از ازدواجم پشیمونم

12:42 - 1393/11/12

سلام.من قبل ازداجم عاشق یه پسر دیگه بودم خیلی دوسش داشتم یجورایی برام خاص بود بااینکه خیلی از کاراشو قبول نداشتم اما از ته دلم دوسش داشتم.من نتونستم باهاش ازدواج کنم اونم پا پیش گذاشت اما خانوادم نذاشتن.پدرم خیلی از ازدواج کردن من میترسید من ی دخترم وضع مالی پدرمم خیلی خوبه خواستگارای زیادیم داشتم اما خودش بدون اینکه بهم بگه ردشون میکرد.همش میگفت پول اصلا مهم نیس فقط ی نفر باشه ادم باشه معتقد بود من نباید با غریبه ازدواج کنم چون میگه آدم فامیلشو ب زور میشناسه چ برسه ب غریبه بابام خیلی عصبیه من هیچوقت نتونستم حرفامو بهش بزنم همش داد و بیداد و دعوا همش ازش دوری میکردم.این پسری ک الان شوهرمه از فامیلامونه من اصلا ازش خوشم نمیومد حتی باهاش حرفم نمیزدم وقتی مادرم برای اولین بار این موضوع رو بهم گفت ک فلانی اومده خواستگاریت و باباتم راضیه شااااخ دراوردم اونا وضع مالیشون ضعیفه حتی فرهنگشون بامانمیخونه ماحتی قیافه هامونم باهم تناسب نداره من هیچوقت نمیتونستم خودمو با ی مردی تصور کنم ک حتی قیافشو اخلاقشو حتی لباس پوشیدنشو قبول ندارم.بیکاربود ی دانشجو اونم هم ترم خودم برام عجیب بود این کار باابااام..من عاشق ی نفر دیگه بودم خودشو تیپشو موقعیتشو فرهنگشو اجتماعی بودنشو همشو قبول داشتم کاملا مثل خودم بود بابام کاری کرد من باتاش ب هم بزنم و کمتر از دوهفته ک من هنوز باشرایطم کنار نیومده بودم بافامیلمون عقدکردم..خیلی برام لحظه ی بدی بود الان ازون موقع ی سال میگذره.شوهرم اوایل خیلی صبور و مهربون بود احساس میکنم داشت فیلم بازی میکرد چون الان خیلی عصبی و بددهنه من دیگخ طاقت بی فرهنگی خانوادشو بی مسيولیتی خودشو ندارم منو هیشکی درک نمیکنه . هیشکدوم از خوشیای مجردیمو ندارم . من عادت ب این مدا زندگی نداشتم هرچی خاستم داشتم اما الان نه.نداره.قولایی ک اوایل بهم دادنو الان ک خرشون از پل گذشت زدن زیرش.واقعا دارم دیوونه میشم..ی سال از مجردیمو میتونستم با بهترین لحظه ها باادمی ک انتخاب خودم بود خوش باشم اما الان چی؟خواهش میکنم کمکم کنین من چیکار کنم!!!!؟

http://btid.org/node/54942
تصویر ezdewaj
نویسنده ezdewaj در

باسلام

جمع بندی نظرات:

توصیه های خدمتتان ارائه می دهم انشاالله تعالی موثر واقع خواهد شد:

1- در ازدواجی که شما انجام دادید قطعا نکته مثبت هم دیده می شود و آن اطاعت از پدر بوده است. هر چند ظاهرا احساس می کنید که به ضرر شما تمام شده است. در مورد ارزش و اهمیت اطاعت از پدر همین قدر عرض کنم که اطاعت از پدر در کنار اطاعت از خدا ذکر شده است(سوره مبارکه بقره آیه 83و سوره مبارکه اسری آیه 23)، از این جهت نکته مثبتی است و از طرف دیگر یقینا خانواده شما هم یک سری شرایطی داشته اند و به فکر خوشبختی فرزندشان بوده اند.ولی خوب ناخواسته دقت نکرده اند و این اتفاق افتاده است.

ضمنا ظاهرا که در این انتخاب نکات منفی، هم دیده می شود(عدم تناسب فرهنگی و اخلاقی،عدم تناسب ظاهر طرفین،عدم وجود عشق و علاقه شما به شوهرتان) با وجود این نکات منفی،خوشی و لذتی در زندگی دیده نخواهد شد....حالا وظیفه چیست و چکار کنیم که زندگی دلنشین شود؟

2- اصل در مشاوره حضوری و قطعا شنیدن صحبت های زن و شوهر است با این وجود... اگر تاکنون عقد بسته هستید و برای ازدواج و فرزندآوری اقدام نکرده اید بهتر است صبر کنید، با توجه به اینکه انسانها در تمام اعصار قابل تغییر بوده اند و نمونه های زیادی بوده و هست و همانطور که خودتان گفتید همسرتان اوایل مهربون و صبور بودند، پس لازم است که بررسی کنید ، چه چیزهای باعث تغییر صفات خوب همسرتان شده است؟آیا تاکنون فکر کرده اید شاید یک درصد احتمال دارد که علت تغییر رفتار ایشان به خاطر کوتاهی ها و بی محلی هایی بوده که صورت گرفته و چه بسا بعد از دست دادن وی  تازه بفهمید که همسر بدی هم نبوده است.

3- شما نباید زندگی و موقعیت خودتان را با افراد دیگر و احیانا با افرادی که به نظرتان عاشقشان بوده اید مقایسه کنید،چون آنها فقط خوبیهایشان را برجسته کرده اند و بدیهایشان را مخفی! صفات خوب و بد خودتان(زن و شوهر) را بنویسید و مقایسه کنید و هر عاملی که باعث منفی نگری می شود را از خودتان دور کنید و سعی کنید مثبت اندیش باشید.

4- اینکه فرمودید "دیگه خرشون از پل گذشته"منظورتان عروسی است؟اگر جوابتان مثبت است؟ باید عرض کنم ، برای خراب کردن زندگی فرصت زیاد است،شما فعلا چیزی برای از دست دادن ندارید،پس عاقلانه این است که سعی کنید انتظارات و توقعات خودتان را با زمان مجردی مقایسه نکنید، بلکه توقعات را با شرایط همسرتان تطبیق و سازگار کنید و قدری هم تحمل و صبر خود را بیشتر کنید. سعی کنید مطالعاتی در زمینه توکل و امید به خدا و نیز مهارتهای زندگی داشته باشید.

5-به همراه خانواده محترم به بررسی موارد بالا بپردازید و نیز با مشاور حاذق خانواده مشورت کنید انشاالله تعالی تغییر محسوسی در همسرتان و زندگی شما ایجاد خواهد شد.

اهم نظرات کاربران گرامی:

1-همسرتون شما رو دوست داشت ولی حتما شما با رفتار سردت ایشونو زده کردی. شایدم بهش گفتی که نمیخواستیش و این بدترین حرف واسه یه مرده و الانم بداخلاق شده چون نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه که اصلا نمبخوادش چه برسه به اینکه بخواد به قول و قراراش عمل کنه یا برای خوشحالیش کاری انجام بده، شما هم بودی انگیزه ای برای اینکار نداشتی.... کسی که از همسرش محبت و همدلی و مهربانی نبینه نمیتونه بهش محبت کنه ، هرچه قدرم صبور و مهربون باشه بازم ظرفیتش یه حدی داره...شما اگه میخوای زندگیت خراب نشه بهتره خیلی زود روش زندگیت رو عوض کنی.

2-يه مدتي از خودت مايه بزاري و راه صحبت ملايم و سازش بيش از حد با همسرت و خونوادش- توجه بيشتر بهش رو دستور كار خودت قرار بدي ، شايد ديدي كه كم كم شرايط اخلاقي و رفتاري همسرت بهتر شد ... اگه هم همه اينا جواب نداد ، قبل از همه چيز ، به اصرار خودتون برين پيش يه مشاور خوب ... .وفقکم الله

تصویر ali08
نویسنده ali08 در

گندشو در اوردید.

مگ تفنگ گذاشتن رو سرت ک بله بگو؟؟

بیچاره اون پسر...

تصویر Mohammad_1365

سلام

من نمیخوام پیش داوری کنم. اما شما حتی اون رو یه جورایی به عنوان شوهر هم قبول ندارید و میگید "پسره" !!!

شاید این ازدواج نباید اتفاق نمی افتاد چون شما تو ناز و نعمت بودید و اون  نبوده و الان درتوانش نیست که شان شما رو حفظ کنه.

باهاش صحبت کن .قبول دارم که آدم ها تو سن بالا سخت تغییر میکنن

مشاور هم میتونه کمک کنه

موفق باشی

تصویر heidar
نویسنده heidar در

سلام به شما .

چقد بد ، خيلي ناراحت شدم مطلبتونو مطالعه كردم و اشك از چشام داره پايين مياد كه اين مطلبو مي نويسم ! متأسفانه اينطور موارد كم نيستن و خود بنده خيلي وقتها تعجب مي كنم از اينكه چرا خيلي از دختر خانوما اجازه ميدن كه اين وصلت شكل بگيره،اونوقت كاسه ئ چه كنم-چه كنم بدست ميگيرن !!!

آخه وقتي دوسِش نداشتي و خيلي هاز مواردي كه خودتم ذكر كردي،چرا تن به اين كار دادي؟ آخه خواهر گُلم ، ازدواج اونم با چنين مواردي ، نياز به صحبت هاي بيشتر با پدر و مادر داره ، مگه به زور هم آدم زير بار ازدواج ميره ! اما چيزي كه امروز مهمه ، اينه كه حالا متاسفانه اين كار شده ، و به نظر من ، اول اينكه ترازوي مقايسه رو از جلوي ديده هاي خودت برداري ! يعني يكي از دلايل ، مقايسه همسر شما با اوني هست كه گفتي دوسش داشتي ! مسأله دوم اينه كه ، يه مدتي از خودت مايه بزاري و راه صحبت ملايم-سازش بيش از حد با همسرت و خونوادش- توجه بيشتر بهش رو دستور كار خودت قرار بدي ، شايد ديدي كه كم كم شرايط اخلاقي و رفتاري همسرت بهتر شد ... اگه هم همه اينا جواب نداد ، بازهم توصيه من طلاق نيست و قبل از همه چيز ، به اصرار خودتون برين پيش يه مشاوره خوب ... موفق باشي.

تصویر setare246
نویسنده setare246 در

به اتفاق هم برید پیش مشاور خانواده و به نظر مشاور برای ادامه دادن یا ندادن این زندگی عمل کنید ..از مادرت و سایر اعضای خانواده در این زمینه کمک بگیر...

تصویر مریم8989

جدا شو
مگه چند بار ب دنیا میای ؟

تصویر yosef
نویسنده yosef در

علت بیشتر پشیمونیها سوئ رفتارهاست که با کمی تجدید نظر در رفتار های دو طرف درست می شه و نباید در اچین مواردی خودتون رو ببازید وهمه چیز رو تمام شده تلقی کنید .

تصویر farzan
نویسنده farzan در

سلام

به نظر من مهمترین مساله ای که در اینجا وجود داشته و همه چیزو خراب کرده این بوده که شما تنها دو هفته از خراب شدن رابطه قبلیت میگذشته و هنوز اون جریان رو فراموش نکرده بودی و بعد مجبور شدی که ازدواج کنی. خب اینا همه درست که شما با کسی که دوسش نداری ازدواج کردی و دوست نداشتن طرف مقابل مهمترین و اصلی ترین عامل برای خراب شدن زندگیه. ولی بهتره نکات مثبتو ببینی چون در حال حاضر هیچ راه چاره ای نداری. باید خودت با دستای خودت همه چیزو درست کنی و عشقتو فراموش کنی و با همسرت مقایسه ش نکنی. من در شرایط شما بودم ولی نه به این شدت. کسی رو دوست داشتم و همه چی عالی بود ولی شرایطی پیش اومد که نتونستیم به هم برسیم. ولی من این موضوع رو قبول کردم که وقتی کاری از دستم برنمیاد و قدرتی برای انتخاب ندارم شرایط ایجاد شده رو بپذیرم و تلاش کنم که طوری زندگی کنم که ازش لذت ببرم. از خدا کمک بگیر. تمام تلاشتو بکن. شاید خدایی نکرده به طلاقم فکر کنی ولی با توجه به شرایط پدرت فکر می کنی اگه جدا بشی شرایط بهتر میشه؟ فعلا تلاش خودتو بکن ولی اگع در دوران عقد هستی عروسی نکن یا اگه عروسی کردی بچه دار نشو.

من با این عقل ناقصم این راه حل به ذهنم میرسه ولی شما خودت توی زندگیت هستی و هیچکس نمیتونه شما رو قضاوت کنه.

موفق باشی

تصویر خانم آسمان

ولی از این موضوع خوشحال باش که شوهرت هزار برابر تو داره مشکل تحمل میکنه فکر میکرده ازدواج کنه کار از کار میگذره و همه چی درست میشه و تو سربه راه میشی و ... ولی الان اینطوری نیست.

من جات بودم از امکانات خونه پدرم استفاده میکردم و حالش رو میبردم.

برای یه مرد خیلی سخته که بعد این همه مدت بفهمه که زنش نمیخوادش.

من یه دوست داشتم با همین شرایط حالا نه سال از ازدواجشون میگذره مشاور بهشون گفت اگه سال های اول میومدین میگفتم از هم جدا بشین ولی حالا دیگه وابسته شدین و نمیشه کاری کرد الان بچه هم دارن ولی اوضاع بدتر هم شده.

تصویر iman1364
نویسنده iman1364 در

امیدوارم هیچ یک از پسران خوب این سرزمین گیر همچین دخترایی نیفتن!!

تصویر خانم آسمان

من حرفتون رو که کس دیگه ای رو دوست داشتین قبول ندارم یه دفعه وسط امتحانهای من و وسط دوست داشتن من با یکی دیگه خانوادم یه کیس رو معرفی کردن که فامیل مادرم بود من چنان دیوانه بازی ای در اوردم که خانوادم گفتن که ما تا اخر عمرمون دیگه تو ازدواج تو دخالت نمیکنیم.

حالا من منظورم نبود بگم خودم دیوانه هستم ها!!

میخواستم بگم اگه ادم کسی رو دوست داشته باشه مقاومت میکنه و به همین راحتی زیر بار ازدواج نمیره.

تصویر fatemeh.n
نویسنده fatemeh.n در

سخته دختر با پسری ازدواج کنه که به دلش ننشسته باشه.

تصویر mazhararamesh

مخاطب گرامی!

ابتدا باید بدونید اساس انتخاب همسر گزینی شما بر محور پدری انجام یافته که از شخصیت درونی و با احساسات شما یک عمر آشنایی دارد لذا یقین بدونید این همسر گزینی اساس و پایه دارد البته ممکن است با سلایق شما کمی متفاوت باشد ولی ریشه انتخاب درست بوده است

اگر این ارزش رو ملاک بدونید انرژی زیادی همراه شما برای خوشبخت شدن با پشتوانه خانواده وجود داره پس از این انرژی استفاده کنید و در زندگی بسطش دهید

نکته مهم تر شما در مقایسه و تصوراتتون کسی ( مرد اول) را با همسرتون مقایسه میکنید که اولا سعی  و تلاشی در خواستن شما نداشته و یا در عمل عاشق شما نبودند ولی این همسرتون عاشقانه شما را گزینش کرده اند و پذیرفته اند و انرزی زیادی برای خوشبختی دارند

کمی تامل کنید با خواسته های خود را در عشق و خوشبختی با این مرد هضم کنید

و در آخر بدونید برگشت به گذشته همونی بوجود نمیاد که در تصورات شما الان موجود است

 

موفقید انشاءالله 

 

تصویر iman1364
نویسنده iman1364 در

همسرتون شما رو دوست داشت ولی حتما شما با رفتار سردت ایشونو زده کردی. شایدم بهش گفتی که نمیخواستیش و این بدترین حرف واسه یه مرده و الانم بداخلاق شده چون نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه که اصلا نمبخوادش چه برسه به اینکه بخواد به قول و قراراش عمل کنه یا برای خوشحالیش کاری انچام بده، شما هم بودی انگیزه ای برای اینکار نداشتی.... کسی که از همسرش محبت و همدلی و مهربانی نبینه نمیتونه بهش محبت کنه ، هرچه قدرم صبور و مهربون باشه بازم ظرفیتش یه حدی داره...
شما اگه میخوای زندگیت خراب نشه بهتره خیلی زود روش زندگیت رو عوض کنی

تصویر خانم آسمان

نظرتون خیلی عالی بود ولی پسری که به خاطر شرایط مالی بیاد با یه دختر ازدواج کنه حقشه اینطوری اذیت بشه من این جور زندگی رو از نزدیک دیدم که دختره تو چه ناز و نعمتی بوده و الان تو چه شرایطی زندگی میکنه دختر  همیشه حس شکست داره تو زندگیش.

اینکه پدر اون خانوم عصبی مزاج بودن و هر چی این اقا اگه متوجه بودن به شرایط فرهنگیشون و مالیشون توجه میکردن این ازدواج نباید انجام میشد.

بعدم چند بار مشاورها گفتند وقتی هنوز درگیر رابطه قبلی هستید وارد رابطه جدید نشید.
 

تصویر iman1364
نویسنده iman1364 در

پس اگه دختری هم بخاطر شرایط مالی با پسری ازدواج کنه حقشه اذیت بشه، قبول دارین؟!

تصویر ezdewaj
نویسنده ezdewaj در

باسلام

توصیه های خدمتتان ارائه می دهم انشاالله تعالی موثر واقع خواهد شد:

1- در ازدواجی که شما انجام دادید قطعا نکته مثبت هم دیده می شود و آن اطاعت از پدر بوده است. هر چند ظاهرا احساس می کنید که به ضرر شما تمام شده است. در مورد ارزش و اهمیت اطاعت از پدر همین قدر عرض کنم که اطاعت از پدر در کنار اطاعت از خدا ذکر شده است(سوره مبارکه بقره آیه 83و سوره مبارکه اسری آیه 23)، از این جهت نکته مثبتی است و از طرف دیگر یقینا خانواده شما هم یک سری شرایطی داشته اند و به فکر خوشبختی فرزندشان بوده اند.ولی خوب ناخواسته دقت نکرده اند و این اتفاق افتاده است.

ضمنا ظاهرا که در این انتخاب نکات منفی، هم دیده می شود(عدم تناسب فرهنگی و اخلاقی،عدم تناسب ظاهر طرفین،عدم وجود عشق و علاقه شما به شوهرتان) با وجود این نکات منفی،خوشی و لذتی در زندگی دیده نخواهد شد....حالا وظیفه چیست و چکار کنیم که زندگی دلنشین شود؟

2- اصل در مشاوره حضوری و قطعا شنیدن صحبت های زن و شوهر است با این وجود... اگر تاکنون عقد بسته هستید و برای ازدواج و فرزندآوری اقدام نکرده اید بهتر است صبر کنید، با توجه به اینکه انسانها در تمام اعصار قابل تغییر بوده اند و نمونه های زیادی بوده و هست و همانطور که خودتان گفتید همسرتان اوایل مهربون و صبور بودند، پس لازم است که بررسی کنید ، چه چیزهای باعث تغییر صفات خوب همسرتان شده است؟آیا تاکنون فکر کرده اید شاید یک درصد احتمال دارد که علت تغییر رفتار ایشان به خاطر کوتاهی ها و بی محلی هایی بوده که صورت گرفته و چه بسا بعد از دست دادن وی  تازه بفهمید که همسر بدی هم نبوده است.

3- شما نباید زندگی و موقعیت خودتان را با افراد دیگر و احیانا با افرادی که به نظرتان عاشقشان بوده اید مقایسه کنید،چون آنها فقط خوبیهایشان را برجسته کرده اند و بدیهایشان را مخفی! صفات خوب و بد خودتان(زن و شوهر) را بنویسید و مقایسه کنید و هر عاملی که باعث منفی نگری می شود را از خودتان دور کنید و سعی کنید مثبت اندیش باشید.

4- اینکه فرمودید "دیگه خرشون از پل گذشته"منظورتان عروسی است؟اگر جوابتان مثبت است؟ باید عرض کنم ، برای خراب کردن زندگی فرصت زیاد است،شما فعلا چیزی برای از دست دادن ندارید،پس عاقلانه این است که سعی کنید انتظارات و توقعات خودتان را با زمان مجردی مقایسه نکنید، بلکه توقعات را با شرایط همسرتان تطبیق و سازگار کنید و قدری هم تحمل و صبر خود را بیشتر کنید. سعی کنید مطالعاتی در زمینه توکل و امید به خدا و نیز مهارتهای زندگی داشته باشید.

5-به همراه خانواده محترم به بررسی موارد بالا بپردازید و نیز با مشاور حاذق خانواده مشورت کنید انشاالله تعالی تغییر محسوسی در همسرتان و زندگی شما ایجاد خواهد شد.وفقکم الله