حس و حال شما را درک میکنم که این موضوع چقدر برای شما آزاردهنده است، ولی توضیح ندادید که چگونه پی به چشم چرانی همسرتان بردهاید؟ صرف دیدن زنان دیگر، گرچه عمل نامتعارفی است، ولی این همیشه به معنای چشم چرانی نیست، بلکه میتواند صرفاً یک نوع عادت باشد. به ویژه اگر همسرتان کاملاً منکر چشم چرانی خود باشد.
تنها در صورتی که نگاه معناداری از نوع نگاه شهوانی باشد، میتوان به آن چشم چرانی گفت. البته شهوانی بودن نگاه هم به راحتی مشخص نمیشود، هر چند اگر نگاه کردن، طولانی باشد؛ به طوری که فرد تعمد به نگاه کردن به هر زنی داشته باشد و ضرورتی هم در این میان نباشد، میتواند نشان از غرض سوء او باشد، ولی این مسئله کلیت ندارد؛ زیرا بعضی از آقایان عادت به نگاه کردن دارند، ولی نگاهشان شهوانی نیست، لذا به سختی میتوان پی به نگاه شهوانی افراد برد، مگر اینکه فرد طوری رفتار کند یا حرفی بزند که مشخص شود که از نگاه کردنش لذت میبرد.
اگر همسر شما در مورد نگاه کردنش به اطرافیان، به صراحت نفی میکند، بهتر است حرف او را بپذیرید و قبول کنید و نسبت به این مسئله حساسیت نشان ندهید و افکار مخرب در ذهن خود را نپرورانید. البته برای اینکه مطمئن شوید نوع نگاه کردن همسرتان بد است یا نه، میتوانید از فردی که به شما نزدیک و قابل اعتماد است؛ مثلاً خواهر یا دوست، کمک بگیرید و از او بخواهید که به شما بگوید که آیا تنها نظر شماست که نوع نگاه همسرتان را بد تلقی میکنید یا اینکه آنها هم، چنین برداشتی دارند.
اگر آنها چنین برداشتی مانند شما نداشتند، در این صورت به نظر میآید که شما نسبت به همسرتان بسیار حساس شدید که نیاز دارد از حساسیت خود بکاهید. حتی اگر همسرتان هم بنا به گفتهی شما واقعاً گرفتار چشم چرانی باشد، نباید اولین قدم به سمت طلاق بروید و زندگی را ازدست رفته بدانید! گرچه چشم چرانی، اخلاق و رفتار ناپسندی است و هیچ توجیهی ندارد و قطعاً برای هر زنی آزاردهنده است، اما این را باید توجه داشت که هر کس ممکن است در کنار خوبیهایش، صفات اخلاقی نامناسبی هم داشته باشد و کم پیدا میشوند افرادی که از همه جهت خوب باشند. یکی ممکن است چشم چران باشد، یکی اهل دروغ، یکی غیبت میکند، یکی نان حرام میخورد یا...
لذا اولین نکتهای که شما باید به آن توجه داشته باشید این است که این اخلاق بد همسرتان را در کنار خوبیهایش در نظر بگیرید و یکطرفه نسبت به او دچار قضاوت مطلق نشوید. مطلقگویی درباره افراد، یک خطای شناختی است که منجر به این میشود که افراد را تنها بین خوب و بد تفسیر کنیم، درحالیکه بسیاری از انسانها شاید به جرئت بتوان گفت 99 درصد انسانها خوب یا بد مطلق نیستند، بلکه در کنار خوبیهایی که دارند، بدیهایی هم دارند. مهم این است که ما در قضاوت، تنها خوبی یا بدی افراد را نبینیم، بلکه بدی آنها را در کنار خوبی آنها ببینیم و به صورت مجموعی آنها را قضاوت کنیم، نه از روی یک رفتار یا یک مصداق!
با این حال شما دو کار میتوانید انجام دهید: اول اینکه همسرتان را همانطوری که هست بپذیرید و قبول کنید که چنین اخلاقی دارد؛ منتها برای خنثی کردن اثرات منفی آن روی زندگی خود، باید تلاش بیشتری بکنید. برای این کار نباید این مسئله را به هیچ وجه داخل رابطهتان بکنید و دائماً به خاطر این موضوع بحث و جدال راه بیندازید و...؛ چون این کار باعث میشود کم کم همسرتان از شما دور شود و زمینههای رفتن به سمت دیگران برای او فراهم شود.
از طرفی شما باید فعالانه عمل کنید و خیلی بیشتر از قبل به خودتان برسید تا هر چه همسرتان بخواهد شما را با بقیه زنها مقایسه کند، باز هم به این نتیجه برسد که همسرش از همه زیباتر است. از لحاظ جنسی هم باید آنقدر تحویلش بگیرید که زمینه کج روی برای او فراهم نشود. همچنین برای کاهش و خنثی کردن رفتار منفی همسرتان، باید موقعیت شناس باشید و جاهایی که میدانید حساسیت برانگیز است، کمتر حضور داشته باشید و سعی کنید جنبه مذهبی و دینی خود و همسرتان را فعّال کنید. گاهی حضور در جلسات مذهبی میتواند تلنگر جدی به انسان بزند و زمینه را برای اصلاح فراهم کند. بنابراین بدون اینکه از اصلاح همسرتان ناامید شوید، وجدان درونی او را با سبک و روش زندگی دینی فعال کنید.
اگر منظورتان این است که بدون ایجاد محرمیت، طرفین باهم رابطه جنسی داشته باشند، ولو اینکه هردو فامیل هم باشند، این رابطه مشروعیت نخواهد داشت و طرفین قطعاً دچار گناه میشوند. بنابراین وجود چنین رابطهای منوط به ایجاد محرمیت و ازدواج است و طبعاً ایجاد علقه زوجیت هم منوط به اجازه پدر دخترخانم میباشد.
اتفاقاً نفس انسان همواره در میان امیال متعدد و متعارض قرار دارد و همیشه در دایره انتخاب بین گزینههای مختلف است. در این زمینه، آموزههای دینی زیادی داریم که به روشنی بیان میکنند که انسان، دارای نفس و امیال متعارض است؛ ازجمله نفس امّاره که انسان را همیشه به بدی سوق میدهد؛ «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ؛ نفس قطعاً به بدى امر مىكند»[یوسف، 53] یا این حدیث از امیرمومنان علی (علیهالسلام) که درباره مبارزه با نفس اماره فرمود: «طُوبی لِمَن غَلبَ نَفسُهُ وَ لَم تَغلبهُ وَ مَلکَ هَواهُ وَ لَم تَملکهُ؛ سعادتمند کسی است که همواره بر نفس خود غالب باشد و نفسش بر او مسلط نگردد، او مالک هوی و تمایلات خود باشد و هوای نفس بر وی حکومت نکند.»[1]
در مقابل نفس اماره که انسان را به بدی امر میکند، نفس لوّامه وجود دارد که انسان را به خوبی امر مینماید. نفس لوّامه در مقابل نفس امّاره و نفس مطمئنه قرار دارد. به باور عالمان مسلمان، انسان تنها یک هویت دارد. اما زمانی که از عقل پیروی میکند، از آن به نفس لوّامه تعبیر میشود، زمانی که برخلاف آن حکم میکند، به آن نفس امّاره میگویند و وقتی به آرامش روحی میرسد، آن را نفس مطمئنه مینامند.
اصطلاح نفس لوّامه در آیه 2 سوره قیامت نیز به کار رفته است: «وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛ و سوگند به نفس سرزنشگر» گفته شده نفس لوامه، همان وجدان است که انسان را پس از ارتکاب گناه سرزنش کرده و او را دچار عذاب وجدان میکند.[2]
بنابراین با این توضیح، وجود نفس اماره و نفس لوامه حاکی از وجود همین امیال متعارض در انسان است که هرچقدر انسان، در تعارض با امیال گوناگون، اسیر هواهای نفسانی نشود و نفس سالمی داشته باشد، میتواند بر نفس اماره چیره شود و آنجاست که عقل و منطق سلیم بر انسان اشراف پیدا میکند. درنتیجه هرچقدر انسان از منطق، عقلانیت و بلوغ فکری برخوردار باشد، طبیعتاً از «من بالغ» قوی برخوردار است و کمتر تحت تأثیر «من والد» و «من کودک» خواهد بود.
اینکه نسبت به آموزههای دینی دغدغه مند هستید و هر مطلبی را که دریافت میکنید، سعی میکنید تا سازگاری و ناسازگاری آن را با گزارههای دینی بررسی کنید، بسیار ارزشمند است. درباره مطلب موردنظر هم باید عرض کنم که در علم روانشناسی بحثی به نام تحلیل رفتار متقابل وجود دارد که شخصی به نام اریک برن حالتهایی را برای شخصیت در نظر میگیرد و معتقد است که ما انسانها، در هرلحظه، در یکی از سه حالتِ بالغ (Adult)، والد (Parent) یا کودک (Child) هستیم. هریک از این حالتها گویای افکار، احساسات و رفتارهایی است. مثلاً؛
حالت بالغ: گویای افکار، احساسات و رفتارهای بالغانه است.
حالت والد: گویای افکار، احساسات و رفتارهای والدانه است.
حالت کودک: گویای افکار، احساسات و رفتارهای کودکانه است.
هریک از ما انسانها در مواجهه با افراد مختلف، ممکن است یکی از این حالتها در ما غلبه و بروز پیدا کند؛ مثلاً ممکن است ما در مواجهه با فرزندمان، حالت والدگری داشته باشیم و از بالا به پایین به او نگاه کنیم و احساس برتری داشته باشیم بهگونهای که در رفتارمان هم این حالت و نگاه بالا به پایین در ما مشخص باشد. نمود حالت والدگرانه همان گزاره "من میفهمم و تو نمیفهمی."
ممکن است همان فرد در مواجهه با رئیس خود، احساس کهتری یا احساس ضعف داشته باشد و اینجاست که حالت کودکانه در او بروز پیدا میکند؛ بهگونهای که در رفتارش هم رفتار من ضعیف بروز پیدا میکند. نمود این حالت همان گزاره "من نمیفهمم و تو میفهمی" میباشد.
اما بهترین حالت، همان حالت بالغانه است که نمود آن، گزاره "من میفهمم و تو هم میفهمی." اگر ما انسانها در مواجهه با دیگران؛ ازجمله همسر، پدر، مادر، فرزند، همکار، همسایه و ... این حالت بالغانه مدام در ما فعال باشد؛ بهگونهای که این احساس در ما بروز پیدا کند که همه انسانها با نژاد و ملیت و جنسیت و سلایق و علایق مختلف قابل احترام هستند و هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، بهترین تعامل و گفتگو را بر مبنای رضایتمندی خواهیم داشت. ولی اگر حالت والدگرانه یا کودکانه در ما مدام بروز پیدا کند، بی شک در تعاملات و ارتباطمان دچار مشکل و نارضایتی خواهیم شد که یا خودمان یا دیگران از نوع ارتباط ما رضایتمند نخواهند بود.
از منظر تحلیل رفتار متقابل، بسیاری از مشکلات و ناسازگاریها میان افراد مانند زن و شوهرها یا والدین و فرزندانشان به خاطر این است که حالت بالغانه در آنها کمتر فعال است. لذا دچار ناسازگاری و نارضایتی در زندگی میشوند.
اگر گریزی به تاریخ نیز بزنیم، درمییابیم افراد ظالم و ستمگری؛ مانند فرعون، نمرود و ... حالت والدگری در شخصیتشان به شدت فعال بوده است و مدام با حالت تحقیر به دیگران مینگریستند و حالت بالغانه نداشتهاند. از آن طرف شخصیتهای بزرگی از دین؛ مانند پیامبران و اهل بیت (ع) را بررسی میکنیم، علیرغم اینکه این بزرگان از علم، دانایی و توانایی بالایی برخوردار بودند، ولی هیچ گاه نگاه والدگرانهای یا همان نگاه از بالا به پایین نسبت به دیگران حتی مخالفانشان نداشتهاند، بلکه در مواجهه با مردم مختلف؛ چه کودک، چه جوان، چه بزرگسال و چه سالمند، چه ثروتمند و چه فقیر، چه مرد و چه زن، چه موافق و چه مخالف، چه پیرو و چه دشمن، همواره برای شخصیت دیگران احترام قائل بودند و نگاه بالغانه داشتهاند و به این گزاره به شدت واقف بودند که "من میفهمم و تو هم میفهمی" این نگاه بالغانه است که باعث میشد که در طول تاریخ حتی مخالفان پیامبر و اهل بیت (ع) مجذوب شخصیت آنان شوند.
شرایط روحی شما را بابت به تأخیر افتادن ازدواجتان و فشاری روحی که بابت بلاتکلیفی احساس میکنید را درک میکنم. گرچه توضیح ندادید که دقیقاً علت مخالفت مادر خواستگارتان چه بوده که بعد از 7 سال هنوز هم مخالفت میکند، ولی نظر دیگر اعضای خانواده آقاپسر؛ ازجمله پدر ایشان برای ازدواج چیست؟ نظر آقاپسر درباره ادامه و آینده این وضعیت چیست؟ با این وضعیت تا کی باید منتظر باشید تا با فرد موردنظرتان ازدواج کنید؟ برای جلب نظر مادر خواستگار تا به الآن چه اقداماتی کردهاید؟
اینها سؤالاتی است که پاسخ به آنها به ما کمک میکند تا بهتر شرایط شما را درک کرده و در ادامه راهنمایی بهتری به شما بکنیم.
درهر صورت، شرایط شما از دو حال خارج نیست: 1- یا به رغم تلاشی که میکنید، همچنان نظر مادر آقاپسر برای این ازدواج منفی است. 2- یا اینکه با اقداماتی که در ادامه خواهید کرد، بالاخره ایشان با این ازدواج موافقت خواهند کرد.
در حالت اول؛ یعنی مخالفت مادر خواستگارتان، باید تکلیف خودتان را با این وضعیت روشن کنید؛ گرچه باید خیلی زودتر از اینها تکلیفتان را با این وصلت مشخص میکردید و بیخودی خود را در این وضعیت بلاتکلیفی قرار نمیدادید. نهایت امر این بود که این وصلت انجام نمیشد و بعد از مدتی بالاخره شما وضعیت جدید کنار میآمدید. اما از آنجایی که 7 سال خود را در بلاتکلیفی قرار دادید، طبیعی است که نسبت به دیگر خواستگارانتان بی توجه شوید و این یعنی از دست دادن فرصتهای پیش رو!
بنابراین 7سال بلاتکلیفی زمان زیادی است و ادامه این روند اصلاً به صلاح شما و طرف مقابلتان نیست. طبعاً لازم است با طرف مقابلتان در این زمینه صحبت جدی کنید و اگر واقعاً خواهان شما هست، از او بخواهید که برای ازدواج، اقدام رسمی کند وگرنه ادامه این روند اصلاً توجیهی ندارد.
از طرفی چهبسا با تحت فشار قرار دادن آقاپسر، بالاخره او اقدام جدیتری برای این وصلت بکند و اگر واقعاً خواهان شما باشد، نهایت تلاشش را خواهد کرد تا مادرش را راضی به این ازدواج کند یا حتی به قیمت مخالفت مادرش هم که شده نسبت به شما متعهد خواهد شد و برای این وصلت به صورت جدی اقدام خواهد کرد. آنچه روشن است، کش دادن این وضعیت هرگز به نفع شما نیست. لذا باید هرچه زودتر تعیین تکلیف کنید. اینکه بخواهید آن را مدام به آینده نامعلوم موکول کنید، معنایش تنها فرار از واقعیت و اضطراب و نگرانی از روبهرو شدن با واقعیت است.
لطفاً به سؤالات بالا پاسخ بدهید تا در جلسه بعدی، راهنمایی بهتری ارائه کنیم.
با سلام به شما کاربر محترم
حس و حال شما را درک میکنم که این موضوع چقدر برای شما آزاردهنده است، ولی توضیح ندادید که چگونه پی به چشم چرانی همسرتان بردهاید؟ صرف دیدن زنان دیگر، گرچه عمل نامتعارفی است، ولی این همیشه به معنای چشم چرانی نیست، بلکه میتواند صرفاً یک نوع عادت باشد. به ویژه اگر همسرتان کاملاً منکر چشم چرانی خود باشد.
تنها در صورتی که نگاه معناداری از نوع نگاه شهوانی باشد، میتوان به آن چشم چرانی گفت. البته شهوانی بودن نگاه هم به راحتی مشخص نمیشود، هر چند اگر نگاه کردن، طولانی باشد؛ به طوری که فرد تعمد به نگاه کردن به هر زنی داشته باشد و ضرورتی هم در این میان نباشد، میتواند نشان از غرض سوء او باشد، ولی این مسئله کلیت ندارد؛ زیرا بعضی از آقایان عادت به نگاه کردن دارند، ولی نگاهشان شهوانی نیست، لذا به سختی میتوان پی به نگاه شهوانی افراد برد، مگر اینکه فرد طوری رفتار کند یا حرفی بزند که مشخص شود که از نگاه کردنش لذت میبرد.
اگر همسر شما در مورد نگاه کردنش به اطرافیان، به صراحت نفی میکند، بهتر است حرف او را بپذیرید و قبول کنید و نسبت به این مسئله حساسیت نشان ندهید و افکار مخرب در ذهن خود را نپرورانید. البته برای اینکه مطمئن شوید نوع نگاه کردن همسرتان بد است یا نه، میتوانید از فردی که به شما نزدیک و قابل اعتماد است؛ مثلاً خواهر یا دوست، کمک بگیرید و از او بخواهید که به شما بگوید که آیا تنها نظر شماست که نوع نگاه همسرتان را بد تلقی میکنید یا اینکه آنها هم، چنین برداشتی دارند.
اگر آنها چنین برداشتی مانند شما نداشتند، در این صورت به نظر میآید که شما نسبت به همسرتان بسیار حساس شدید که نیاز دارد از حساسیت خود بکاهید. حتی اگر همسرتان هم بنا به گفتهی شما واقعاً گرفتار چشم چرانی باشد، نباید اولین قدم به سمت طلاق بروید و زندگی را ازدست رفته بدانید! گرچه چشم چرانی، اخلاق و رفتار ناپسندی است و هیچ توجیهی ندارد و قطعاً برای هر زنی آزاردهنده است، اما این را باید توجه داشت که هر کس ممکن است در کنار خوبیهایش، صفات اخلاقی نامناسبی هم داشته باشد و کم پیدا میشوند افرادی که از همه جهت خوب باشند. یکی ممکن است چشم چران باشد، یکی اهل دروغ، یکی غیبت میکند، یکی نان حرام میخورد یا...
لذا اولین نکتهای که شما باید به آن توجه داشته باشید این است که این اخلاق بد همسرتان را در کنار خوبیهایش در نظر بگیرید و یکطرفه نسبت به او دچار قضاوت مطلق نشوید. مطلقگویی درباره افراد، یک خطای شناختی است که منجر به این میشود که افراد را تنها بین خوب و بد تفسیر کنیم، درحالیکه بسیاری از انسانها شاید به جرئت بتوان گفت 99 درصد انسانها خوب یا بد مطلق نیستند، بلکه در کنار خوبیهایی که دارند، بدیهایی هم دارند. مهم این است که ما در قضاوت، تنها خوبی یا بدی افراد را نبینیم، بلکه بدی آنها را در کنار خوبی آنها ببینیم و به صورت مجموعی آنها را قضاوت کنیم، نه از روی یک رفتار یا یک مصداق!
با این حال شما دو کار میتوانید انجام دهید: اول اینکه همسرتان را همانطوری که هست بپذیرید و قبول کنید که چنین اخلاقی دارد؛ منتها برای خنثی کردن اثرات منفی آن روی زندگی خود، باید تلاش بیشتری بکنید. برای این کار نباید این مسئله را به هیچ وجه داخل رابطهتان بکنید و دائماً به خاطر این موضوع بحث و جدال راه بیندازید و...؛ چون این کار باعث میشود کم کم همسرتان از شما دور شود و زمینههای رفتن به سمت دیگران برای او فراهم شود.
از طرفی شما باید فعالانه عمل کنید و خیلی بیشتر از قبل به خودتان برسید تا هر چه همسرتان بخواهد شما را با بقیه زنها مقایسه کند، باز هم به این نتیجه برسد که همسرش از همه زیباتر است. از لحاظ جنسی هم باید آنقدر تحویلش بگیرید که زمینه کج روی برای او فراهم نشود. همچنین برای کاهش و خنثی کردن رفتار منفی همسرتان، باید موقعیت شناس باشید و جاهایی که میدانید حساسیت برانگیز است، کمتر حضور داشته باشید و سعی کنید جنبه مذهبی و دینی خود و همسرتان را فعّال کنید. گاهی حضور در جلسات مذهبی میتواند تلنگر جدی به انسان بزند و زمینه را برای اصلاح فراهم کند. بنابراین بدون اینکه از اصلاح همسرتان ناامید شوید، وجدان درونی او را با سبک و روش زندگی دینی فعال کنید.
به امید زندگی رضایتبخش
با سلام به شما کاربر محترم
اگر منظورتان این است که بدون ایجاد محرمیت، طرفین باهم رابطه جنسی داشته باشند، ولو اینکه هردو فامیل هم باشند، این رابطه مشروعیت نخواهد داشت و طرفین قطعاً دچار گناه میشوند. بنابراین وجود چنین رابطهای منوط به ایجاد محرمیت و ازدواج است و طبعاً ایجاد علقه زوجیت هم منوط به اجازه پدر دخترخانم میباشد.
موفق باشید.
با سلام مجدد به شما کاربر محترم
اتفاقاً نفس انسان همواره در میان امیال متعدد و متعارض قرار دارد و همیشه در دایره انتخاب بین گزینههای مختلف است. در این زمینه، آموزههای دینی زیادی داریم که به روشنی بیان میکنند که انسان، دارای نفس و امیال متعارض است؛ ازجمله نفس امّاره که انسان را همیشه به بدی سوق میدهد؛ «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ؛ نفس قطعاً به بدى امر مىكند»[یوسف، 53] یا این حدیث از امیرمومنان علی (علیهالسلام) که درباره مبارزه با نفس اماره فرمود: «طُوبی لِمَن غَلبَ نَفسُهُ وَ لَم تَغلبهُ وَ مَلکَ هَواهُ وَ لَم تَملکهُ؛ سعادتمند کسی است که همواره بر نفس خود غالب باشد و نفسش بر او مسلط نگردد، او مالک هوی و تمایلات خود باشد و هوای نفس بر وی حکومت نکند.»[1]
در مقابل نفس اماره که انسان را به بدی امر میکند، نفس لوّامه وجود دارد که انسان را به خوبی امر مینماید. نفس لوّامه در مقابل نفس امّاره و نفس مطمئنه قرار دارد. به باور عالمان مسلمان، انسان تنها یک هویت دارد. اما زمانی که از عقل پیروی میکند، از آن به نفس لوّامه تعبیر میشود، زمانی که برخلاف آن حکم میکند، به آن نفس امّاره میگویند و وقتی به آرامش روحی میرسد، آن را نفس مطمئنه مینامند.
اصطلاح نفس لوّامه در آیه 2 سوره قیامت نیز به کار رفته است: «وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛ و سوگند به نفس سرزنشگر» گفته شده نفس لوامه، همان وجدان است که انسان را پس از ارتکاب گناه سرزنش کرده و او را دچار عذاب وجدان میکند.[2]
بنابراین با این توضیح، وجود نفس اماره و نفس لوامه حاکی از وجود همین امیال متعارض در انسان است که هرچقدر انسان، در تعارض با امیال گوناگون، اسیر هواهای نفسانی نشود و نفس سالمی داشته باشد، میتواند بر نفس اماره چیره شود و آنجاست که عقل و منطق سلیم بر انسان اشراف پیدا میکند. درنتیجه هرچقدر انسان از منطق، عقلانیت و بلوغ فکری برخوردار باشد، طبیعتاً از «من بالغ» قوی برخوردار است و کمتر تحت تأثیر «من والد» و «من کودک» خواهد بود.
موفق باشید.
پینوشت:
1- فهرست غرر، ص 427.
2- نفس لوامه، محفوظی، ص۱۲.
با سلام به شما کاربر محترم
اینکه نسبت به آموزههای دینی دغدغه مند هستید و هر مطلبی را که دریافت میکنید، سعی میکنید تا سازگاری و ناسازگاری آن را با گزارههای دینی بررسی کنید، بسیار ارزشمند است. درباره مطلب موردنظر هم باید عرض کنم که در علم روانشناسی بحثی به نام تحلیل رفتار متقابل وجود دارد که شخصی به نام اریک برن حالتهایی را برای شخصیت در نظر میگیرد و معتقد است که ما انسانها، در هرلحظه، در یکی از سه حالتِ بالغ (Adult)، والد (Parent) یا کودک (Child) هستیم. هریک از این حالتها گویای افکار، احساسات و رفتارهایی است. مثلاً؛
حالت بالغ: گویای افکار، احساسات و رفتارهای بالغانه است.
حالت والد: گویای افکار، احساسات و رفتارهای والدانه است.
حالت کودک: گویای افکار، احساسات و رفتارهای کودکانه است.
هریک از ما انسانها در مواجهه با افراد مختلف، ممکن است یکی از این حالتها در ما غلبه و بروز پیدا کند؛ مثلاً ممکن است ما در مواجهه با فرزندمان، حالت والدگری داشته باشیم و از بالا به پایین به او نگاه کنیم و احساس برتری داشته باشیم بهگونهای که در رفتارمان هم این حالت و نگاه بالا به پایین در ما مشخص باشد. نمود حالت والدگرانه همان گزاره "من میفهمم و تو نمیفهمی."
ممکن است همان فرد در مواجهه با رئیس خود، احساس کهتری یا احساس ضعف داشته باشد و اینجاست که حالت کودکانه در او بروز پیدا میکند؛ بهگونهای که در رفتارش هم رفتار من ضعیف بروز پیدا میکند. نمود این حالت همان گزاره "من نمیفهمم و تو میفهمی" میباشد.
اما بهترین حالت، همان حالت بالغانه است که نمود آن، گزاره "من میفهمم و تو هم میفهمی." اگر ما انسانها در مواجهه با دیگران؛ ازجمله همسر، پدر، مادر، فرزند، همکار، همسایه و ... این حالت بالغانه مدام در ما فعال باشد؛ بهگونهای که این احساس در ما بروز پیدا کند که همه انسانها با نژاد و ملیت و جنسیت و سلایق و علایق مختلف قابل احترام هستند و هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، بهترین تعامل و گفتگو را بر مبنای رضایتمندی خواهیم داشت. ولی اگر حالت والدگرانه یا کودکانه در ما مدام بروز پیدا کند، بی شک در تعاملات و ارتباطمان دچار مشکل و نارضایتی خواهیم شد که یا خودمان یا دیگران از نوع ارتباط ما رضایتمند نخواهند بود.
از منظر تحلیل رفتار متقابل، بسیاری از مشکلات و ناسازگاریها میان افراد مانند زن و شوهرها یا والدین و فرزندانشان به خاطر این است که حالت بالغانه در آنها کمتر فعال است. لذا دچار ناسازگاری و نارضایتی در زندگی میشوند.
اگر گریزی به تاریخ نیز بزنیم، درمییابیم افراد ظالم و ستمگری؛ مانند فرعون، نمرود و ... حالت والدگری در شخصیتشان به شدت فعال بوده است و مدام با حالت تحقیر به دیگران مینگریستند و حالت بالغانه نداشتهاند. از آن طرف شخصیتهای بزرگی از دین؛ مانند پیامبران و اهل بیت (ع) را بررسی میکنیم، علیرغم اینکه این بزرگان از علم، دانایی و توانایی بالایی برخوردار بودند، ولی هیچ گاه نگاه والدگرانهای یا همان نگاه از بالا به پایین نسبت به دیگران حتی مخالفانشان نداشتهاند، بلکه در مواجهه با مردم مختلف؛ چه کودک، چه جوان، چه بزرگسال و چه سالمند، چه ثروتمند و چه فقیر، چه مرد و چه زن، چه موافق و چه مخالف، چه پیرو و چه دشمن، همواره برای شخصیت دیگران احترام قائل بودند و نگاه بالغانه داشتهاند و به این گزاره به شدت واقف بودند که "من میفهمم و تو هم میفهمی" این نگاه بالغانه است که باعث میشد که در طول تاریخ حتی مخالفان پیامبر و اهل بیت (ع) مجذوب شخصیت آنان شوند.
موفق باشید.
با سلام به شما کاربر محترم
شرایط روحی شما را بابت به تأخیر افتادن ازدواجتان و فشاری روحی که بابت بلاتکلیفی احساس میکنید را درک میکنم. گرچه توضیح ندادید که دقیقاً علت مخالفت مادر خواستگارتان چه بوده که بعد از 7 سال هنوز هم مخالفت میکند، ولی نظر دیگر اعضای خانواده آقاپسر؛ ازجمله پدر ایشان برای ازدواج چیست؟ نظر آقاپسر درباره ادامه و آینده این وضعیت چیست؟ با این وضعیت تا کی باید منتظر باشید تا با فرد موردنظرتان ازدواج کنید؟ برای جلب نظر مادر خواستگار تا به الآن چه اقداماتی کردهاید؟
اینها سؤالاتی است که پاسخ به آنها به ما کمک میکند تا بهتر شرایط شما را درک کرده و در ادامه راهنمایی بهتری به شما بکنیم.
درهر صورت، شرایط شما از دو حال خارج نیست: 1- یا به رغم تلاشی که میکنید، همچنان نظر مادر آقاپسر برای این ازدواج منفی است. 2- یا اینکه با اقداماتی که در ادامه خواهید کرد، بالاخره ایشان با این ازدواج موافقت خواهند کرد.
در حالت اول؛ یعنی مخالفت مادر خواستگارتان، باید تکلیف خودتان را با این وضعیت روشن کنید؛ گرچه باید خیلی زودتر از اینها تکلیفتان را با این وصلت مشخص میکردید و بیخودی خود را در این وضعیت بلاتکلیفی قرار نمیدادید. نهایت امر این بود که این وصلت انجام نمیشد و بعد از مدتی بالاخره شما وضعیت جدید کنار میآمدید. اما از آنجایی که 7 سال خود را در بلاتکلیفی قرار دادید، طبیعی است که نسبت به دیگر خواستگارانتان بی توجه شوید و این یعنی از دست دادن فرصتهای پیش رو!
بنابراین 7سال بلاتکلیفی زمان زیادی است و ادامه این روند اصلاً به صلاح شما و طرف مقابلتان نیست. طبعاً لازم است با طرف مقابلتان در این زمینه صحبت جدی کنید و اگر واقعاً خواهان شما هست، از او بخواهید که برای ازدواج، اقدام رسمی کند وگرنه ادامه این روند اصلاً توجیهی ندارد.
از طرفی چهبسا با تحت فشار قرار دادن آقاپسر، بالاخره او اقدام جدیتری برای این وصلت بکند و اگر واقعاً خواهان شما باشد، نهایت تلاشش را خواهد کرد تا مادرش را راضی به این ازدواج کند یا حتی به قیمت مخالفت مادرش هم که شده نسبت به شما متعهد خواهد شد و برای این وصلت به صورت جدی اقدام خواهد کرد. آنچه روشن است، کش دادن این وضعیت هرگز به نفع شما نیست. لذا باید هرچه زودتر تعیین تکلیف کنید. اینکه بخواهید آن را مدام به آینده نامعلوم موکول کنید، معنایش تنها فرار از واقعیت و اضطراب و نگرانی از روبهرو شدن با واقعیت است.
لطفاً به سؤالات بالا پاسخ بدهید تا در جلسه بعدی، راهنمایی بهتری ارائه کنیم.
موفق باشید.
صفحهها