رهروان ولایت ـ شیعه معتقد است امامت و جانشینی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) حق امیرالمومنین(علیهالسلام) بود و این منصب، توسط خداوند متعال به او داده شده بود و پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) نیز در روز غدیرخم، آن را ابلاغ کرد. اما بعد از رحلت ایشان این منصب توسط دیگران غصب شد.
یکی از مباحثی که اهل سنت مطرح میکنند، این است که اگر این مدعای شیعه درست باشد، میبایست امیرالمومنین(علیهالسلام) از آنها راضی نباشد و به عملکرد آنان معترض باشد، در حالیکه با آنها روابط دوستانهای داشته و هرگز با آنها دشمن نبوده است.
اما این سخن، سخنی ناصوابی است که هرگز با تاریخ خود اهل سنت هم سازگاری ندارد؛ در کتب روایی و تاریخی آنان روایاتی نقل شده که گویای عدم رضایت امیرالمومنین(علیهالسلام) از سیره آنان و عصبانیت حضرت از کارهای آنان است؛ به طور مثال، اميرالمومنين(عليهالسلام) بعد از اينكه خلیفه دوم از دنيا میرود و در شورا «عبد الرحمن بن عوف» پيشنهاد میكند كه يا علی، حاضرم با تو بيعت كنم، به شرط اینکه به كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله) و سيره شيخين، عمل کنی؛ حضرت فرمود: كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله) را قبول دارم، ولی سیره شیخین را نمیپذیرم.
در كتاب مسند احمد و فتح الباری اين قضيه از «عاصم بن ابیوائل» اینچنین نقل شده است: «من به «عبدالرحمن بن عوف» گفتم كه علی(عليهالسلام) چه گناهی داشت كه او را رها كرديد و سراغ عثمان رفتيد؟ گفت: من گناهم چيست؟ سراغ علی(عليهالسلام) رفتيم و گفتيم كه ما حاضريم با تو بيعت كنيم، اما به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله) و سيره شيخين؛ او قبول نكرد، ولی وقتی به عثمان گفتيم او قبول كرد».[1] اینکه حضرت قبول نکرد به سیره شیخین عمل کند، خود بزرگترین شاهد شیعه بر نارضایتی حضرت از عملکرد آنان است.
همچنين «ابن قتيبه» نقل مىكند پس از قضيه حكميت، اميرالمومنين(عليهالسلام) براى كوفيان خطبه خواند و آنها را به جهاد با معاويه تحريک كرد، در بين خطبه فرمودند: «لازم است روساى قبايل نامهاى برای من نوشته و در آن تعداد مردان جنگجو، نوجوانانی كه به سن جنگ رسيده و نيز تعداد غلامان را ثبت کنند. اولين رئيس قبيلهاى كه برخواست و إجابت كرد «سعد بن قيس همدانى» بود و پس از او «عدى بن حاتم» و «حجر بن عدى» بودند.
بعد ابن قتيبه، مطلب را إدامه مىدهد، تا اينكه مىگويد: همه روساى قبايل، با تسليم و رضايت با على(علیهالسلام) بيعت كردند و امیرالمومنین(علیهالسلام) عمل به كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) را بر ايشان شرط میكرد. در اين حال مردى از قبيله «خثعم» آمد، امیرالمومنین(علیهالسلام) به او فرمود: «بيعت كن بر كتاب خدا و سنت پيغمبرش» آن مرد گفت: «نه، با تو بيعت مىكنم به شرط كتاب خدا و سنت پيغمبرش و سنت شیخین». حضرت فرمود: «سنت ابوبكر و عمر كه با كتاب خدا و سنت پيغمبرش جمع نمىشود». مرد خثعمى از بيعت امتناع كرد، مگر به شرط سنت ابوبكر و عمر، و امیرالمومنین(علیهالسلام) نيز نپذیرفت و به او گفت: آگاه باش سوگند به خدا تو در اين فتنه از ما جدا شده و مانع دیگران نیز میشوی؛ و گويا مىبينم كه سمهاى اسبان لشگر من چهره تو را میشکنند».
پس از جنگ صفین آن مرد ملحق به خوارج شد و در روز نهروان كشته شد؛ «قبيصه» مىگويد: من او را در روز نهروان ديدم كه كشته به روى زمين افتاده و اسبان، چهره او را لگدمال کردند و سرش را شکسته بودند. در این حین به یاد گفتار امیرالمومنین(علیهالسلام) افتادم و با خود گفتم: خداوند «ابو الحسن» را مورد رحمت بىپايان خود قرار دهد، او هيچوقت دو لب خود را براى سخنى به حركت در نياورد، إلّا آنكه همانطور هم شد».[2]
------------------------------------------------
پینوشت:
[1]. مسند احمد،ج1، ص75 ؛ فتح الباري ابن حجر، ج13، ص170 ؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج5، ص185 ؛ تاريخ دمشق ابن عساكر، ج39، ص202؛ أسد الغابة ابن اثير، ج4، ص32؛ تاريخ اسلام ذهبي، ج3، ص304.
[2]. «فبايعوه على التّسليم و الرّضا، و شرط عليهم كتاب الله و سنّة رسوله صلّى الله عليه (و آله) و سلّم. فجاءه رجل من خثعم فقال له علىّ: بايع على كتاب الله و سنّة نبيّه! قال: لا! و لكن أبايعك على كتاب الله و سنّة نبيّه و سنّة أبى بكر و عمر. فقال علىّ: و ما يدخل سنّة أبى بكر و عمر مع كتاب الله و سنّة نبيّه؟ إنّما كانا عاملين بالحقّ حيث عملا. فأبى الخثعمىّ إلّا سنّة أبى بكر و عمر، و أبى علىّ أن يبايعه إلّا على كتاب الله و سنّة نبيّه صلّى الله عليه (و آله) و سلّم.
فقال له حيث ألحّ عليه: تبايع؟! قال: لا، إلّا على ما ذكرت لك! فقال له علىّ: أما و الله لكأنّى بك قد نفرت فى هذه الفتنة و كأنّى بحوافر خيلى قد شدخت وجهك! فلحق بالخوارج فقتل يوم النّهروان.
قال قبيصة: فرأيته يوم النّهروان قتيلا، قد وطأت الخيل وجهه، و شدخت رأسه، و مثّلت به، فذكرت قول علىّ و قلت: للّه درّ أبى الحسن! ما حرّك شفتيه قطّ بشىء إلّا كان كذلك». (الإمامة و السّياسة، ص 123)