بيان شخصيّت ائمّه اطهار، در قرآن كريم

09:12 - 1393/12/03
چکیده: اعتقاد به امامت از اصول مذهب بوده و به بیان بعضی روایات، اساس اسلام است. پس چرا خداوند، نام ائمه معصومین(علیهم‌السلام) را در قرآن ذکر نکرده تا موجب رفع شبهه و اختلاف شود؟ روشی که کلام الهی در رابطه با امامان معصوم(علیهم‌السلام) در پیش گرفته بیشتر به معرفی «شخصیت» ممتاز و برجستگی‌های آنان می‌پردازد.
امامان در قرآن

رهروان ولایت ـ اعتقاد به امامت از اصول مذهب بوده و به بیان بعضی روایات، اساس اسلام است. حال این سوال مطرح می‌شود؛ چرا خداوند نام ائمه معصومین(علیهم‌السلام) را در قرآن، ذکر نکرده تا موجب رفع شبهه و اختلاف شود؟ روشی‌که کلام الهی در رابطه با امامان معصوم(علیهم‌السلام) در پیش گرفته بیشتر به معرفی «شخصیت» ممتاز و برجستگی‌های آنان می‌پردازد؛ نه معرفی «شخص» ایشان. در این‌جا دو زمینه برای بحث وجود دارد:

1. چگونگی معرفی شخصیت: قرآن مجید در موارد متعدّدی، امتیازات و ویژگی‌های شخصیتی ائمه اطهار(علیهم‌السلام) به ویژه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را بیان کرده است؛ قرآن در این باره می‌فرماید: «ویُطعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسکِیناً و یَتِیماً و اَسِیراً؛[انسان/9] به فقیر و یتیم و اسیر، طعام می‌دهند، در حالی‌که خود آنها نیز به آن نیاز دارند». یا این‌که فرمود: «اِنَّمَا یُرِیدُ الله لِیُذهِبَ عَنکُمَ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً [احزاب/33] همانا خداوند می‌خواهد که هر گونه رجس و پلیدی را از شما (خانواده نبوت) دور سازد و شما را از هر عیب، پاک و منزّه گرداند». یا این‌که فرمود: «اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ الله و رَسُولُهُ والَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ و یُؤتُونَ الزَّکاةَ و هُم رَاکِعَونَ [مائده/55] همانا ولی و سرپرست شما خدا و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز به پا داشته و در حال رکوع صدقه می‎دهند». شأن نزول این آیات در تفاسیر معتبر شیعه و سنی، در رابطه با امیرالمومنین(علیه‌السلام) است.[1]

2. حکمت‌های این نوع بیان قرآن در معرفی اهل بیت(علیهم‌السلام):

الف) معرفی شخصیت، زمینه‌ساز پذیرش معقول است؛ در حالی‌که معرفی شخص، در برخی از موارد، موجب دافعه می‌شود. این روش، در شرایطی که شخص از جهاتی تحت تبلیغات سوء قرار گرفته و یا جامعه به هر دلیلی آمادگی پذیرش وی را ندارد، بهترین روش است. این مساله دقیقاً در مورد امیرالمومنین(علیه‌السلام) وجود داشته است. البته بررسی دقیق این مساله از گنجایش این نوشتار خارج است؛ لیکن به اختصار می‌توان گفت به استثنای اندکی از مومنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام، تمایلی به پذیرش و اطاعت از اهل بیت(علیهم‌السلام) به خصوص امیرالمومنین(علیه السلام) نداشتند. دلایل این امر، متعدد است که ما در این نوشتار، به چند مورد از آن‌ها به صورت خلاصه اشاره می‌کنیم:
1. بسیاری از مخالفان، کسانی بودند که تا مدتی پیش، در صف معارضان اسلام قرار داشتند و رو در روی امیرالمومنین(علیه‌السلام) جنگیده بودند و از همان زمان، کینه وی را به دل گرفته بودند؛ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) نیز یکی از علل روی‌گردانی از آن حضرت را  همین نکته بیان فرموده است.[2]

2. تفکرات و سنت‌های غلط جاهلی، هنوز بر اندیشه مردم، حاکم بود و آنان اموری مانند گرایش‌های قبیله‌ای، مسالۀ سن و... را در امور سیاسی دخیل می‌دانستند. لذا مثلاً به بهانه جوان بودن امیرالمومنین(علیه‌السلام) او را شایسته رهبری جامعه نمی‌دانستند.

3. تفکّری خطرناک در جامعه تبلیغ می‌شد، مبنی بر این‌که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) درصدد است خویشان خود را برای همیشه، بر مسند قدرت و حکومت بنشاند. در این راستا خدمات ارزنده آن حضرت را نیز نوعی بازی سیاسی تفسیر می‌کردند که برای چنگ‌اندازی به حکومت، برای خود و اهل‌بیتش انجام داده است. این مساله چنان بالا گرفته بود که پس از معرفی امیرالمومنین(علیه‌السلام) در روز غدیر و پخش خبر آن، شخصی به نام «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهری» پس از گفتگو با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «به ما گفت که از سوی خدا آمده و کتاب الهی آورده است، ما پذیرفتیم و اکنون می‌خواهد داماد و پسر عمش را بر ما حاکم کند، اگر او راست می‌گوید، سنگی از آسمان ببار و ما را بکش».[3]

حال در چنین وضعیتی، تا چه اندازه صلاح بود نام آن حضرت و یا امامان معصوم(علیهم‌السلام) بعد از ایشان در قرآن به صراحت، ذکر شود یا نه؟

ب) به خاطر حسادت و بغضی که نسبت به امیرالمومنین(علیه‌السلام) داشتند، احتمال می‌رفت که قرآن را تحریف کنند و این بهترین تدبیر بود که نام شخص نیاید ولی خصوصیاتی ذکر شود که تنها بر حضرت قابل صدق باشد و همان‌طور که خداوند در قرآن فرموده است: «اِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ و اِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ [حجر/9] همانا ما ذکر [قرآن] را فرو فرستادیم و ما همواره آن را حفظ می‌کنیم». با توجه به این آیه حافظ بودن خداوند برای قرآن، از راه اسباب و علل خاص آن است که یکی از آن‌ها به کارگیری همین شیوه بیان اوصاف و شخصیت است که انگیزه کنار زدن قرآن را به جهت اهداف خاص سیاسی از بین می‌برد.

شاید این مساله ابتدا اغراق‌آمیز جلوه نماید؛ امّا رخدادهای مهم تاریخی، آن را تبيين مي‌كند؛ در این‌جا تنها به ذکر یک نمونه(که در منابع تاریخی مهم اهل تسنن آمده و از مسلمات تاریخی است) اکتفا می‌شود: همه مورخان برجسته آورده‌اند که چون پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) لحظات آخر عمر خویش را می‌گذراند، درخواست لوح و قلمی نمود تا سندی برای امت، به یادگار نهد که هیچ‌گاه به انحراف و گمراهی گرفتار نگردند. این درخواست، برای اطرافیان، کاملاً روشن و هدف از آن (با توجه به موضع‌گیری‌های پیشین پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) واضح بود. در این هنگام خلیفه دوم بانگ برآورد: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر: همانا این مرد بر اثر شدّت تب هذیان می‌گوید!!».[4] شگفتا! مگر خداوند در قرآن نفرموده است: «وَ مَا یَنطِقُ عَن الهَوَی، اِن هُو الَّا وَحیٌ یُوحَی...[نجم/3و4] و او (پیامبر) از سر هوس سخن نمی‌گوید، سخن او جز آن‌چه وحی می‌شود نیست».[5]

 

---------------------------------------------
پی‌نوشت:
[1]. الغدیر، ج3، ص 156 تا 162.
[2]. السقیفه و فدک، البغدادی، ج1.
[3]. الغدیر، علامه امینی، ج1، ص 239-246.
[4]. من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب، ص 101-107.
[5]. پرسش و پاسخ‌های دانش‌جویی، محمدرضا کاشفی، امام شناسی، ج4، ص 34.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 12 =
*****