رهروان ولایت ـ شخصیت حضرت علی بن محمد الباقر(علیهالسلام) به سبب سیرة تبلیغی ایشان، در میان امامزادگان دارای جایگاهی والاست که با مطالعه آن میتوان به درسهای آموزندهای برای جامعه علمی و فرهنگی، به ویژه حوزههای علمیه دست یافت. بزرگمردی که بنا به درخواست مردم کاشان از محضر نورانی امام محمد باقر(علیهالسلام) به این شهر مهاجرت کرد و هدایت و رهبری آنها را بر عهده گرفت و مامن و ملجأ مردم این منطقه و شهرهای اطراف، مثل قم شد.
این امامزاده بزرگوار با ارتباط گرم و روحانی با قشرهای مختلف مردم و سفرهای کوتاه مدت به مناطق مختلف کاشان و دیدار با مردم آن سامان، و احیای نماز جمعه در کاشان توانست در مدت 3 سال به هدایت مردمان آن سامان بپردازد. وی در پایان این دوران با شهادت خویش درستی حرکتش را به اثبات رسانید.
صاحب ریاض العلماء مینویسد: «سید اجل سید علی بن مولانا امام باقر(علیهالسلام) از بزرگان و اکابر فرزندان امام باقر(علیهالسلام) است و بیان عظمت شانش نیازی به کلام طولانی ندارد. قبرش در حوالی کاشان و معروف به «مشهد بارکرس» است.
تولد
حضرت علی بن محمد الباقر(علیهالسلام) از خاندان عصمت و طهارت و فرزند گرامی و بلند مرتبه امام باقر(علیهالسلام) است. «شیخ عباس قمی» درباره فرزندان امام پنجم شیعیان مینویسد: «بدان که اولاد آن حضرت، بنا بر آنچه شیخ مفید و طبرسی و دیگران ذکر کردهاند، از پسر و دختر، هفت نفرند: ابو عبدالله جعفر بن محمد(علیهالسلام) و عبدالله که از اُم فروه بنت قاسم بن محمد بن ابیبکر بودند و ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بوده و هر دو در ایام حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند. و علی و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند؛ هر چند که در بعضی کتب دیگر ام سلمه را از مادری دیگر دانسته اند».
توصیف علما
صاحب کتاب مشاهد العترةالطاهره در بیان امامزادگان کاشان آورده است: «در کاشان، آرامگاه علی بن امام محمد باقر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب(علیهمالسلام) قرار دارد. خوانساری در روضات الجنات و قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین و سید جعفر بحرالعلوم و حاج شیخ عباس قمی و شیخ عبدالجلیل قزوینی رازی نقل کردهاند که علی بن امام باقر(علیهالسلام) در ناحیه کاشان در روستایی به نام «وبار کرسب» در آرامگاهی آباد، مدفون است و مجد الدین آن را تجدید عمارت و به بهترین صورت تزیین و املاکی را بر آن وقف کرد. شیخ مفید در ارشاد، مصعب زبیری در انساب قریش و ابوطالب اسماعیل مروزی در انساب الطالبیّه نیز این را نقل کردهاند».
در مقام ممتاز سلطان علی بن محمد باقر(ع) و مدفن و اعقاب وی تردیدی وجود ندارد و از نظر علمای انساب نیز وی، از یاران و اصحاب امام جعفر صادق(علیهالسلام) بوده است و اعتراف وی به حق امام زمان خود اثبات میشود. در مقام، شان و عظمت حضرت سلطان علی بن محمد باقر(ع) همین بس که ائمهاطهار(علیهمالسلام) محل دفن او را هنگام بروز بلایا و سختیها به عنوان مهد امنیت معرفی و در روایتی آن را با قم هم ردیف دانستهاند: «فَعَلَیْکُمْ بِقُمَّ وَ حَوَالَیْهَا وَ الْاَردهار؛ بر شما باد توجه به قم و اطراف آن و اردهال»؛ چنانکه امام رضا(علیهالسلام) ضمن گفتگویی با میهماندار خواهرش، فاطمه معصومه(سلاماللهعلیها) در قم، به نام موسی بن خزرج، از وی میپرسد: «اردهال را میشناسی؟» عرض میکند: «من در آنجا دو مزرعه دارم» امام در این موقع سه بار میفرماید: «نِعْمَ الْمَوْضِعُ الاردهار: خوب موضعیست اردهار» و ادامه میدهد: «پس التزام و تمسک به آن پیدا کن».
درخواست مبلغ و راهنما
جمعی از شیعیان و دوستان اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) که در کاشان (چهل هزاران = چهل حصاران) بودند، با اهالی فین، انجمنی تشکیل دادند. آنان به این نتیجه رسیدند که چون از خدمت امام دورند، عریضهای خدمت امام بفرستند تا یک نفر از آقازادگان خود را برای راهنمایی و تربیت و تعلیم احکام اسلام و پیشوایی به جانب آنان گسیل دارد.
آنان عریضهای نوشتند، و همراه عامر بن ناصر و هدایایی، خدمت حضرت باقر(علیهالسلام) به مدینه ارسال داشتند. عامر، نامه را به امام رسانید و آن حضرت پس از قرائت نامه فرمود: «ای عامر! دوستان، یک نفر را برای پیشوایی و هدایت خواستهاند؛ دلم گواهی نمیدهد که یکی را به آن ولایت بفرستم و دل از او بردارم؛ اما به خاطرم میرسد با خدای تعالی مشورت کنم، اگر از خداوند عالم اشارتی باشد، اجازت میدهم به همراهت یکی روانه شود».
حضرت امام محمد باقر(علیهالسلام) پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) را در خواب دید که فرمود: «ای فرزند! دوستان ما قاصدی به طلب پیشوایی، نزد تو فرستادهاند. باید خواسته آنان را اجابت کنی تا در روز قیامت مواخذه نشوی. نور دیدهام سلطان علی را همراه او روانه کن که مردم آن سامان، وی را زیارت کنند، و از هدایت او بهرهمند شوند، و به آرزوهای خود برسند».
آن حضرت از خواب بیدار شد و فرزندان خود را جمع کرد و فرمود: «ای نور دیدگانم! جدّ بزرگوارم در خواب به من امر فرمود که نور دیدهام، سلطان علی را به فین و چهل حصاران و نواحی آن بفرستم تا مردم آنجا را به طریقه جدم راهنمایی کند؛ اما میدانم دیگر او را نخواهم دید و از بوستان وصلش گلی نخواهم چید. به هر حال توقف جایز نیست. وسایل مسافرت را برایش آماده کنید». امام جعفر صادق(علیهالسلام) امر فرمود تا اسباب سفر برادر را مهیّا کردند. حضرت سلطان علی با والد بزرگوارش وداع کرد و از مدینه بیرون آمد.
نزول اجلال در کاشان
مردم کاشان با شنیدن تشریف فرمایی حضرت، خوشحال شده، از کوچک و بزرگ، زن و مرد تقریباً شش هزار نفر به عزم استقبال، پیاده و سواره به آن سوی شتافتند. آنان شب را خارج از بارکرس، آسوده خوابیدند و وقتی صبح شد به قصد زیارت آن حضرت به سوی خابه روان شدند؛ اما برای اهالی آن محل ترس و وحشت روی داد و جمعیت را راه ندادند. وقتی چشم جلال الدین در خابه بر سعید بن قوام الدین و محمد بهروز افتاد، جمعیت را راه دادند. حضرت امامزاده به سبب آب و هوای خوب آن قریه، گویا یک ماه را در آنجا اقامت کردند، پس از یک ماه به سوی فین و کاشان حرکت کردند و وارد آن دیار شدند. آن حضرت، بیشتر اوقات در مسجد جامع کاشان به عبادت میپرداختند و شیعیان نماز جمعه را به ایشان اقتدا میکردند و کرامات بسیاری از آن حضرت بروز کرد.
وی پس از مدتی به طرف خابه حرکت کرد؛ ولی هر جمعه برای اقامه نماز جمعه به کاشان باز میگشت و دوباره برای استراحت به خابه میرفت. یک سال بدین منوال گذشت و حضرت در این مدت با فرستادن نامه به پدر بزرگوار و برادرش آنان را از چگونگی حالات خود باخبر می کرد؛ تا اینکه در سال 114 هجری قمری هشام بن عبدالملک ملعون حضرت باقر(علیهالسلام) را مسموم کرد و آن حضرت به شهادت رسید که حضرت امام جعفر صادق(علیهالسلام) نیز در نامهای به برادر گرامیاش، خبر شهادت آن امام همام را رسانید.
دیدار از مردم مناطق مختلف
از ویژگیهای حضرت علی بن محمد باقر(علیهالسلام) این بود که برای رسیدگی و حل مشکلات دینی مردم در بعضی از مناطق، طبق خواسته آنها به سویشان میشتافت. در این باره نقل شده که زرین کفش (زرین نعل) حاکم منطقه، وقتی به خدمت حضرت رسید، عرض کرد: «بعضی از مساکین و عاجزین قریه بارکرس که قادر بر مسافرت به خابه نیستند، تقاضا دارند که امامزاده به نور قدوم مبارک، بارکرس را منور ساخته تا پیران و زمینگیران از پند و اندرزهای شفابخش شما جانی تازه و قوتی بیاندازه گیرند، و مردم فین و کاشان نیز به ملاحظه نزدیکی راه و طی مسافت، بیشتر به نماز حاضر شوند. مردم نیز با او همصدا گشته، همین درخواست را کردند و قدر و رای عامر ناصر را از یاد بردند و همه سعی و اهتمام کردند که حضرت را از آن قریه به بارکس حرکت دهند، و هر چه خواجه جلال الدین و خواجه ملک شاه سرو صدا کردند که حضرت به آن محل مسافرت نکند، مؤثر واقع نشد. در نتیجه حضرت متوجه بارکرس شده و در دامنة حَیَل (کوهی) که نزدیک سرچشمه بارکرس بود، سکونت گزید و خیمهها بر پا کردند، و مردم همه روزه به خدمتش میآمدند».
گزارش فعالیّت
والیِ وقتِ این نواحی، ارزق ابرح بود که به قولی ایالت قم و به قولی دارالسلطنه قزوین تحت حکومتش بود. حارث، ملقب به زرین کفش که اهل بارکرس بود و از جانب وی حکومت اردهال و قم و بارکرس را داشت با خود اندیشید که مبادا گرویدن مردم به حضرت سلطان علی و اجتماع آنان به گوش ارزق ابرح برسد و ناراحت شود و ریاست این نواحی را از وی بگیرد، و او را به قتل برساند؛ در نتیجه وی به والی نوشت که سلطان علی بن امام محمد باقر(علیهالسلام) 3 سال است به این نواحی آمده است و مردم بسیاری به او گرویده و مطیعش شدهاند؛ ولی جمعیت ما اندک است و تاب مقاومت در مقابل آنان را نداریم، هر دستوری دهی، رفتار کنیم.
چون نامه به والی رسید، بسیار ناراحت شد و ارقم شامی را که در کشتن امامزادگان معروف بود همراه شصت هزار نفر و همراه زبیر نراقی به کمک زرین کفش فرستاد تا در سرکوب این امامزاده بزرگوار او را یاری کنند.
حماسة عاشورایی اردهال
نیروهای ارقم شامی و زبیر مزاقی به همراهی نیروهای زرین کفش، شبانه و بدون سر و صدا وارد منطقه شدند و راههای خروجی را مسدود کردند. در این حال، جناب عبدالکریم بارکرسی آشپز و خادم حضرت سلطان علی از ماجرا خبردار شد و پابرهنه، نزد آن حضرت شتافت و ایشان را از ماجرا باخبر کرد. در نتیجه، حضرت نیز بیدرنگ، خود را آمادة رزم کرد و عبدالکریم نیز به سمت حوابق رفت تا آنها را باخبر کند. آنها نیز همراه خواجه جلال الدین و خواجه ملک شاه، همراه دویست نفر به کمک حضرت آمدند و نامهای به سوی فین و کاشان فرستادند که قاصد به دست یاران زرین کفش کشته شد و سرش را برای خواجه جلال الدین فرستادند. این دویست نفر با لشکر زرین کفش مقابله کردند، و در مقابل، مردم قلّة الجبال به ترغیب زرین کفش به لشکرش پیوستند. در این درگیری، خواجه نصیر، فرزند خواجه جلال الدین کشته شد. با شدت گرفتن درگیری، بقیة بزرگان نیز به شهادت رسیدند و حضرت نیز پس از استفاده از چوبه تیر، که بنا به روایتی 80 چوبه داشت، با شمیر به مبارزه برخاست و پس از جنگهای تن به تن، ضعف بر ایشان مستولی شد و از اسب فرو افتاد و خون از پیشانیاش جاری شد. در چنین حالی، لشکر ارقم به محل مبارزه آمده و مردم خابه و معدود افراد باقی مانده در کنار حضرت، فرار کردند و ارقم به بالین حضرت آمد و سرِ مطهرش را جدا کرد.
وقتی مردم فین و کاشان از ماجرا باخبر شدند، گریان و نالان به محل مبارزه رفتند و حضرت و سایر شهدا را دفن کردند و با لشکر زرین کفش نیز به مبارزه پرداختند و آنها را به انواع عذابها و شکنجهها معذّب کردند و حتی خانهها و باغات طرفداران زرین کفش را ویران ساختند.
وصایای حضرت
وقتی حضرت در لحظه های آخر عمرشان، چشم گشودند، خود را در کنار خواجه ملک شاه دیدند و فرمودند: «ای دوست موافق! وصیتی چند دارم، باید به وصایای من عمل کنی:
1. برادرم و نور دیده ام(سلطان محمود) از ترس دشمنان در خانه عبدالکریم بارکرسی پنهان شده است. کوشش کن او را به مردم چهل حصاران و فین رسانی که به وی آسیب نرسد.
2. نامهای به حضرت برادرم امام جعفر صادق(علیهالسلام) بنویس و تمام وقایع و شرح غربت و مظلومی منرا بده و ذکر کن که مردم با من چه کردند و نگذاشتند، یک دفعه دیگر به خدمتش برسم.
3. سلام منرا به دوستان فین و چهل حصاران برسان و بگو قبر مرا در همان محلی قرار دهند که به شما نشان داده ام و تخلف نورزند.
کرامات حضرت
یکی از کراماتی که درباره حضرت علی بن محمد باقر(علیهالسلام) نقل شده به شرح ذیل است: «فرد مورد وثوقی که از بیماری مهلک سودا رنج میبرد، نقل میکند که مشرف به زیارت آن حضرت شده و حاجت خواستم، شبی حضرت به خوابم آمده و نوید بهبودی به من داد. چند روزی از این ماجرا نگذشت که بهبودی کامل یافتم.
یکی از اهالی کاشان نیز نقل میکند، در حالی که همه دکترها جوابم کردند و بیماریام را سرطان خون تشخیص داده بودند، به یاد کرامات و الطاف آن حضرت افتاده و راهی اردهال شدم شب را در آنجا ماندم، و حاجت خواستم و این کار چندین بار تکرار شد، تا اینکه شبی حضرت را در خواب دیدم. به من فرمودند: فلانی به نماز اهمیت بیشتر بده، و از ما ناامید مشو. در حالی که بدنم می لرزید، از خواب بیدار شدم و پس از چندی که برای آزمایش خون رفتم، هیچ عیب و نقصی در خودم نیافتم».
سرداب اعجاب انگیز
در ایران صفای حرم مطهر سلطان علی، سمت راست، پله های سردابی وجود دارد که تقریباً 6 متر طول و 3 متر عرض و 5/3 متر ارتفاع دارد. درباره این سرداب و تابوتهای داخل آن، سخنان زیادی گفتهاند. از جمله اینکه نقل شده که در سال 1313 شمسی اعتضاد الدوله، حاکم قم به مشهد اردهال (که از توابع قم بود) آمد و فرمان داد تا روی سرداب را بشکافند. شخصاً داخل سرداب شده و حدود یکصد تابوت را مشاهده کرد که در هر یک جسدی سالم و از هم متلاشی نشده، در حالی که لباس زندگی به تن داشتند و روی گونههای بعضی خون خشکیده نمودار بود، قرار داشت، او ایشان را از یاران سلطان علی میشمارد».
در سال 1341 شمسی حضرت آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی به قصد تأمین موتور برق به مشهد تشریف آوردند، نیمه شبی گوشهای از سطح ایوان صفه صفا را شکافتند، تا دریچهای به سرداب باز کنند. پس از تهویه مصنوعی هوای داخل سرداب، بدواً یکی از جوانان محل، پیشقدم شده و به وسیله چراغ زنبوری با کمک دیگران داخل سرداب میشود، پس از کسب اطمینان از عدم وجود خطر، معظم له وارد محوطه سرداب میشوند. به طوری که ایشان نقل فرمودند: «در سمت شرقی سراب، متجاوز از یکصد تابوت به اندازههای مختلف و رنگهای متفاوت در سه ردیف، روی یکدیگر گذاشته شده است که قسمتی از تختههای سرِ چند تابوت شکسته است و درون هر تابوت جسدی در لباس زندگی، صورت باز و موهای ژولیده نمودار است که با مختصر چیزی که به آنها اصابت کند، مانند پودر بر روی هم فرو میریزد و متلاشی میشود، در عقب سرداب زیر دارالحفاظ لوحهای از سنگ نصب و روی آن نام سید رکن الدین مسعود و تاریخ 954 حجازی شده است».
---------------------------------------
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حورزه