چکیده:تمدن غرب تمام سعی خود را بر آزادی بی حد و مرز و افسارگسیخته در روابط زن و مرد خارج از هر گونه چارچوبی دارد...
![هدف ازدواج هدف ازدواج](https://btid.org/sites/default/files/media/image/wedding-rings-4_0.jpg)
اصل پیوستگی بین زن و مرد
ازدواج از امور سفارشی و تحمیلی نیست، بلکه از اموری است که طبیعت بشری، بلکه طبیعت حیوانی، آن را توجیه میکند و از آنجا که دین مبین اسلام، دین فطرت است، این امر را تجویز کرده و بلکه مورد تأکید نیز قرار داده.
عمل تولید نسل از اهداف طبیعی و مقاصد ازدواج است و نیز یکی از اسباب اصلی این امر میباشد و همچنین سبب و عامل اصلی است در ایجاد پیوستگی در قالب ازدواج و دور نگه داشتن انسان از اختلاطهای بیبند و بار و صرف نگاه جنسی به مسألهی ازدواج و ارتباط دو جنس مخالف با هم. از این روست که نه فقط در انسان، بلکه در سایر حیوانات نیز میبینیم که تربیت و رشد بچهی متولد شدهشان به عهدهی پدر و مادر است. این پیوستگی و تعهد، عاملی میشود که یکی از والدین مسئولیت نگهداری و دیگری مسئولیت تأمین غذای کودک را به عهده بگیرد.
وقتی مسئلهی تولید نسل یکی از اهداف مهم ازدواج میشود، نیاز به مسکن نیز در پرتو آن نمود پیدا میکند و زوج به فکر ساختن خانهای برای زندگی خود و نسل خود میشوند و این نیز یکی از وجوه تعاهد دو طرف میباشد.
پس گزافه نگفتهایم اگر اصلیترین هدف ازدواج را تولید مثل بدانیم که مسائلی از قبیل اطفاء شهوت یا کسب مال و غذا و مسکن، برای تسهیل این هدف است.
آزادی جنسی مخالف طبیعت انسان
از گفتههای پیشین نتیجه این شد که هدفی فراتر از نیازهای جسمی و جنسی بر ازدواج سایه افکنده. پس صرف اینکه ما ازدواج را برخورد تن و بدن دو نفر بدانیم، در مرحلهی حیوانیت انسان ماندهایم و پا فرا نگذاشتهایم. پس کمال انسان در ازدواج اقتضائاتی را دارد که مقولهی آزادی جنسی که غرب مروّج آن است، به واقع مخالف طبیعت و سرشت انسانیست که متأسفانه سعی در این دارند که آن را هدف اصلی و غایی ازدواج معرفی کنند. اگر ما بلاها و مصیبتهایی که دامن انسان امروز را گرفته بررسی کنیم، میبینیم که مهمترین عامل مصیبتهای بشر، فقدان فضیلت تقوا و جایگزینی بیشرمی، قساوت، درندگی و حرص است و بزرگترین عامل آن، بطلان و زوال خانواده و رواج آزادیهای بیحد و افسار گسیخته زن و مرد و نادیده گرفتن نوامیس طبیعت در امر زوجیت و تربیت اولاد است.
_________________________
منبع: برگرفته از تفسیر المیزان، ج4، ص285.