خطبه های 33 و 34 و 35 و 36

18:07 - 1395/08/29

خطبه سی و سوم

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
در نكوهش زمان خود
اَيُّهَا النّاسُ، اِنّا قَدْ اَصْبَحْنا فى دَهْر عَنُود، وَ زَمَن كَنُود، يُعَدُّ فيهِ
اى مردم، ما در روزگارى منحرف، و زمانى غرق كفران درآمده ايم، زمانى است
الْمُحْسِنُ مُسيئاً، وَ يَزْدادُ الظّالِمُ فيهِ عُتُوّاً، لانَنْتَفِعُ بِما عَلِمْنا،
كه نيكوكار بدكار شمرده مى شود، و ستم پيشه بر طغيانش مى افزايد، از آنچه دانيم سودى نبريم،
وَ لانَسْأَلُ عَمّا جَهِلْنا، وَلا نَتَخَوَّفُ قارِعَةً حَتّى تَحِلَّ بِنا.
و از آنچـه ندانيـم نپرسـيم، از خطـرات ترسى نداريـم تا بر سـرمان فـرود آيـد.
اصناف مردم
فَالنّاسُ عَلى اَرْبَعَةِ اَصْناف:
مردم بر چهار دسته اند:
مِنْهُمْ مَنْ لايَمْنَعُهُ الْفَسادَ فِى الاَْرْضِ اِلاّ مَهانَةُ نَفْسِهِ، وَ كَلالَةُ
گروهى از آنان مانعى از فساد در زمين ندارند مگر پستى نفس، و كندى
حَدِّهِ، وَ نَضيضُ وَفْرِهِ.
اسـلحه، و كمـى مـال.
وَ مِنْهُمُ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ، وَالْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ، وَالْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ
گروه ديگر اسلحه بركشيده، شر خود را آشكار كرده، سواره و پياده دنبال خود راه        
وَ رَجِلِهِ، قَدْ اَشْرَطَ نَفْسَهُ، وَ اَوْبَقَ دينَهُ لِحُطام يَنْتَهِزُهُ،
انداخته، خود را براى فساد آماده نموده، دين خود را تباه كند براى اندكى از مال دنيا كه به غارت برد،
اَوْ مِقْنَب يَقُودُهُ، اَوْ مِنْبَر يَفْرَعُهُ. وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ اَنْ تَرَى الدُّنْيا
يا سوارانى كه به دنبالش بيفتند، و يا مسندى كه بر آن نشيند. چه تجارت بدى است كه دنيا را
لِنَفْسِكَ ثَمَناً، وَ مِمّا لَكَ عِنْدَاللّهِ عِوَضاً!
ارزش خود دانى، و آن را عوض آنچه نزد خدا براى تو مهياست قرار دهى!
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيا بِعَمَلِ الاْخِرَةِ، وَلا يَطْلُبُ الاْخِرَةَ بِعَمَلِ
گروه ديگر آن كه با عمل آخرت دنيا خواهد، و آخرت را به وسيله عمل صالح دنيوى
الدُّنْيا. قَدْ طَأْمَنَ مِنْ شَخْصِهِ، وَ قارَبَ مِنْ خَطْوِهِ، وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ،
نجويد. اظهار فروتنى كند، گامها را كوچك بردارد، دامن جامه كوتاه نمايد،
وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلاَْمانَةِ، وَ اتَّخَذَ سِتْرَاللّهِ ذَريعَةً اِلَى الْمَعْصِيَةِ!
و خود را امين جا زند، و پرده پوشى حق را وسيله معصيت قرار دهد!
وَ مِنْهُمْ مَنْ اَقْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُؤُولَةُ نَفْسِهِ، وَ انْقِطاعُ
گروه ديگر را پستى نفس و نداشتن قوم و قبيله از طلب حكومت برجا نشانده،
سَبَبِهِ. فَقَصَرَتْهُ الْحالُ عَلى حالِهِ فَتَحَلّى بِاسْمِ القَناعَةِ، وَ تَزَيَّنَ
اين تهيدستى او را محدود كرده، خود را به اسم قناعت آراسته، و خويش را به لباس
بِلِباسِ اَهْلِ الزَّهادَةِ، وَ لَيْسَ مِنْ ذلِكَ فى مَراح   وَلاَ مَغْدًى.
زهـد زينـت داده، در حـالى كـه در شـب و روز اهـل عنـوان قنـاعت و زهـد نيـست.
وَ بَقِىَ رِجالٌ غَضَّ اَبْصارَهُمْ ذِكْرُ الْمَرْجِعِ، وَ اَراقَ دُمُوعَهُمْ
باقى ماندند آنان كه ياد قيامت چشمشان را از حرام بسته، و تر
س از محشر اشكشان
خَوْفُ الْمَحْشَرِ. فَهُمْ بَيْنَ شَريد نادٍّ، وَ خائِف مَقْمُوع  ، وَ ساكِت
را جارى كرده. گروهى از اينان مطرود مردمند، و بعضى در وحشت مقهوريت، و دسته اى ساكت
 مَكْعُوم، وَ داع   مُخْلِص، وَ  ثَكْلانَ مُوجَع  .
و خاموش، و عده ديگر با خداوند مناجات مخلصانه دارند، و بعضى از اينان هم ماتم زده و زجر كشيده اند.
قَدْ اَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ، وَ شَمَلَتْهُمُ الذِّلَّةُ، فَهُمْ فى بَحْر اُجاج  ،
تقيه آنان را به گمنامى كشيده، در خوارى غرق شده، در دريايى از تلخى غوطهورند،
اَفْواهُهُمْ ضامِزَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ. قَدْ وَعَظُوا حَتّى مَلُّوا، وَ قُهِرُوا
دهانشان از سخن بسته، و قلبشان مجروح است. ملّت را موعظه كردند تا ملول و خسته شدند، مقهور
حَتّى ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتّى قَلُّوا. فَلْتَكُنِ الدُّنْيا فى اَعْيُنِكُمْ اَصْغَرَ مِنْ
مردم شده تا خوار گشتند، و شهيد شدند تا كم شدند. دنيا بايد در چشم شما ناچيزتر از برگهايى باشد كه
حُثالَةِ الْقَرَظِ وَ قُراضَةِ الْجَلَمِ. وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كانَ قَبْلَكُمْ،
جز در دباغى به كار نيايد، و بى ارزش تر از پشم بز باشد كه موقع چيدن از دم قيچى مى ريزد. از گذشتگان پند
قَبْلَ أنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ، وَ ارْفُضُوها ذَميمَةً، فَاِنَّها قَدْ رَفَضَتْ
گيريد پيش از آنكه آيندگان از شما پند گيرند، و دنياى نكوهيده را رها كنيد، زيرا اين دنيا
مَنْ كانَ اَشْغَفَ بِها مِنْكُمْ.
كسانى را رها كرده كه عاشق تر از شما به آن بودند.
 اَقولُ: هذِهِ الْخُطْبَةُ رُبَّما نَسَبَها مَنْ لا عِلْمَ لَهُ اِلى مُعاوِيَةَ، وَ هِىَ مِنْ كَلامِ
مى گويم: بى بهره گان از دانش اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند، در صورتى كه بدون ترديد از
اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ الَّذى لايُشَكُّ فيهِ. وَ اَيْنَ الذَّهَبُ مِنَ الرَّغامِ؟! وَالْعَذْبُ مِنَ
سخنان اميرالمؤمنين عليه السّلام است، طلاى ناب كجا و خاك؟! آب شيرين كجا و آب
الاُْجاجِ؟! وَ قَدْ دَلَّ عَلى ذلِكَ الدَّليلُ الْخِرِّيتُ، وَ نَقَدَهُ النّاقِدُ الْبَصيرُ عَمرُو بْنُ بَحْر
تلخ؟! بر اين مدّعا دلالت كرده رهنماى ماهر، و ناقد كرده آن را ناقد بصير: عمرو بن بحر
الْجاحِظُ، فَاِنَّهُ ذَكَرَ هذِهِ الْخُطْبَةَ فى كِتابِ الْبَيانِ وَالتَّبْيينِ، وَ ذَكَرَ مَنْ نَسَبَها اِلى
جاحظ كه اين خطبه را در اول كتاب «البيان و التبيين» آورده، و كسى را كه آن را به معاويه نسبت داده         
مُعاوِيَةَ، ثُمَّ قالَ: هِىَ بِكَلامِ عَلىٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ اَشْبَهُ، وَ بِمَذْهَبِهِ فى تَصْنيفِ النّاسِ،
ذكر نموده و آن گاه گفته: اين سخن به فرمايشات على شبيه تر، و به روش آن حضرت در تقسيم مردم،
وَ بِالاِْخْبارِ عَمّا هُمْ عَلَيْهِ مِنَ الْقَهْرِ وَالاِْذْلالِ وَ مِنَ التَّقِيَّةِ وَالْخَوْفِ اَلْيَقُ. قالَ: وَ مَتى
و وصف آنان به مغلوبيت و ذلّت و تقيه و ترس، سزاوارتر است. و گفته: كجا
وَجَدْنا مُعاوِيَةَ فى حال مِنَ الاَْحْوالِ يَسْلُكُ فى كَلامِهِ مَسْلَكَ الزُّهّادِ؟ وَ مَذاهِبَ
ديديم معاويه را درحالى از احوال كه درگفتارش روش زاهدان و رفتار عابدان راپيش گيرد ومانند آنان
الْعُبّــادِ؟!
سخن گويد؟

خطبه سی و چهار

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
فِى اسْتِنْفارِ النّاسِ اِلى اَهْلِ الشّامِ
در تحريك مردم براى جنگ با شاميان
اُفٍّ لَكُمْ، لَقَدْ سَئِمْتُ عِتابَكُمْ. اَرَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ
اُف بر شما، كه از توبيختان به تنگ آمده ام. آيا در عوض حيات دائمى به زندگى دنيا راضى
عِوَضاً؟ وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً؟ اِذا دَعَوْتُكُمْ اِلى جِهادِ عَدُوِّكُمْ
شده ايد؟ و به جاى عزت به ذلت دل خوش كرده ايد؟ چون شما را به جهاد دعوت مى كنم
دارَتْ اَعْيُنُكُمْ كَاَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فى غَمْرَة، وَ مِنَ الذُّهُولِ فى سَكْرَة،
ديدگانتان به گردش مى افتد گويى به سختى جان كندن دچار شده، و در بيهوشى غفلت فرو رفته ايد،
يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حَوارى فَتَعْمَهُونَ، فَكَاَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ
به طورى كه راه گفت و شنودتان با من بسته مى شود و در پاسخ من دچار سرگردانى مى شويد گويى دلتان گرفتار
فَاَنْتُمْ لاتَعْقِلُونَ. ما اَنْتُمْ لى بِثِقَة سَجيسَ اللَّيالى، وَ ما اَنْتُمْ بِرُكْن
اختلال شده و عقلتان از كار افتاده است. هيچ گاه براى من مردم مطمئنّى نيستيد، و پيشتوانه قابل توجهى
يُمالُ بِكُمْ، وَلا زَوافِرِ عِزٍّ يُفْتَقَرُ اِلَيْكُمْ. ما اَنْتُمْ اِلاّ كَاِبِل ضَلَّ رُعاتُها،
نمى باشيد، و ياران توانمندى نيستيد كه به شما نياز افتد. شما مانند شتران بى ساربانى هستيد كه
فَكُلَّما جُمِعَتْ مِنْ جانِب انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ. لَبِئْسَ لَعَمْرُاللّهِ سَعْرُ
چون از طرفى جمعشان كنند از طرف ديگر پراكنده شوند. به خدا قسم براى شعلهور ساختن آتش
نارِ الْحَرْبِ اَنْتُمْ، تُكادُونَ وَ لا تَكيدُونَ، وَ تُنْتَقَصُ اَطْرافُكُمْ
جنگ بدمردمى هستيد، فريب مى خوريد و چاره فريب نمى نماييد، شهرهايتان به تصرف دشمن مى رود
فَلا تَمْتَعِضُونَ، لا يُنامُ عَنْكُمْ وَ اَنْتُمْ فى غَفْلَة ساهُونَ. غُلِبَ وَاللّهِ
به خشم نمى آييد، ديده دشمن بيدار است و شما در بى خبرى هستيد. به خدا قسم شكست خوردند آنان كه
الْمُتَخاذِلُونَ. وَ ايْمُ اللّهِ اِنِّى لاََظُنُّ بِكُمْ اَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغى،
با يكديگر همراهى نكردند. سوگند به خدا گمانم در حق شما اين است كه اگر جنگ شدت گيرد،
وَاسْتَحَرَّ الْمَوْتُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ اَبى طالِب انْفِراجَ الرَّأْسِ.
و تنور مرگ گرم شود، شما مانند جدا شدن سر از بدن از پسر ابوطالب جدا شويد.
وَاللّهِ اِنَّ امْرَءاً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ، وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ،
سوگند به حق، كسى كه زمينه سلطه دشمن را بر خود فراهم كند تا دشمن گوشتش را بخورد، و استخوانش را بشكند،
وَ يَفْرى جِلْدَهُ، لَعَظيمٌ عَجْزُهُ، ضَعيفٌ ما ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوانِحُ
و پوستش را بكَند، عجز و بى غيرتيش بزرگ، و دلش كه در قفسه سينه اش جاى دارد ناتوان و ضعيف
صَدْرِهِ. اَنْتَ فَكُنْ ذاكَ اِنْ شِئْتَ، فَاَمّا اَنَا فَوَاللّهِ دُونَ اَنْ اُعْطِىَ ذلِكَ
است. تو اگر مى خواهى اين گونه باش، اما من به خدا قسم قبل از آنكه فرصت سلطه به دشمن بدهم
ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطيرُ مِنْهُ فَراشُ الْهامِ، وَ تَطيحُ السَّواعِدُ
با شمشير مشرفى چنان بزنم كه استخوان ريزه هاى سرش بپرد، و بازو و قدمش قطع
وَ الاَْقْدامُ، وَ يَفْعَلُ اللّهُ بَعْدَ ذلِكَ ما يَشاءُ.
شـود، و بعد از آن خداونـد هر چـه را خواهـد انجام دهـد.
اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّ لى عَلَيْكُمْ حَقّاً، وَ لَكُمْ عَلَىَّ حَقٌّ. فَاَمّا حَقُّكُمْ عَلَىَّ
اى مردم، مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. اما حق شما بر من اين است كه
فَالنَّصيحَةُ لَكُمْ، وَتَوْفيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ، وَ تَعْليمُكُمْ كَيْلاتَجْهَلُوا،
خيرخواه شما باشم، و غنيمت شما را به نحو كامل به شما بپردازم، و شما را تعليم دهم تا جاهل نمانيد،
وَ تَأْديبُكُمْ كَيْماتَعْلَمُوا. وَ اَمّا حَقّى عَلَيْكُمْ فَالْوَفاءُ بِالْبَيْعَةِ،
و مؤدب به آداب نمايم تا بياموزيد. و اما حقى كه من بر شما دارم وفا به بيعتى است كه با من نموده ايد،
وَالنَّصيحَةُ فِى الْمَشْهَدِ وَالْمَغيبِ. وَالاِْجابَةُ حينَ اَدْعُوكُمْ،
و خيرخواهى نسبت به من در حضور و غياب، و اجابت دعوتم به وقتى كه شما را بخوانم،
وَ الطّاعَةُ حينَ آمُرُكُمْ.
و اطاعت از من چون دستورى صادر كنم.

خطبه سی و پنج

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
بَعْدَ التَّحْكيمِ
بعد از جريان حَكَميت
اَلْحَمْدُ لِلّهِ وَاِنْ اَتَى الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفادِحِ، وَالْحَدَثِ الْجَليلِ.
خداى را سپاس اگرچه روزگار امرى عظيم و شكننده، و حادثه اى بزرگ پيش آورده.
وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَيْسَ مَعَهُ اِلهٌ غَيْرُهُ.
و شهادت مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست كه يگانه است و بى شريك، و خداى ديگرى با او نيست.
وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.
و محمّـد بنـده و رسـول اوسـت، درود خدا بر او و آلش بـاد.
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ مَعْصيَةَ النّاصِحِ الشَّفيقِ الْعالِمِ الْمُجَرِّبِ، تُورِثُ
اما بعد، سرپيچى از ناصح مهربانى كه آگاه و تجربه ديده است موجب
الْحَسْرَةَ، وَ تُعْقِبُ النَّدامَةَ. وَ قَدْ كُنْتُ اَمَرْتُكُمْ فى هذِهِ الْحُكُومَةِ
سرگردانى و علّت پشيمانى است. من در داستان حكميت امر خود را با خلاصه آنچه
اَمْرى، وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَأْيى «لَوْ كانَ يُطاعُ لِقَصير اَمْرٌ»!
در دل داشتم صاف و روشن براى شما گفتم، «اما اگر دستور قصير اطاعت شود»!
فَاَبَيْتُمْ عَلَىَّ اِباءَ الْمُخالِفينَ الْجُفاةِ، وَالْمُنابِذينَ الْعُصاةِ،
ولى از دستورم سرپيچى كرديد، سرپيچى مخالفان جفاكار، و پيمان شكنان نافرمان،
حَتَّى ارْتابَ النّاصِحُ بِنُصْحِهِ، وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ. فَكُنْتُ اَنَا
تا جايى كه خيرخواه در خيرخواهيش به ترديد افتاد، و آتش زنه از آتش دادن امتناع كرد. داستان من و
وَ اِيّاكُمْ كَما قالَ اَخُو هَوازِنَ:
شما چنـان اسـت كه بـرادر هـوازنى گفته:
اَمَرْتُكُمُ اَمْرى بِمُنْعَرَجِ اللِّوى *** فَلَمْ تَسْتَبينُوا النُّصْحَ اِلاّ ضُحَى الْغَدِ
«من در مُنَعَرج اللِّوى دستورم را به شما گفتم و شما امر مرا نفهميديد مگر ظهر فردا كه كار از كار گذشته بود».

خطبه سی و شش

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
فى تَخْويفِ اَهْلِ النَّهْرَوان
در ترساندن اهل نهروان
فَاَنَا نَذيرٌ لَكُمْ اَنْ تُصْبِحُوا صَرْعى بِاَثْناءِ هذَا النَّهْرِ، وَ بِاَهْضامِ
من شما را از اينكه فردا در اطراف اين نهر و ميان اين زمينهاى پست روى خاك
هذَا الْغائِطِ، عَلى غَيْرِ بَيِّنَة مِنْ رَبِّكُمْ، وَ لا سُلْطان مُبين مَعَكُمْ.
افتاده باشيد مى ترسانم، بدون آنكه برهانى از پروردگارتان داشته و حجتى آشكار همراهتان باشد.
قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ الدّارُ، وَ احْتَبَلَكُمُ الْمِقْدارُ. وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ
دنيا شما را دچار هلاكت كرد، و به دست خود به دام قضا و قدر افتاديد. من شما را از
هذِهِ الْحُكُومَةِ فَاَبَيْتُمْ عَلَىَّ اِباءَ الْمُخالِفينَ الْمُنابِذينَ، حَتّى
اين حكميت بازداشتم، و شما با من همانند مخالفان پيمان شكن مخالفت كرديد، تا مجبور
صَرَفْتُ رَأْيى اِلى هَواكُمْ. وَ اَنْتُمْ مَعاشِرُ اَخِفّاءُ الْهامِ، سُفَهاءُ
شدم رأيم را با رأى شما يكى كنم. شما مردمى سبكسر و غرق در خيالات احمقانه
الاَْحْلامِ. وَ لَمْ آتِ ـ لاَ اَبَا لَكُمْ ـ بُجْراً، وَلاَ اَرَدْتُ لَكُمْ ضُرّاً.
هستيد. اى مردم بى ريشه، من كه شرّى برايتان نيـاوردم، و زيانى براى شما نخواسـتم!

برچسب‌ها: 

نهج البلاغه