در شهر سبزوار فرقه و گروهي هستند به نام بهائيت در مورد اين گروه همچنان كه خودشان معتقدند اينگونه ميگويند كه بايد اينها اول به دين ديگر درآيند تا بتوانند به دين اسلام درآيند و در واقع اين فرقه را كافر ميدانند آيا همچنين مذهب و فرقهاي درست است و اساس دارد يا خير؟
پاسخ:
پاسخ اين سؤال نياز به چند نكته دارد:
1 . شرايط اسلام آوردن: پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ كه خود آورنده اسلام و مبلغ آن است تنها ذكر شهادتين و بعد عمل به دستورات اسلام را شرط مسلماني دانسته و هيچ شرطي قبل از شهادت گفتن تعيين نكرده است به عنوان مثال وقتي آيه: «و خويشاوندان نزديكت را انذار كن»(1) نازل شد پيامبر اسلام به خويشاوندان خود فرمودند: اي بني عبدالمطلب از من فرمان بريد تا حكمران و فرمانرواي زمين شويد..(2) و هيچ شرط ديگري مطرح نكرد همچنين در نامه خويش به امپراطور روم مينويسد: تو را به پذيرش اسلام دعوت ميكنم اسلام بپذير تا سالم بماني...(3)
و به پادشاه ايران هم مينويسد: درود و رحمت خدا بركساني كه به خدا و رسولش ايمان آورده، به وحدانيت آن ذات بيهمتا اعتراف نموده و نيز اعتراف دارند كه محمد بنده او و رسول اوست تو را به معارف اسلام دعوت ميكنم...(4)
بنابراين اسلام آوردن هيچ شرطي ندارد و اين كه فرقه مذكور شرط مسلمان شدن را ايمان آوردن به دين ديگر دانستهاند هيچ پشتوانه عقلي و نقلي ندارد و ادعايي صرف ميباشد كه خود ادعا دال بر بطلان آن است.
در توضيح قسمت بعدي سؤال كه در مورد چيستي و ريشه و اساس فرقه بهائيت بود بايد گفت بهائيت فرقهاي دست ساخته است كه ريشه در ادعاهاي علي محمد باب دارد و بعد از وي حسينعلي بهاء بود كه آيين بهائيت را بر روي ادعاهاي باب بنا كرد.
حسينعلي بهاء در سال (1233 هـ . ق) به دنيا آمد و در خانه پدري به تحصيل پرداخت مدتي با صوفيان دم خور بود تا اينكه در 27 سالگي بعد از شنيدن ادعاي دروغين مهدويت علي محمد باب به وي ايمان آورد و آن گاه كه باب را در تبريز اعدام كردند با حمايت دولت روسيه خود و برادرش را به عنوان جانشين باب مطرح ساخت و بعد از تبعيد به عراق و مناطق ديگر در نهايت در اسرائيل ساكن شد و آيين بهائيت را با حمايت استعمار انگليس و صهيونيسم، ترويج داد(5) وي ادعا ميكرد كه «مَن يظهرُ الله» است(6) و بعد كه كارش رونق گرفت ادعا ذات خداوند بودن كرد و در كتاب خودش نوشت «بگو در هيكل من جز هيكل خدا ديده نميشود...»(7) وي مهمترين ركن خود را شناختن مقام خودش ميداند و در بيان احكام ميگويد: هر كس عمداً خانهاي را به آتش كشيد او را در آتش بسوزانيد وهر كس زنا كرد 9مثقال طلا به بيت العدل پرداخته شود... شايد بهتر باشد كه بگوييم آين بهائيت به نوعي مروج اباحهگري بوده و اساس آن را خرافات و هواهاي نفساني بنيانگذارانش تشكيل داده است و هرگاه حمايت دولتهاي استعماري كم شده طرفداران اين آيين به گوشهاي خزيدهاند و به هنگام حمايت از سوي استعمارگران به ابزاري براي تخريب مباني اسلام و اختلاف در ميان مسلمانان شدهاند. اين آيين ساختگي اصول و فروع كلامي مشخصي كه قابل نقد و انتقاد باشد ندارد و مجموعهاي است كشكولوار كه از هر چيزي اندكي در آن ريختهاند.
نظر علماء دربارة بهائيت: بهائيت آييني است سراسر شرك و براي همين علماي اسلام آنها را كافر و نجس ميدانند مانند:
1 . آيت الله العظمي گلپايگاني ميفرمايند: بهائيت كفر است و زن مسلمان بر او حرام، اگر كسي در مقبره بهايي دفن شده بايد خارج شود و در قبرستان مسلمين دفن شود...(8)
2 . مقام معظم رهبري مدظله العالي ميفرمايند:
«جميع افراد فرقه ضاله بهائي محكوم به نجاست هستند وقتي با دست چيزي را لمس ميكنند واجب است مراعات مسائل طهارت در ارتباط با اموري كه مشروط به طهارت ميباشد صورت بگيرد...».
«بر همه مؤمنين واجب است كه با حيله و فسادگري فرقه گمراه بهائيت به مقابله برخيزند و از انحرافات و پيوستن ديگران به اين فرقه گمراه جلوگيري نمايند».(9)
نتيجه: با توجه به مطالبي كه گذشت بايد گفت اولاً شرط قبول كردن اسلام با اختيار دين ديگري، يك شرطي است مخالف سيره علي ـ عليه السلام ـ و پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ زيرا آن حضرت در هيچ موردي از دعوتش به اسلام چنين شرطي را ذكر نفرموده است.
ثانياً: اختيار كردن دين ديگر يعني مرتد شدن و طبق آيههاي قرآني چنين شخصي را شيطان فريب داده و اگر مرتد ملي باشد توبهاش پذيرفته نيست و بايد اعدام شود و تمام اعمال نيكش باطل ميگردد. چگونه ممكن است پيامبري ديني بياورد و قبول كردن آن دين را مشروط به خارج شدن از آن دين كرده باشد.
ثالثاًُ: طبق نظر علماء فرقه بهائي، كافر، گمراه، نجس و مشرك است و بر همه واجب است با آن مبارزه كند بنابراين بهائيت نه تنها مكتب نيست بلكه ضد مكتب است.
پاورقی:
1. شعراء، 214.
2. محمدي ريشهري، محمد. دانشنامه اميرالمؤمنين، ج 2، ص 89، ترجمه: عبدالهادي مسعودي، قم، دارالحديث، 1382 شمسي.
3. نوري، يحيي، اسلام و عقائد و آراء بشري يا جاهليت و اسلام، ص 209، تهران، مجمع مطالعات و تحقيقات اسلامي، هشتم، 1357 شمسي.
4. همان، ص 212.
5. حسيني طباطبائي، مصطفي، ماجراي باب و بهاء، انتشارات روزنه چاپ سوم، 1380، ص 125 تا 172.
6. همان، ص 147.
7. همان، 155.
8. گلپايگاني، محمدرضا، مجمع المسائل فارسي، ج 1، ص 102، سؤال 78، ج 2، ص 212، سؤال 60 و ج 3، ص 166، سوال 111، قم.
9. حسيني خامنهاي، علي، ترجمه اجوبة الاستفتائات، ج 1، ص 96، سؤال 341 تا 344، قم، مؤسسه فرهنگي ثقلين، ششم، 1376.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات