حضرت امام موسی کاظم(علیهالسلام) پیشوایی که در میان زندان و ظلم عباسی، بنیان مشروعیت حکومت عباسی را هدف گرفت و در این راه دو عنصر ناسازگار تقیه و مبارزه را در کنارهم، سرلوحهی خود نمود. چراکه از سیاست هوشمندانه تقیه پیشی نگرفت و درعینحال دست از مبارزه پیوسته برنداشت.
به گواهی تاریخ، زمان امام موسی کاظم (علیهالسلام) دورهای متفاوت نسبت به دیگر اوقات حضور معصومین (علیهمالسلام) بشمار میرود، ازاینروی نیازمند کاربست نقش امامت به گونهای متفاوت احساس میشد، این ویژگی ناشی از همزمانی مقطع امامت حضرت، با عصر تثبیت قدرت نوپیدای عباسیان و تلاش آنان برای کسب حمایت مردمی بود.
بنا بود پس از سرنگونی مروانیان، امر حکومت به آل محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) واگذار شود ولی این موضوع، بدست شبکه مخفی و تشکیلات سیاسی به نام «داعیان» به سود بنی العباس مصادره شد و در سیستم خلافت تنها اسامی تغییر داده شد، ولی در سیره حاکمیتی، تغییر منش و روشی حاصل نشد. خلفای تازهکار، در اولین اقدام با پاکسازی صحنه رقابت، افزون بر علویان زیدی، پدرخواندههای حکومت عباسی یعنی همین سازمان پنهان داعیان را نیز از میدان نبرد بر سر قدرت و تصاحب دستاوردهای قیام بیرون راندند.
پس از پیروزی بر چالشهای موجود بر سر راه بنیانگذاری خلافت عباسی، مهمترین مشکل بجای مانده از نظر آنان نفوذ اهل بیت (علیهمالسلام) در میان عموم مردم و از نظر برخی همانند شیعیان، انحصار مشروعیت سیاسی در میان ائمه معصومین بود، دستگاه خلافت نخست سعی در همراه نشان دادن اهل بیت با خود داشتند بلکه با اتخاذ سیاست بدیل سازی، اینگونه وانمود کردن که ما نیزاز اهل بیت بوده و همان جایگاه را دارا هستیم.
حضرت با روشنگری مانع از شکلگیری این خواست عباسیان شده و با رعایت شیوه حکیمانه «تقیه» یک مبارزه منفی هوشمندانه را بر علیه اهداف مزورانه عباسیان آغاز کردند و اجازه ندادند فضای به وجود آمده موجب در خطر افتادن حق ولایت شود، تا بنی العباس بتواند در این حق روشن اهل بیت تحریفی ایجاد کند. از همین رهگذر حضرت «وراثت» را بهتنهایی کافی ندانسته و در کنار آن شاخصه «وصایت» را وارد فضای گفتمانی کرده و این دو عنصر ایدئولوژیک شیعه را در نظام معرفتی شیعه، ناگسستنی و جداناپذیر از یکدیگر قراردادند. بدین ترتیب، تمسک به «وراثت» از سوی عباسیان بدون امر الهی و توصیه نبوی مردود قلمداد شد.
خلفای عباسی با انتساب خود به پیامبر (صلی الله علیه و آله) در اندیشه کسب مقبولیت و مشروعیت بخشی به بنیاد ظلم خویش بودند، تبار خویشاوندی خود با بیت وحی را در هر فرصتی پیش کشیده و بدان استناد میکردند، از جمله در گفتوگویی که میان حضرت و هارونالرشید عباسی رخ داد، امام کاظم (علیه السلام) با بهکارگیری برخی آیات از قرآن همانند آیه مباهله، انتساب خود به پیامبر را از طریق مادرش حضرت زهرا (سلامالله علیها) اثبات کرده و بر قرابت نزدیکتر خود تاکید کردند. [1]
در گام بعدی و با شکست سیاست سرپوش گذاشتن بر غصب حق اهل بیت به دست عباسیان، آنان تلاش نمودند که اجازه ندهند موضع ثابت امام کاظم (علیهالسلام) در نفی مشروعیت خلافت، آشکار و بیان شود. از اینرو مدتها حضرت را به بند اسارت کشیده و با به زندان افکندن ایشان، سعی در سرکوب اندیشه اصیل و کلیدی «امامت» و تحمیل نظام سیاسی جایگزین یعنی «خلافت» بر جامعه داشتند، کوششی که با وجود شبکه سازمانی «وکالت» در میان شیعیان ناکام مانده و با هدایتگری و مدیریت موسی بن جعفر (علیهالسلام) به نتیجه نرسید و از مفهوم ریشهای «امامت» صیانت شد.
از طرفی حضرت با سازماندهی عالمان و اصحاب امامی پرورش یافته در مکتب صادقین (امام باقر و امام صادق علیهماالسلام) شبکه ارتباطی خود با شیعیان را شکل داده و مشکل خلاء حضور همیشگی خود و دسترسی آسان شیعیان به وجود حاضر امام را حل کردند و با تمرین دادن شیعیان، آنان را از خو گرفتن به عادت همیشگی ملاقات حضوری با امام بازداشتند و بسیاری از مسائل روز را، از طریق این شبکه به اطلاع شیعیان رسانده و آنان را از قرار گرفتن در تحیر و سرگردانی نجات دادند.
پینوشت:
1). صدوق، عيون أخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۸۴-۸۵.