چکیده: عثمان، سنت نبوى(صلىاللّهعليهوآله) و روش خلفاى پيشين را نادیده گرفت و فرزندان عاص را به مدینه آورد و آنان را در حكومت اسلامى راه داد و به آنان منصب و حكومت بخشيد. يكى از آنان «عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح العامرى القرشى» بود، او پسر خاله عثمان و برادر رضاعى او بود. او ابتدا كاتب رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) بود و به خاطر خيانت در كتابت، رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) او را از منصبش عزل کرد. بدين خاطر، او از اسلام مرتد شد و به اهل مكه ملحق گرديد. از اين رو رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) او را مهدور الدم دانست، اما عثمان او را در زمان خلافت خود، حاكم مصر كرد. مروان بن حكم و حارث بن حكم، پسر عموهاى عثمان نيز از موارد ديگر بودند.
یکی از سوالاتی که همواره شیعه از اهل سنت میپرسد این است که امام و خلیفه بعد از پیامبر عظیم الشان اسلام(صلىاللّهعليهوآله) آیا باید سنت پیامبر(صلىاللّهعليهوآله) را ادامه دهد و تلاش کند احکام و قوانین اسلام را در جامعه پیدا کند، یا نه میتواند نظر خود را اعمال کرده و بر خلاف سنت پیامبر اکرم(صلىاللّهعليهوآله) و بر اساس نظر و رأی خود عمل کند، هر چند مخالف اسلام و قرآن و سنت نبوی باشد؟
اهل سنت خلفای سهگانه خود را عادل دانسته و آنها را برترین افراد و برترین صحابه میدانند. البته آنان هیچ دلیل قانع کنندهای بر مطلب خود ارائه نکردهاند و تنها این سخن را مدعی هستند. اما شیعه معتقد است افضل امت بعد از نبی گرامی اسلام(صلىاللّهعليهوآله) امیرالمومنین(علیهالسلام) است و سه نفر اول به هیچ وجه عادل نبوده و حق امامت و خلافت امیرالمومنین(عیهالسلام) را غصب کردند.
یکی از دلایل شیعه رفتار خلیفه سوم است. او با انجام کارهایی که بدون شک ضد اسلام و سیره پیامبر اکرم(صلىاللّهعليهوآله) بود، خشم مردم مسلمان را برانگیخت و باعث شد آنها بر علیه او شورش کنند و در نهایت موجب کشته شدن او شوند. سوال ما از برادران اهل سنت این است که کجای این رفتار و اعمال ناپسند با متن اسلام و سیره نبوی سازگار است.
در این نوشتار بخشی از اعمال خلیفه سوم را بیان میکنیم که مخالف صریح قرآن و سنت نبوی(صلىاللّهعليهوآله) است و پاسخ سوال بالا را به خوانندگان محترم واگذار میکنیم:
1. بخشيدن اموال رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) به خويشاوندان خود
در دوران دو خليفه پيشين، تركه رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) از خاندانش دفع شد و سهمى از خمس كه به خاندان پيامبر(صلىاللّهعليهوآله) تعلّق داشت، به آنان داده نشد. اما آنان اين اموال را جزء بيتالمال به حساب آوردند و به عموم مردم مىدادند. اما عثمان آنها را به خويشاوندان خودش اختصاص داد.[1]
2. بخشيدن پستهای حکومت به مطرودين از جانب پيامبر(صلىاللّهعليهوآله)
«حكم بن عاص» پيامبر(صلىاللّهعليهوآله) را بسيار اذيّت كرده بود؛ تا آنجا كه حضرت فرمود: او و فرزندانش را در جوار من سكونت ندهيد. از اين رو، همه آنها به طائف تبعيد شدند. بعد از رحلت پيامبر اکرم(صلىاللّهعليهوآله) عثمان از ابوبكر خواست تا آنان به مدينه باز گردند كه ابوبكر نپذيرفت و گفت: «من مطرودين از جانب پيامبر(صلىاللّهعليهوآله) را مأوا نمىدهم». در زمان عمر نيز عثمان چنين خواستهاى را با عمر در ميان گذاشت كه او نيز جواب ابوبكر را تکرار کرد، اما آنگاه كه عثمان خود به خلافت رسيد، آنها را به مدينه آورد.
عثمان، سنت نبوى(صلىاللّهعليهوآله) و روش خلفاى پيشين را نادیده گرفت و فرزندان عاص را به مدینه آورد و آنان را در حكومت اسلامى راه داد و به آنان منصب و حكومت بخشيد. يكى از آنان «عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح العامرى القرشى» بود، او پسر خاله عثمان و برادر رضاعى او بود. او ابتدا كاتب رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) بود و به خاطر خيانت در كتابت، رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) او را از منصبش عزل کرد. بدين خاطر، او از اسلام مرتد شد و به اهل مكه ملحق گرديد. از اين رو رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) او را مهدور الدم دانست، اما عثمان او را در زمان خلافت خود، حاكم مصر كرد. مروان بن حكم و حارث بن حكم، پسر عموهاى عثمان نيز از موارد ديگر بودند.[2]
3. اجبار مردم بر قرائت واحد قرآن كريم و آتش زدن ديگر قرآنها
از جمله اشکالاتی که بر روش عثمان وجود دارد، این است که او مردم را وادار کرد که تنها با قرائت «زيد بن ثابت» قرآن را قرائت کنند و دستور داد قرائتهای ديگر سوزانده شوند. اگر این کار او درست بود، خود رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) نسبت به او پيشى مىگرفت؛ يعنى همه روايتهاى ديگر را باطل اعلام مىكرد و ابوبكر و عمر نيز چنين مىكردند! برخی به اين اشكال، چنين پاسخ داده است كه عثمان اينكار را به خاطر اين انجام داد كه از درگيرى و اختلاف درباره قرآن و قرائت آن، جلوگيرى كند.
«ابن ابى الحديد» از مرحوم «مرتضى»(رحمهاللّهعلیه) نقل مىكند كه در رد این پاسخ گفته است: «اختلاف مردم در قرائت، دلیل نمىشود كه عثمان همه قرائتهای دیگر را باطل اعلام كند و آنها را بسوزاند؛ زيرا خود آنان از پيامبر(صلىاللّهعليهوآله) نقل كردهاند كه فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است.[3] همه آنها شفا دهنده و كافى هستند. پس اين اختلاف در قرائت قرآن در ميان قرّاء، امرى مباح بوده كه مستند به فرمايشات رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) است. چگونه عثمان از گستردگى قرائات كه امرى مباح است، جلوگيرى مىكند؟ و اگر قرائت واحد موجب حفظ قرآن است، چرا خود پيامبر اکرم(صلىاللّهعليهوآله) كه بيش از همه به مصالح آگاه بود، قرائت واحد را لازم ندانست؟».[4]
4. رواج فساد در ميان كارگزاران حكومت
در دوران خلافت عثمان، عدم دقت در انتخاب كارگزاران و ترجيح خويشاوندان خود بر ديگر افراد، سبب شد افراد نالايقى بر مصدر امور جامعه اسلامى قرار گيرند و مفاسدى در دستگاه حكومت پديدار شود. نمونهاى از اين مفاسد، ماجراى عزل «وليد بن عقبه» و گماشتن «سعيد بن عاص» به حكومت كوفه است.
شبى وليد با نديمان و خوانندگان خود، تا به صبح، شراب نوشيد. هنگام نماز صبح، او با لباس منزل بيرون آمد و براى امامت جماعت، به محراب ايستاد و چهار ركعت نماز خواند. آنگاه گفت: «مىخواهيد بيشتر بخوانم؟» او در سجدهاى طولانى گفته بود: «بنوش و به من بنوشان!» این كار وى در كوفه پخش شد. لذا عثمان او را عزل و «سعيد بن عاص» را حاكم كوفه كرد.[5]
5. ادامه داستانسرايى در زمان خليفه سوم
داستانسرايى از عادات قبل از اسلام و دوران جاهليت قوم عرب بود. پيامبر(صلىاللّهعليهوآله) در دوران خود، آن را از بین برد، اما در زمان خليفه اول، بار ديگر آن رسم قديمى، زنده شد. يكى از قصاصون صدر اسلام «تيمدارى» از يهوديان يمنى بود و در سال نهم هجرت، به اسلام گرويد. او قهرمان افسانه جساسه است. در عصر خليفه سوم، وى اجازه يافت تا هفتهاى دو روز در مجالس و مساجد حاضر شود و افسانههاى خود را از اخبار امم گذشته و ديگر وقايع، نقل كند.[6]
6. طرد اصحاب رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) و بىمهرى و ظلم نسبت به آنان
در كنار مفاسدى كه در دستگاه عثمان ايجاد شده بود و به رغم عزيز بودن برخى فسّاق در دستگاه خلافت، اصحاب خاص رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) و مؤمنان حقيقى، در آن حكومت جايى نداشتند و از جانب حكومت، مورد بىمهرى و ظلم قرار گرفتند. افرادى چون «ابن مسعود»، «عمّار ياسر» و «ابوذر» مورد بدرفتارى از جانب دستگاه خلافت عثمان قرار گرفتند. عثمان، ابوذر را كه مدافع حق و عدالت بود، به جرم مبارزه با بدعتها و بىعدالتیها، به «ربذه» تبعيد كرد.[7]
بعد از بیان این موارد، از خواننده محترم این سوال را داریم که آیا چنین شخصی لیاقت جانشینی پیامبر اکرم(صلىاللّهعليهوآله) را دارد؟ آیا میتوان به کسی که بر خلافت دستور پیامبر(صلىاللّهعليهوآله) عمل کرده است جانشین رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) گفت؟ آیا کسی که بیت المال را ملک شخصی خود میداند و آنرا تنها در بین اقوام خود تقسیم کرده است، میتواند جانشین پیامبری باشد که برای برپایی عدالت و دفاع از مظلوم و مبارزه با ظلم قیام کرده است؟
قضاوت در این زمینه را به عقلهای بیدار و جویای حق میسپاریم.
________________________________________
پینوشت:
[1]. سيد مرتضى عسكرى، معالم المدرستين، ج2، ص164.
[2]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص126؛/ و تاريخ يعقوبى، ج2، ص164.
[3]. صحيح بخارى، ج6، باب أنزل القرآن على سبعة أحرف.
[4]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص46.
[5]. مسعودى، مروج الذهب، ج1، ص692- 693؛/ و ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص11- 20.
[6]. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج72، ص264 و 265؛/ و حر عاملى، وسائل الشيعة، ج3، ص515.
[6]. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج3، ص115؛/ و تاريخ طبرى، ج4، اخبار ابوذر رحمه اللّه، ص283- 286.