دختری از کوچه باغی میگذشت...

23:01 - 1395/08/05

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه
بیست و شش ساله_مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!‏

http://btid.org/node/100205

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 2 =
*****
تصویر 48
نویسنده 48 در

والله چی بگم...... اینجور که معلومه دختر خانم تحویل نمیگره...... سن مناسب... محل زندگی ... ظاهر و قیافه ......شاغل ....... تازه دیپلمم هست !!!!!!!!

تصویر باران
نویسنده باران در

:) ظاهرا بله 

اما تمام مشخصات و آدرس رو داده 

اگه کسی واقعا نخواد جواب نميده و ميره

تصویر 48
نویسنده 48 در

خوب خودتون رو تحویل میگیرید..... احسنتم

تصویر باران
نویسنده باران در

شعر طنز هس که گوشه ای از معظل اجتماعی رو به تصویر کشیده و درواقع برعکس تصور شما، آقايون رو تحويل گرفته و حق به جانب دونسته :)

ممنون 

تصویر احسان69

شعر نو یعنی این

روح نیمایوشیج و سهراب سپهری شاد شد

تصویر باران
نویسنده باران در

بله بعضی اشعار جالب و ظریف هستن 

تصویر باران
نویسنده باران در

چای من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آآآی!

می خوری با من تو چای؟

گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ

امّا دلبَــــرم

گر تو آیی

لب گشایی

لب بریزی

لب بسوزی

لب بدوزی

وااای!

بَه چه محشر می شود

اندازه ی یک چای خوردن

کام ِ من شیرین نمایی

دلبرم

ماه ِ مهر است و چای

با تو می چسبد فقط...

تصویر نازنین زهرا

ماشاء الله به این دختر با ابن همه زرنگی و هنر