619- سلام
برا من سوال پیش اومده، لطفا این داستان رو بخونید
داستان آموزنده
شب اول قبر از زبان دختری که به اصرار در قبر مادرش خوابید .
علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل كردند كه: استاد ما افندیهاعارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت:
در نجف اشرف در نزدیكی منزل ما، مادر یكی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت كرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میكرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع كنندگان تا كنار قبرمادر آمد و آنقدر گریه و ناله كرد كه همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی كه جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام كنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاك انباشته نكنند، و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند. تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شدهای؟‼
در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد،
سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
تا این كه پرسیدند: امام تو كیست؟
آن مرد محترم كه در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه میكشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع كه میبینید كه همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود:
چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میكرد و آن شخصی كه همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا كرد.
-----------
نمی تونم اینو باور کنم، ممنون میشم منو قانع کنید
با سلام خدمت شما.
ناقل این داستان از بهترین های روزگار است، نمیتوان فقط به دلیل اینکه بعید به نظر میرسد، اون رو رد کرد؛ اقای قاضی واقعا استاد الاساتید فن عرفان بود، مجسمه توحید و خداشناسی بود؛ در تقوا بی نظیر بود، علامه طباطبایی هم که دیگر حرف ندارد، ایا به این دو نفر میتوان گفت شما دروغ میگویید؟ نه، پس آنان در نقل خود صادق اند.
در ضمن این مساله چه بعدی دارد؟ به نظرم کاملا صحیح است، کجای داستان قابل باور نیست؛ بدون شک کسی که بدون ولایت امیرالمومنین به آن دنیا برود، اصلا حال و روز خوبی نخواهد داشت، به خصوص این افراد که در نجف بوده و با علمای شیعه همنشین بوده اند، خوب میتوانستند بیایند و بپرسند؛ در نتیجه مقصر بودند و بدون شک چنین عذابی در انتظار آنان بوده است.
شاید تنها بگویید اینکه آن دختر ببیند بعید است، این هم بعید نیست، آیا شما تا به حال چیزی راجع به چشم برزخی شنیده اید؟؟ چشم برزخی یعنی همین، یعنی خداوند متعال به برخی از اولیای خود صحنه ای از برزخ را نشان میدهد؛ یا حالات برزخی اشخاص را میبینند.
حالا طبق مصلحتی که خدا میداند و شاید به دلیل هدایت این قبیله، خدا به آنها عنایت کرده و آن دختر در آن لحظه چشم برزخیش باز شده و آن صحنه را دیده باشد تا باعث هدایت کل آن قبیله شود که همین هم شد، این هم لطف خداست؛ خوب این چه مشکلی دارد.
لذا «کار پاکان را قیاس از خود مگر» نباید همه را با خودمان مقایسه کنیم، واقعا چشم برزخی وجود دارد و برخی از علمای بزرگ ما به این درجه رسیده اند که چشم یزرخی آنان باز شود.