مدارس امین

-از یه پیرزن که هنوز ازدواج نکرده بود پرسیدند: توی این همه سال حتی یک خواستگار نداشتی که با او ازدواج کنی؟
گفت: چرا! یک خواستگار خوب داشتم، اما چون گفتم می‌خواهم درس بخوانم، رفتند.
هرچقدر گفتم فقط دو صفحه مانده، گوش ندادند که ندادند.

ما باید برای رسیدن به هدف‌هایی که داریم و چیزهایی که برامون مهم هستن با دیگران مشورت کنیم.

وقتی انسان روزه می‌گیرد، مواد غذایی به سلول‌های بدن نمی‌رسد، سلول‌های سالم و قوی سلول‌های بیمار و ضعیف را می‌خورند که با این کار به سلامت سیستم ایمنی بدن و جوان شدن جسم کمک می‌شود.

- یه دختر تپل 4 ساله تو تاکسی بغل دستم نشسته بود و آلوچه می‌خورد.
با زبون کودکانه گفتم: خانم کوچولو، مگه نمی‌دونی آلوچه بده، چرا می‌خوری؟
گفت پدربزرگم 115 سال عمر کرد.
با تعجب پرسیدم چون آلوچه می‌خورد؟

- طرف، فروشنده مواد مخدر بود. وقتی باهاش مصاحبه می‌کردن، می‌گفت: تمام کسایی که از من فاصله گرفتن یه روزی پشیمون شدن.
البته نه از دوریِ من، از اینکه چرا زودتر این کارو نکردن.
بعضی رفیق‌ها همینطوری‌ان. آدم با خودش میگه: کاش از اول نبودن، حالا که هستن، کاش زود تر برن.

آدم‌هایی که یه کار خاص یا هنر  ویژه‌ای دارن، اون رو به هرکسی یاد نمیدن. مثلا یه پزشک، مکانیک یا مهندس ساختمان روش  کاری که داره رو به هر کسی یاد نمیده. برای یادگیری این کارها باید هزینه پرداخت کنی. تازه برای همیشه از اون آدم به عنوان استاد شما یاد می‌کنن. دیگه بماند توی این مدت چقدر باید به اسم تمرین برای استاد خودت بدون مزد و پاداش کار کنی.

-یکی از سالم‌ترین غذاهایی که روح آدما بهش احتیاج داره دعا کردنه.

-مردی از بازار به خانه برگشت. همسرش پرسید: «چرا نفس نفس می‌زنی؟ چرا اینقدر دیر رسیدی؟» مرد گفت: امروز خیلی سود کردم. دیر به ایستگاه اتوبوس رسیدم. از بازار تا اینجا، به دنبال اتوبوس دویدم. هزار تومان سود کردم. اما کاش پشت تاکسی دویده بودم تا سه هزار تومان سود می‌کردم.

-روزی مسجدی می‌ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می‌کنید؟
گفتند: برای رضای خدا مسجد می‌سازیم.
بهلول می‌خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند:«مسجد بهلول». سپس شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.

-چند جوان از کنار باغی می‌گذشتند. پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم پشت بوته‌ها نشسته و غذا می‌خورد.
بـه او گفتند: پیرمرد! خجالت نمی‌کشی؟ ماه رمضان غذا می‌خوری؟ مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، فقط آب و غذا می‌خورم.

-اگه می‌خوای بدونی چقدر پیش خدا ارزش داری، ببین خدا پیش تو چقدر ارزش داره.