انکار وفات پیامبر اولین قدم برای پیشبرد سناریوی غصب خلافت

22:29 - 1395/09/15

وقتی رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) رحلت کردند ابوبکر در مدینه نبود بلکه به بیرون مدینه و به منزل همسرش «حبیبه بنت خارجه بن زید» در منطقه «سُنح» رفته بود.
عمر بن خطاب پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وفات حضرت را انکار کرده و آن کسانی را که قائل به وفات حضرت شده بودند تهدید به قتل و گردن زدن می‌کرد و آنان را منافق و فتنه‌گر می‌شمرد. او آن‌چنان در خطبه و سخنانش بر این موضع خود پافشاری می‌کرد که گفتند بر لبانش کف نشسته بود. او مدعی بود که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) زمانی خواهد مرد که دینش را قبل از وفاتش بر همه ادیان غالب و پیروز گرداند اما اکنون دین او هنوز دین غالب نشده و کارهای ناتمامی دارد و رسالتش تمام نگشته‌ است.

ابوبکر پس از مدتی خود را به مدینه رساند و به مسجد آمد و دید عمر بر بالای منبر مشغول سخن‌رانی و تهدید مردم است. ابوبکر برای عمر دو آیه در تایید وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خواند: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ؛ [زمر/30] [ای پیامبر!] تو می‌میری و آن‌ها نیز خواهند مرد» و «ما مُحَمَّدٌ إلا رَسُولٌ قد خَلَتْ من قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أو قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ على أَعْقَابِکُمْ [آل‌عمران/144] و محمد جز فرستاده‌اى نیست كه پيش از او نیز پيامبرانى [آمده و] گذشتند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمى‏‌گرديد». 
عمر همین‌که ابوبکر را در مسجد نزد خود حاضر دید با همان دو آیه‌ای که ابوبکر در تایید وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای او خوانده بود قانع شد و دست از انکار برداشت و همان‌جا اعلام کرد که ای مردم! این ابوبکر ریش‌سفید مسلمین است پس با او بیعت کنید.[1]

در این عمل عمر، تنها سه احتمال وجود دارد
در انکار وفات رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) توسط عمر سه احتمال وجود دارد:
1- گاهی در توجیه عمل او گفته می‌شود که عمر نسبت به امکان وفات برای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) جاهل و ناآگاه بود.

در جواب گفته می‌شود: کسی که مثل این امر بدیهی را نمی‌‌داند که پیامبر نیز وفات می‌کند اصلا برای امامت و خلافت هیچ صلاحیتی ندارد و کسی که در جهل مرکبش تا این حد اصرار می‌کند و قائلین به وفات حضرت را منافق و فتنه‌گر می‌شمارد هرگز با دلیل مختصر ابوبکر، قانع نمی‌شود زیرا دلیل ابوبکر دلالت ندارد بر این‌که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در آن زمان وفات کرده است چرا که دلیل ابوبکر فقط بر امکان اصل مرگ برای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دلالت دارد نه بر زمان خاصی؛ در حالی‌که سخن عمر در مورد این بود که الان زمان وفات حضرت نیست بلکه زمان وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) زمانی است که دین اسلام بر ادیان دیگر غالب شود. وقتی اشکال عمر در مورد اصل مرگ نیست بلکه در مورد زمان مرگ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است پس دلیل ابوبکر که فقط اصل مرگ را اثبات می‌کند هرگز نمی‌تواند اشکال عمر را بر طرف سازد پس چرا وقتی ابوبکر آن آیات برای عمر خواند او قانع شد؟! ولی وقتی قبل ار ابوبکر همین آیات را ابن ام مکتوم صحابی رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای او در مسجد خوانده بود عمر قانع نشد؟!

زمانی که با اعتماد به سخن ابوبکر از موضعش دست کشید پس چرا با سخن عباس عموی پیامبر و ابن ام مکتوم و مغیره و برخی همسران پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) که مرگ حضرت را تایید کرده بودند از موضع خود دست نکشید؟!
چرا سخن ابوبکر برای او حجت بود اما سخن دیگران برای او حجت نبود؟!

2- دومین احتمال این است که انکار وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) توسط عمر را به حساب دهشت و غم و ناراحتی شدید او از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بگذاریم و بگوییم او آن‌چنان محبت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را در دل داشت که نتوانست وفات حضرت را باور کند و گرفتار اندوه فراوان و شوک شدیدی شد که او را از حال طبیعی خارج کرده و فکرش را مختل ساخته به‌طوری که اصلا نمی‌خواهد بپذیرد که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وفات کرده است.

ابوالفتح ابن سید الناس اشبیلی اندلسی در توجیه انکار عمر گفت: «عمر به خاطر وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) عقلش تباه شد و به همین‌خاطر گفت که به خدا سوگند که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمرده است بلکه به سوی پروردگارش رفته است».[2]
ابوالفرج حلبی نیز می‌گوید: «عمر با وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) عقلش زائل شد».[3]
تفتازانی نیز در توجیه انکار عمر گفت: «این انکار عمر به‌‌علت تشویش خاطر و اضطراب حال و خارج شدن از حال طبیعی عمر بود».[4]

در جواب این توجیه سست اینان باید گفت: کسی که با مصیبتی، آن‌چنان مدهوش می‌شود که عقلش زائل گردد پس وقتی که به وقوع آن مصیبت یقین بیابد اختلال عقل او بیشتر خواهد شد نه آن‌که بهتر شود در حالی‌که می‌بینیم وقتی عمر با آیاتی که ابوبکر برایش خواند و به وفات حضرت، یقین کرد نه تنها اختلال عقل او بیشتر نشد بلکه به حالت طبیعی برگشت.
اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود، مى‏‌بایست ‏پس از اعلام قطعى ابوبکر، بر دهشت وى افزوده مى‌‏شد نه این که آرام‏ گیرد و بر زمین نشیند!. بنابراین، این توجیه هرگز قابل پذیرش نیست.

اگر این انکار او از شدت حزن و شوک حاصله در مورد وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود پس چرا بعد از اطلاع به حقیقت وفات، اصلا در مراسم عزا و غسل و تکفین و تشییع و تدفین پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) شرکت نجست و بى‌‏درنگ به سقیفه شتافت؟!
چرا جز او چنین هراسان و دهشت‌زده نشد؟! آیا اندوه وى از اندوه دختر گرامى پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیشتر بود؟ چرا ابوبکر که خشونت و قساوت قلب ‏او را نداشت دچار چنین حال آشفته‌ای نشد؟!
آیا می‌توان آن انکار جنجال‌ساز او را از شدت علاقه وی به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دانست درحالی‌که در زمان حیات ‏حضرت به ایشان نسبت هذیان و بیهوده‏‌گویى می‌دهد و به دیگران نیز نهیب‏ زده که گوش به حرف او ندهید، درک و حواس درستى ندارد که چه‏ مى‌‏گوید؟!

اگر دهشت و اضطراب حال را معیار حزن و اندوه قرار دهیم پس باید بگوییم ابوبکر از مرگ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اصلا محزون نبوده است. موید سخنمان آن روایاتی است که می‌گویند وقتی حزن و اندوه از وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در چهره امیرالمومنین(علیه‌السلام) پدیدار شد ابوبکر، حضرت علی(علیه‌السلام) را مورد اعتراض قرار داده و به ایشان می‌گوید: «چرا تو را محزون می‌بینم؟ علی(علیه‌السلام) فرمود: "مرا رنجاند آنچه‌ که تو را نرنجاند" [یعنی وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مرا اندوه‌گین ساخت ولی تو را اندوهناک نساخت] ابوبکر با شنیدن چنین سخنی از امیرالمومنین(علیه‌السلام) ناچار به انکار شد و تظاهر به حزن و اندوه در مصیبت وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمود و گفت: «[ای مردم!] شما را به خدا قسم می‌دهم آیا احدی را حزین‌تر از من در این مصیبت می‌بینید؟!».[5]

سوال می‌پرسیم این چه غم و اندوهی است که حتی غسل و کفن و تدفین رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را رها می‌کند و به فکر خلافت و جانشینی خود و چانه زدن با انصار می‌پردازد و مشغول بیعت‌گیری از مردم می‌شود در حالی‌که بدن مطهر رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بدون حضور آنان، غسل دادند و کفن کردند و دفن نمودند. هیچ فکر بیداری چنین ادعای مضحکی را نمی‌پذیرد.

اگر بگویند: "که امر خلافت مهمتر از غسل و کفن و دفن رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود و آن‌ها در تعارض بین اهم و مهم، به امر اهم پرداختند" از آنان می‌پرسیم بر فرض که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اصلا بر خلافت امیرالمومنین(علیه‌السلام) سفارشی نکردند اما چرا مخفیانه و بدون آن‌که به امیرالمومنین(علیه‌السلام) و بنی هاشم و صحابه مهم حضرت خبر دهند خود برای امت اسلامی تصمیم گرفتند؟! اگر امر خلافت مهم‌تر بود پس چرا دیگران را در این امر شراکت ندادند؟!

3- احتمال سوم این‌که گفته شود او این انکار را برای فراهم کردن زمانی برای رسیدن ابوبکر به مدینه انجام داده است چراکه می‌ترسید در بحران و تنگنای انتخاب جانشین پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) توسط مردم قرار گیرد و مردم در این انتخاب با حضرت علی(علیه‌السلام) بیعت نمایند چراکه اتفاق چنین امری قریب الوقوع بود لذا عمر دید که در این تنگنا، نیاز به حضور ابوبکر دارد. او با این انکار وفات، توانست اولا اذهان مردم را مشوش سازد و آن‌ها را به شک و تردید وا دارد و آن‌ها را در خلأیی بین نفی و اثبات قرار داد تا نتوانند اقدامی برای بیعت با امیرالمومنین(علیه‌السلام) نمایند چراکه مردم با وجود تردیدی که عمر برای‌شان ایجاد کرد احتمال می‌دادند که شاید پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) زنده باشد و در صورت زنده بودن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دیگر نصب جانشینی معنا نداشت. 

و ثانیا او از این طریق، توانست فرصتی فراهم آورد تا ابوبکر خود را از سنح به مدینه برساند و عمر وقتی ابوبکر را در کنار خود حاضر دید خیالش آسوده گشته و از این جوسازی و جنجال‌آفرینی دست کشید.
او این‌چنین تظاهر نمود که ابوبکر تنها کسی است که توانسته وی را از این شبهه و انکار خارج سازد و با حقیقت روبرو کند و دلیل این تظاهرش نیز این بود که تا بتواند این‌چنین جلوه دهد که ابوبکر از آن‌چنان توان مدیریتی برخوردار است که می‌تواند امت را از بحران‌ها و چالش‌ها خارج سازد پس او شایسته ولایت و جانشینی است؛ همچنان‌که بلافاصله پس از آن‌که سخن ابوبکر را در تایید وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) پذیرفت ایستاد و رو به مردم گفت: «این ابوبکر ریش سفید مسلمین است پس با او بیعت نمایید».[6] او در واقع با اجرای یک نقشه، زیرکانه چندین هدف را پیش برد.

شکی نیست که در بین این سه احتمال، دو احتمال اول را هر ذهن بیداری رد می‌کند و با مویدات و شواهد فراوانی که وجود دارد جز احتمال سوم باقی نمی‌ماند.[7] این دسیسه و توطئه از پیش طراحی شده بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) زیرکانه توسط عمر اجرا شد تا بتوانند مردم را از بیعت با امیرالمومنین(علیه‌السلام) دور نگه دارند و در فرصتی مناسب، در آن زمانی که ایشان مشغول به تجهیز و دفن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) شدند شرایط خلافت را به نفع خویش رقم بزنند.

______________________________
پی‌نوشت: 
[1]. برای آگاهی بیشتر و بررسی مستندات، به این مقاله رجوع کنید.
[2]. «فَأَمَّا عُمَرُ فَكَانَ مِمَّنْ خُبِلَ، فَجَعَلَ يَقُولُ: إِنَّهُ وَاللَّهِ مَاتَ، وَلَكِنَّهُ ذَهَبَ إِلَى رَبِّهِ كَمَا ذَهَبَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ حِينَ غَابَ عَنْ قَوْمِهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِمْ». عيون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسير، فتح الدين أبوالفتح محمد بن محمد بن محمد بن أحمد یعمری ربعی اشبیلی اندلسی معروف به ابن سيد الناس(734ق)، تعليق: إبراهيم محمد رمضان، بیروت، دارالقلم، چاپ اول، 1414ق-1993م، ج2، ص408، متن کتاب.
[3]. «أما عمر فخبل». السیرة الحلبیة یا انسان العیون فی سیرة الامین المامون ابی الفرج نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد الحلبی الشافعی، بیروت، دارالكتب العلمية، چاپ دوم، 1427ق، ج3، ص500، متن کتاب.
[4]. «أن ذلك كان لتشوش البال، و اضطراب الحال، و الذهول عن جليات الأحوال». شرح المقاصد فی علم الكلام، سعدالدین مسعودبن عمربن عبداللّه هروی تفتازانی(791ق)، تحقيق: دكتر عبد الرحمن عميره‌، چاپ افست قم‌، نشر الشريف الرضی، چاپ اول، 1409ق،‌ ج5، ص282، متن کتاب؛ همان، بیروت، عالم الکتب، چاپ دوم، 1419ق-1998م، ج5، ص282، متن کتاب.
[5]. «جَاءَ عَلِيُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ يَوْمًا مُتَقَنِّعًا مُتَحَازِنًا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَرَاكَ مُتَحَازِنًا، فَقَالَ عَلِیٌ: إِنَّهُ عَنَانِی مَا لَمْ يُعْنِكَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ: اسْمَعُوا مَا يَقُولُ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَتَرَوْنَ أَحَدًا كَانَ أَحْزَنَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(صلّى‌الله‌عليه‌وسلم) مِنِّی؟». الطبقات الكبری، أبوعبدالله محمد بن سعد بن منيع الهاشمی معروف به ابن سعد(م230ق)، محقق: إحسان عباس، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1968م، ج3، ص312، متن کتاب؛/ و كنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، علاءالدين علی المتقی بن حسام الدين الهندی البرهان فوری(975ق)، محقق: بكری حيانی و صفوة السقا، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401ق-1981م، ج7، ص230، ح18749، متن کتاب.
[6]. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا أَبُو بَكْرٍ وَهُوَ ذُو شَيْبَةِ الْمُسْلِمِينَ فَبَايِعُوهُ فَبَايَعُوهُ». مسند أحمد، أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيبانی(241ق)، تحقیق: شعیب ارنوط، بیروت، موسسة الرسالة، ج43، ص36، متن کتاب؛/ و الطبقات الکبری: محمدبن سعد الکاتب الواقدی، دار صادر، بیروت و ط لیدن، ج2، ص268.
[7]. برای آگاهی بیشتر نسبت به شواهد به این مقاله رجوع کنید.

http://btid.org/node/101914

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 6 =
*****