افزودن دیدگاه

تصویر STATIRA2222

سلام.خسته نباشید
10 ابان 91 نامزد کردم و 27 اسفند 91 عقد کردم.نامزدم اصلا متوجه نیست که الان زن داره واسم یه بدبخت که من باشم تو شناسنامشه.
تمام این 10 ماه و خرده ای به دعوا گذشته و حسرت یه روز شاد به دلم مونده.هیچوقت هم کم نمیاره و همیشه منو مقصر میدونه.
از اولین روز این وصلت کلی اتفاق های بد افتاده که اگه هر کس دیگه ای بود در جهت جبران بر میومد که این خاطره های تلخ از ذهنمون بره.برادرش نامزدی و عقدمو به هم زد.حتی روزی که رفتیم محضر واسه عقد نذاشت عقد کنیم و دعوا شد و ابرومون تو کل فامیل رفت.به خاطر چی؟به خاطر 500 تا سکه مهریه!خدا شاهده من حتی حلقه هم نخریدم که به شوهرم فشار نیاد.مثل همه عروس ها که سرویس میخرن و کلی خرید های جورواجور دارن من هیچکدومو نداشتم.فقط یه تک پوش خریدم که اونم 70% پولش هدیه بستگان خودم بود.پول خرید نامزدیمم خودم دادم.اونوقت این اقا و پدر شوهرم گفتن دارین کلاه برداری میکنید و میخواید ما رو بچزونید و ...
بار ها و بار ها همین اقای برادر منو تو جمع خرد کرد و نذاشت احساس شادی کنم و از نامزدیم لذت ببرم.توی ایام عید شوهرم منو مجبور کرد با برادرش و زن برادرش که توی یه مهمانی اونا هم حضور داشتن سلام و احوالپرسی کنم.منم این کارو نکردم و میشه گفت تا مرز جدایی رفتیم.غرور منو به هر نحوی خرد میکنه و انتظار داره من صدام در نیاد.طوری رفتار کرد که داد خانوادش دراومد که یه ذره مراعات کنه.
از اینا بگذریم.توی این ده ماه یه روز کامل واسه من وقت نذاشته.دو سه روزی یه بار اونم ساعت 10 شب میاد اینجا و میخوابه صبح ساعت 6 صبح میره و به نظر خودش اومده به زنش سر زده.کارش و دیگران 100% براش مهم تر از من هستن.طرف هرکسی رو میگیره الا من.انقدر مردم منو با شوهرم ندیدن که هفته ای 2 تا خواستگار دارم.همه فکر میکنن مجردم.
کافیه یه بار بخوایم با هم درمورد یه موضوع حرف بزنیم انگار که میخواد بچشو ادب کنه انقدر امر و نهی میکنه ترجیح میدم ساکت بشم.
وقتی منطقی باهاش حرف میزنم دعوامون میشه دعوایی برخورد میکنم بدتر دعوامون میشه.به خدا کم اوردم.الان 6 ماهه دارم فلوکستین و ایمی پرامین مصرف میکنم.خانوادم غریب پرستن.واسه اینکه شوهرم ناراحت نشه و فکر کنه دارن طرفداری منو میکنن همیشه طرف اونو میگیرن وقتی که اون نیست خیلی قاطع میگن که حق با من بوده به خاطر اینکه ناراحت نشه و بهش برنخوره نمیتونن باهاش بد برخورد کنن.از این که فکر میکنه من بچه م خسته شدم.من پارسال بهش گفتم ازش کوچیکترم و نمیخوام سنمو بکوبه تو سرم.اما دقیقا از چیزی که ترسیدم به سرم اومد.
خیلی مسائل هست که اگه نیاز باشه اونا رو هم خدمتتون میگم.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 0 =
*****