با همسرم دچار مشکل شده ام

14:27 - 1393/03/07

سلام خدمت دوستان عزیز

من حدود چهار ماه است که ازدواج کرده ام و الان در دوران عقد به سر می برم اختلاف سنی من و همسرم سه سال است و من از او بزرگترم، ازدواج ما از طریق یک واسطه انجام شد که همسرم برادر دوستم است، دوستم را به مدت هشت سال می شناختم و دوستی ما همیشه پایدار بود و من مشکلی با او نداشتم به محضی که عقد شدیم انگار فاصله کوچکی بین من و دوستم افتاد خانواده های ما خیلی با هم تفاوت دارند چیزی که قبل از دوران عقد اصلا بروز نکرده بود ، برای خانواده ما خیلی مسائل مهم است و برای آنها اصلا مهم نیست، پدر شوهرم در مراسم خواستگاری اصلا حضور نداشت فقط درمحضر حاضر شد و من این حس بهم دست داد که شاید از ازدواج ما ناراضی است، شوهرم همیشه از پدرش بد تعریف می کرد که بین من و برادرم تبعیض قائل می شود مرا کتک می زده به من پول یارانه ام را نمی دهد و...

همچنین پدر شوهرم و مادر شوهرم جدای از هم زندگی می کنند بدون اینکه از هم جدا شده باشند و این مسئله هم نیز نگرانم می کند که مبادا شوهر من نیز روش پدرش را پیش بگیرد در مراسم خواستگاری عنوان شد که پدر شوهرم قرار است یک واحد مسکونی به پسرشان بدهند خب گرچه این مسئله حقیقت دارد اما چه فایده که آن واحد با واحد برادرش دیوار به دیوار است و همه امتیازات مشترک، یعنی تمام قبض ها به آدرس واحد ما می آید و بدهی هم دارد، زندگی برادرش دچار مشکل شده بود و شوهرم هم با برادرش به گفته خودش سازگاری چندانی ندارد همیشه از پدرش و برادرش پیش من بد می گفت و به من می گفت مان توی اون خونه نمی شینم، پدرم میاد دخالت می کنه، بگذریم شوهرم با کوچکترین چیزی عصبی میشه و خانوادش از چشم من می دونن علت عصبانیتش رو.

من واقعا موندم چه طوری رفتار کنم چی بگم چی نگم، چه کار بکنم یا نکنم، برای همه اعضای خانواده من هر حرفی که دلش می خواد می گه اما من حتی یه بار هم نگفتم که خانواده تو اینجوری  این یا اون جوری ان، سر خرید وسایلمون هم همین طور همش اعصاب آدمو به هم می ریزه تازه ما فقط فرش رفتیم بخریم که بعدش همه چیز رو خراب کرد کادویی که برای روز پدر واسه پدرش خریده بودم با این رفتاراش و صحبتاش رفتم پس دادم بس که از باباش بد می گفت خب منی که تازه وارد این خانواده شدم و شناخت چندانی روی اعضای خانواده ندارم خب آیا حق دارم طبق تعاریفش منم کمی دیدگاهم نسبت به پدرش عوض بشه یا نه؟ به خصوص اینکه واسه مراسم خواستگاری نیومدن؟ حالا شوهرم ناراحت شده بود که چرا به پدرش کادو ندادم!!!

ما بعد از عقدمون که خانوادش دعوتمون کردن ما یه پارچه کت شلواری واسه باباش و یک پارچه چادری واسه مادرش بردیم، اما انگار هیچ کدومشون اونا رو ندیدن، همش به من می گفت پول ندارم منم بهش گفتم خب این قدر نگو ندارم تلقین میشه همینو به دل گرفته بود که حالا منی که پدرم فوت شده و بار خانوادم رو دوش منه و تازه باید جهیزیه ام رو هم بخرم و قرض دار شدم از دهن من و مامانم در اومد که ما قرض کردیم ما هم نداریم، همینو تو سر من می کوبه که آره تو هم نگو که من ندارم، یا مامان من بهش گفته شبهای جمعه بیا، ناراحت شده که چرا مامانت اینجوری گفته،

من واقعا موندم با این اخلاقش چه کار کنم، به من می گه تو لجبازی

تو قرارداد گفتیم یخچال ساید بای ساید بگیرن اونا هم قبول کردن و امضا کردن اما الان همش می گه نمی تونم بگیرم می گه تو سخت گیری من فقط بهش گفتم همون که تو قرارداد نوشتین همونو بگیرین می خواستین امضا نکنین خب!!!

حالا دوستان عزیز به نظر شما من باید چه کار کنم آیا من سخت گیرم که با خانوادش راه اومدیم که فقط باید سه تیکه اونا بخرن  در صورتی که رسم ما پنج تیکه بود برای پسر؟؟

آیا من لجبازم؟؟

وقتی به خواهر شوهرم گفتم که می خوام باهات درد دل کنم (همون دوستم) حرفام که تموم شد بهم گفت توخودت بد حرف میزنی اون وقت به حرف زدن شوهرت ایراد می گیری،

با این که خیلی ناراحت بودم اما نخواستم دلخوری پیش بیاد و ظاهری معذرت خواهی کردم و ظاهرا قضیه رو تموم کردم اما دلم صاف نشده که چرا دارن بی انصافی می کنن چرا واقعیت رو که نمی دونن بین من و شوهرم چی می گذره چه حرفایی رد و بدل میشه قضاوت می کنن

تو رو خدا اگه کسی هست راهنماییم کنه

ممنون میشم از همه تون.

http://btid.org/node/30064

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 2 =
*****
تصویر سیتاخانم

نازنین جان وقتی گفتی لباساشو دوست داری بشوری من ناخودآگاه این سوای برام ایجاد شد که مادرش با این کارت حساس نمیشه آیا؟

اون قضیه قارچ و باکتری هم که اشاره کردی به نظرم روش زیاد حساس نشو. یه مقدار آسون تر بگیری بهتره.

این محبت ها رو وقتی که ازدواج کردین مناسبتره که انجامشون بدی تا الآن که جدا هستین.

الآن وقتی میری خونشون بهشون کمک کن اما نه اونقدر زیاد که همیشه توقع کار داشته باشن ازت و از نشستنت رو زمین هم برنجن و نه کم که فکر کنن چسبیدی به زمین و نمیتونی پا شی!

من احساس میکنم شما خیلی تو مسائل ریز میشی. این اذیتت میکنه. بعضی مسائل رو باید پشت گوش انداخت و فراموش کرد تا نگرانی و استرس نیاد سرغمون.

تصویر ترنم
نویسنده ترنم در

سلام

به ترتيب گفته هاي خودتون پيش مي رم .

-فاصله بوجود اومده بين شما و دوستتون به خاطر شرايط جديده . چون ديگه تنها دو دوست نيستين و بنابر اين انتظارات و رفتار ها هم فرق مي كنه . نگران اين موضوع نباشيد زمان كمي بگذره انشاءالله با مديريت نه تنها دوستي شما بيشتر ميشه بلكه محبتتون به درون خونواده ي اونا هم نفوذ مي كنه .

-تفاوت دو خونواده هم كه بديهي است

- اينكه پدر شوهرتون در مراسم شما شركت نكردند . با توجه به صحبتهاي شما به خاطر اختلافيه كه اعضاي خونواده همسرتون با هم دارند و مرتبط با شما نيست . و همينكه ايشون در محضر هم اومدند براي احترام به شما و خونواده شماست

- با گفته آقاي بصيرت صد در صد موافقم كه دليل بد گويي پسر از پدرش براي توجيه كم كاري هاي پدرش درباره شما چه در حال و چه در آينده است و يه جور آماده كردن شماست . چون براش مهم هستيد . شما هم براي حفظ تعادل بايد حداكثردر همون حد حرفهاي همسرتون پيش ميرفتيد نه اينكه با شنيدن اين حرفها نگراني به خودتون راه بديد و از انتخابتون بترسيد. چون در اينصورت همسر احساس نگراني خواهد كرد و براي برطرف كردن ذهنيت شما از بدترين نوع به متعادل ترين حالت دچار عذاب و اذيت خواهد شد و اين بي تاثير در زندگي شما نيست . بنابر اين فقط حرفهاي همسر رو با نرمي و بي طرف بشنويد در اين موضوع ها ولي در رفتار هميشه احترام به خانواده و علي الخصوص پدرشون كه در راس خونواده است بذاريد حتي با توجه به اينكه اين خونواده متلاشي شده است . چون اين نياز طبيعي همسر شماست كه خونواده اش پذيرفته بشن و بهشون احترام گذاشته بشه.

- در مورد جدا زندگي كردن پدر شوهر و مادر شوهر ، اصلا كنكاش نكنيد از همسرتون و ظاهرا بي توجه باشيد. چون بايد اعتماد و اطمينان همسرتون رو از پذيرفتن اونها بدست بياريد . در اينصورته كه همسرتون اعتماد و علاقه اش به شما بيشتر شده و خودش بعد ها براي شما موضوع رو خواهد گفت و گلايه هم خواهد كرد از شرايطي كه گريبانگير پدر و مادرش هست . ببينيد ايشون خيلي به محبت و كانون گرم خونواده نياز دارند و شما بايد تمام سعيتون رو بكنيد تا خلاء شون رو پر كنيد تا به اين طريق روز برزو ايشون رو به خونه و خونواده و عشق به خودتون پايبند تر كنيد . تا خداي نكرده بدنبال محبت و حمايت در بيرون از خونواده نگردند .

- در مورد خونه به خودش بسپاريد و دخالت نكنيد چون بهتر مي تونه از حق خودش در خونواده شون بر بياد

- عصبي بودن شوهرتون به خاطر نوع زندگيش بوده . گفتم شما بايد ترميمش كنيد و آرامش بهشون بديد تا با گذشت زمان به حالت آرامتري برسند . بذاريد اگه از جانب خونواده آرامشش بهم مي خوره شما از طرف ديگه جبران كنيد تا اصلي ترين پايه زندگي تون (همسر) رو براي زندگي حفظ كرده باشيد.مطمئن باشيد كه با كمي بردباري و كمك خواستن از خدا و هوشياري خودتون مي تونيد زندگي رو بدست بگيريد فقط صبر و نااميد نشدن از بهبود بخشيدن به اوضاع .

- اينكه پشت سر خونواده شما حرف مي زنه ناشي از احساس بديه كه از خونواده خودش داره و به اين خاطر كه كمي به خودش تسلي بده بدگويي مي كنه و شما بهترين روش رو پيش گرفتيد چون اون خودش مي دونه كه كلامش غير از باورش در مورد خونواده تون ميگه . پس اصلا ناراحت نشيد در باطن ولي به قول سيتا جان با ظرافت رفتار و نه كلام اظهار ناراحتي كنيد.

- نه شما حق نداريد ديدگاهتون به خونواده اش عوض بشه به همون دليل بالا كه گفتم . شما بايد هميشه عزت و احترام به اونها كنيد حتي اگه شوهرتون بد مي گه ازشون. اين كار هم درسته و مورد انتظار شوهرتون و هم ثواب داره چون اگه واقعا ديدش به والدينش بده با اين روش شما باعث ميشيد اونم محبتش نسبت به اونها بيشتر بشه .

-ببينيد كلا همسرتون شما رو دوست داره و مي خواد بهتر بكنه اما متاسفانه بدتر مي شه و اين نتيجه خودشو بيشتر آزار مي ده . يه نصيحت ، هيچوقت از خونواده تون بد نگيد و نگيد كه نداريم و اينا .نمي گم بهتر بگيدااا نه فقط هموني كه هستين خوبه.

- در مورد چيزايي كه طلب كردين و شوهرتون ميگه نمي تونم و اين چيزا . شما خودتون رو به نرمي كنار بكشين و بذاريد با خونواده تون طرف باشه . چون به هر حال قبول كردند و اگه در توانشون نبود همون اول مطرح مي كردند و شايد شما هم باهاشون كنار ميومديد . اما حالا قضيه فرق مي كنه . بنظرم بهتره ياد بگيرن پاي حرفشون وايستن ...

- نه شما لجباز نيستيد فقط واكنش هاتون كمي خام بوده در جاييكه لازم نبوده اتفاق افتاده و در جاييكه لازم بوده نه . همين .

- خواهر شوهرتون اول هم گفتم كه ديگه فقط دوست شما نيست . شما طوري باهاشون رفتار كنيد و ازشون انتظار داشته باشيد كه خودتون انتظار داريد همسر برادر تون ملاحظه شما و خونداده شما رو بكنند .

موفق باشيد دوست خوبم .

تصویر nazanin.mashhadi

سلام ترنم جان

واقعا ازت ممنونم که وقت گذاشتی و نکته به نکته موارد خوبی رو بهم یادآوری کردی

می دونی ترنم جان خب منم دوست دارم به شوهرم محبت کنم چون به قول شما اون به محبت نیاز داره چون خانوادش متلاشی  شده، اما این وسط مادرم کمی ناراضیه که من بخوام براش کاری انجام بدم، البته مقصر خودمم هستم چون اون اوایل خیلی برام سخت بود با ماددرم درد دل می کردم واسه همین مادرمم ذهنش نسبت به شوهرم و خانوادش بد شده

مثلا مادر شوهرم لباسای شوهرم رو نمی شوره زیاد به فکر خورد و خوراکش نیست که غذاش مقوی باشه که بچه اش میره سر کار قوت داشته باشه چون کارش هم سنگینه، شوهرم لباساش رو خودش با دست می شوره و چندان تمیز نمیشه، خب شستن لباس زیر خیلی مهمه که کجا شسته میشه چون خیلی از قارچ ها و باکتری ها از همین طریق منتقل میشه و باعث عفونت میشه خب من واسه سلامتی جفتمون لباس چرک هاش رو ازش گرفتم آوردم با ماشین لباسشویی خونه خودمون براش شستم خب با این کارم رفتار شوهرم بهتر شده بود مهربونتر شده بود یه بار شستم واسه بار دوم که لباساش رو آوردم مامانم گفت دیگه لباساشو نیارم بذارم خودش بشوره می گه الان وظیفه تو نیست که لباساشو بشوری هر وقت رفتین سر خونه زندگی تون اون وقت بشور نه الان، می گه این جوری خودت رو به سختی می ندازی

من واقعا موندم چه کار کنم من رفتار آدما برام مهم نیست که مادرش یا خواهراش چه فکری می کنن مهم اینه آدم برای یه کاری که می کنه خدا رو در نظر داشته باشه و واسه رضای خدا قدم برداره، اگه من بخوام جبهه بگیرم ی جور لجبازی میشه با خانوادش، که چون اونا به فکرش نیستن منم به فکرش نباشم، خب اگه من این کارو بکنم براش خب حتی اگه یه سر سوزن با مادرش یا خواهراش مقایسه کنه خب مسلمه که علاقه اش به من بیشتر میشه که من لباساشو می شورم و اتو میزنم خب همین برای ایجاد علاقه و محبت به نظر من تا حدودی کافیه

اما حالا نمی دونم چه کار کنم نه می خوام مادرم رو ناراحت کنم و نه به قول مامان خانواده شوهرم یا خود شوهرم پر توقع بشن

حالا شما چه راهی به ذهنتون می رسه

ممنون میشم از دوستان که راهنمایی کنن

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

بحثتون رو خوندم جالب بود 

نازنین جان یکم دلم برای شوهرت سوخت واسه خودت هم همین طور به نظرم جفتتون مقصر نیستین همش به خاطر تفاوت هاست .البته خب مامانت هم حق داره .شاید چون شما یه کارایی رو از روی محبت انجام میدی ولی بعدش به خاطر فشار دیگران و حفظ احترام کمرنگش میکنی شوهرت فک مکنه آب زیرکاهی! کاش ادمها میتونستن قلب همو بینن به نظرم دختر خوش قلبی هستی که تو تصمیمت خدا رو در نظر گرفتی

فک کنم بهترین راه اینه که زودتر برین سرخونه زندگی خودتون که دخالت ها هم کم بشه 

 

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

راستی اینو یادم رفت بگم 

زیاد نگران پرتوقعی نباش (البته باید یه کم معتدل تر رفتار کنی ولی نه اینکه کارت بشه چرته انداختن و استرس داشتن) چون شوهرت وقتی وارد زندگی بشه و محبت های تو رو ببینه و با زندگی قبلیش مقایسه کنه میفهمه چقدر دوستش داری متوجه میشه زندگی با تو امتیازهای زیادی براش داشته، کاری نمیکنه که بهش سرد بشی

انشاء ا.. که خوشبخت بشی

تصویر ترنم
نویسنده ترنم در

نازنين جان

ببين خب اول اينكه نبايد ذهنيت مادر و خونواده ي خودت و يا حتي دوستانت رو نسبت به همسر و زندگيت خراب كني عزيزم . چون بعد كه شما مشكلت حل بشه و ناراحتيت تموم بشه . ذهنيت اونا هم به حالت اول بر نمي گرده و اين شما هستي كه باعث شدي همسرت از چشم مثلا مادر تا حدودي بيفته و اگه اين كار و ادامه بدي كلا بيفته تا جاييكه نديد هم باشند . پس حالا از اين به بعد كه كمي كار و خراب كردي بايستي سعي كني ترميمش كني و نظر مادر رو نسبت به همسرت برگردوني .و اين كمي طول مي كشه .

در مورد شستن لباس و خورد و خوراك به اين فكر كن كه قبل شما تا اين سن با همين رويه زندگي كرده و ماشاءالله سالمه و تندرست. پس بيهوده نگران نباش. به نظر من محبت شامل چيزاي ديگه اي هم هست كه باعث موافقت مادرت هم باشه . مي دوني از بابتي راست مي گن ايشون (من كلي مي گم كه ) نوع دوستي و همسر دوستي نبايد باعث عزت نكردن به خودتون بشه تا جاييكه از يه رابطه اي چيزي جز طرف مقابل باقي نمونه و شما كاملا محو بشي. و با مهربوني زياد زمينه پر توقعي رو در آينده براي بقيه فراهم كني.الان هنوز اول راهيد و به خاطر عشق و محبت زياد كمتر اذيت مي شيد و خسته اما بعد ها ممكنه كوتاهي از همين كارهاي كوچيك باعث نارضايتي بشه . و ضمنا بايستي حواستون باشه كه طوري رفتارها و برخورد ها رو مديريت كنيد كه از ديگري سلب مسئوليت نشه تا تنبل بشه در آينده .مي بيني ريزه كاريهاي زيادي وجود داره كه ممكنه يه رفتار كوچولو در الان باعث ناراحتي بزرگ و يا آسايش در آينده ي زندگيتون بشه . و نكته آخر

خدا هم براي هر بنده عزت و احترام قائل شده و ثواب و كار خير نبايد  باعث ظلم كردن به خودت بشه .

تصویر سیتاخانم

یاسمن زهرا درست میگه همه این سوء تفاهم ها به خاطر اینه که همدیگه رو هنوز خوب نشناختین.

مخصوصا به نظر میرسه که هنوز زمان میبره تا همسرت بهت اعتماد کافی پیدا کنه.

با این حرف mahseta موافقم که یکی بده یکی بگیر. این باعث میشه چیزی تو دلت نمونه و احساس نکنی در حقت بی انصافی میکنن.

عزیزم این مواردی که ازش نام بردی نشون دهنده حساسیت های روحی همسرته. ایشون بسیار به شما علاقه منده و به همین دلیل به کوچکترین حرکاتت نوجه داره. و چون بسیار هم حساسه از هر حرکت شما بدترین برداشت رو میکنه.

نگران نباش حل میشه. اما زمان میبره. باید صبور باشی.

خیلی سعی نکن سر قضاوت هاش جوابشو بدی. میدونم حق با شماست اما اون حساس تر میشه و امکان داره فکر کنه داری توجیه میکنی.

اینو از یه مشاور شنیدم. هر وقت در مورد شما زود و اشتباه قضاوت کرد شما بدون هیچ توضیحی فقط بگو «نه، اینطور نیست».

اگه باز هم تکرار کرد و خواست بهت بفهمونه که چرا ... همینطوره، شما بگو «اشتباه میکنی.»

باز هم اگر تکرار کرد دیگه چیزی نگو و خیلی عادی بدون این که گریه کنی ازش دور شو و به یه کاری بپرداز تا بیشتر به تهمتهای اشتباهش فکر کنه.

بدون هیچ بغضی باید صحبت کنی. نباید در مقابل همسرت زیاد احساساتی بشی. همیشه برای مخالفت هات دلیل منطقی بیار.

تصویر oghab
نویسنده oghab در

ميشه يک لطفي کني چند جمله در مورد مسايل معنوي (غير مادي) حرف بزني؟
 

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

سلام نازنین جان

خواهش میکنم به خودت رحم کن 

متاسفانه شما یه کارای اشتباهی رو تا الان انجام دادی که بهتره کم کم و به طور نا محسوس قطعش کنی نه یکباره که مشکلی پیش نیاد

اولا شما نباید پای بدگویی پسری علیه خانوادش (که تازه باهاش آشنا شدی ) مینشستی . اخطار: پسری که از خانوادش جلوی شما بد میگه مطمئن باش توی روت از خانواده تو بهت بد میگه . پس تعجب نکن 

من با دلایلش کاری ندارم ولی اول از همه باید کاری کنی که این عادت مسخره رو از سرش بیرون کنه مگه بچه ست که پشت سر این و اون حرف میزنه؟ انسان بالغ یا مشکلش رو میره رو در رو حل میکنه یا اگه تواناییش رو نداره ساکت میشه .بهترین راهکار هم اینه که از این به بعد هر وقت از خانوادش چیزی گفت توی ذهنت ثبت کنی(چون شاید یه سری اطلاعات درست در موردخانوادش باشه که بهتره بدونی) ولی کلاماً باهاش همراهی نکن. اینقدر که از این کار خسته بشه و دیگه پشت سر کسی پیشت حرف نزنه

عزیزم ادم نباید دوگانه رفتار کنه وقتی بدت میاد از خانوادت بدگویی کنه نسبت به خانواده اون هم همین طور باش .متاسفانه خانمها  اینطور مواقع میان نقش سنگ صبور رو بازی کنن که بعد از مدتی ، بدتر خودشون متهم میشن!!

دوما : چرا با دست خودت مشکل برای خودت میسازی؟ وقتی کسی از تو توقع کار کردن نداره مگر کُــزتی که اینقدر کار میکنی؟ به خدا فقط  توقع دیگران رو بالا میبری و اگر یه روزی خسته بشی میگن فلانی رفته تو قیافه و هزار جور مشکل برات درست میکنن تو رو خدا برای خود بیشتر احترام قائل شو

یکی بده یکی بگیر .بیشتر ادم ها اینطورین که اگه زیادی بهشون لطف کنی طلبکار میشن زن و مرد هم نداره. یه لطف و محبت در حقشون بکن بذار ازت تشکر کنن و خوب تو ذهنشون که ثبت شد بعد با یه فاصله ای دومی و ...

ثالثا : شنیدی میگن: "راز چیزیست که آن را میگویی و بعدا از گفتنش پشیمان میشوی" . این دقیقا برای شوهر تو اتفاق افتاده اول داغ بوده  اومده از پدرش بد گفته حالا پشیمون شده و فهمیده اشتباه کرده و میخواد واسه پدرش احترام بخره میاد به شما گیر میده .بهتره شما رفتارت رو با دیگران بر اساس رفتاری که باهات دارن تنظیم کنی نه گفته های دیگران که دچار تناقض نشی. فرضا پدرشوهرت به شوهرت بد کرده این چه ربطی به شما داره؟ اگه به شما احترام میذاره احترامش رو نگه دار و در حد متعارف محبت کن نباید کادو رو پس میدادی حداقل براش گل میبردی 

به این حرفهای آب مصرف کردن و ... این چیزا گیر نده بابا پیر میشیا ! از من گفتن .

اون مسئله ای رو هم که راجب رابطتون گفتی برو از یه مشاور بپرس که چه جوری بدون اینکه ناراحت بشه بهش بفهمونی حقوق تو رو هم درنظر بگیره خیلی از تازه عروس های ایرانی این مشکل رو با شوهراشون دارن متاسفانه. در این زمینه مردای ما هیچی بلد نیستن ولی خیال میکنن خیلی بلدن!

 + آخه آدم به تازه عروسش میگه آب زیر کاه؟هر کسی باشه ناراحت میشه. به نظرم شوهرت یکم قده ، یکمم مثل بچه هاست . ازش توقع نداشته باش مثل مردهای جا افتاده با زنش رفتار کنه اینا کلا تا درست بشن زنشون رو پیر میکنن این مردای عاقل و صبوری که میبینی تا به اینجا برسن مخ زنشون رو جویدن ! زیاد به خودت سخت نگیر.راجب این مسائل از در عاطفه وارد شو ومثلا  بگو تو شوهرمی و من خیلی دوسِت دارم وقتی اینطوری میگی خیلی ناراحت میشم از تو نزدیکتر که کسی رو ندارم و از این حرفا 

رابعا : درد دل اسمش روشه! دردی که مربوط به دله. هرچی مربوط به دله باید همون جا بمونه .واسه چی میری به خواهر شوهرت میگی؟ واقعا فکر کردی میاد به تو حق میده؟ بر فرض هم که به تو حق بده، خوب کی چی؟چه دردی از تو دوا میشه و چه مشکلی حل میشه؟

کاش بتونی با شوهرت از این سمینارها بری. حتی شده به بهانه تفریح کردن !

تصویر nazanin.mashhadi

سلام mahseta جان

ممنونم از راهنمایی های به جات heart

تصویر یاسمین زهرا

به نام خدا

من فکر میکنم هردونفر شماها هنوز همدیگه رو نشناختین درست و بهمین دلیل از رفتارهای هم سوء برداشت میکنید و این میشه که زمینه اختلافات شما فراهم میشه...از یه مشاور شنیدم که میگفت هرگز هرگز با هیچ یک از اعضای خانواده شوهر صمیمی نشید بطوریکه با اونا درباره مشکلاتتون حرف بزنید..من با سیتا جان موافقم شماها باید به هم زمان بدید تا همدیگه رو بهتر بشناسید و یه چیز دیگه اینقدر متوقع از همدیگه نباشید البته شاید این ایرادات و توقعات مربوط به همون عدم شناخت از همدیگه باشه

ان شاءا.. به زودی مشکلاتت حل بشه خواهرم

 

تصویر nazanin.mashhadi

سلام یاسمین زهرا

مرسی که وقت گذاشتی، آره منم قبول دارم هنوز به شناخت کافی از هم نرسیدیم و تا شناخت کامل همدیگه نیاز به زمان زیادی داریم، اما اینکه می گی از همدیگه متوقع نباشیم، من که توقعی ازش ندارم تازه هنوز دارم بهش می گم واسه سرویس چوب از همین حاضریای تو بازار که ارزون تره بخریم نمی خواد به زحمت بیفتی که ام دی اف بزنی تا حالا چند بار هم بهش گفتم، اما خودش می گه نه من می خوام خوبش رو بگیرم، خب وقتی خودش این جوری می خواد و این جوری می گه چی بهش بگم

من که تا حالا چیزی ازش نخواستم که بشه اسمش رو پر توقعی گذاشت، تازه فکر می کنم عادت هم کرده به همین منوال، اگه چیزی ازش بخوام واسش تازگی خواهد داشت و اون وقت به قول شما شاید اسم منو پر توقع بذاره!!!

تصویر سیتاخانم

نازنین جان هیچ وقت پیش هیچ کدوم از اعضای خانواده همسرت ازش گله نکن. چون بالاخره خانوادش هستن و براشون شنیدن گله های شما از اون سخته و در نهایت هم حق رو به اون میدن.

میدونم نیاز داری مثل همه زن های دیگه با یکی درد و دل کنی به همین خاطر سعی کن تو فضای مجازی با مشاورهایی که تو رو نمیشناسن مشکلاتت رو مطرح کنی و هر وقت هم که نیاز به درد و دل کردن داشتی برای این که خالی بشی تا حد امکان با خانمهایی که شما رو نمیشناسن صحبت کن تا نه کسی برنجه و نه ذهنیت کسی نسبت به همسرت منفی بشه.

این مواردی که عنوان کردی برای همه امکان داره پیش بیاد و دیگران هم از این دقدقه ها دارن. باید یاد بگیری که چه طور این شرایط رو مدیریت کنی.

هر وقت از خانوادت بد گفت میتونی با سکوت و حالت دلخورانه چهرت بهش بفهمونی که خوشت نیومده و یا میتونی بحث رو عوض کنی و خودتو اصطلاحا به کوچه علی چپ بزنی!

هر وقت هم که داشت از خانواده خودش بد میگفت باز هم سعی کن حرف رو عوض کنی و یا بی محلی کن تا خودش کم کم آروم شه.بد نیست گاهی وقتا بهش بفهمونی همون طور که احترام مادر واجبه پدر هم باید احترامش حفظ بشه. بالاخره اون هم برای بزرگ شدن شما زحمت کشیده.

سعی کن تا وقتی که خوب نشناختیش خیلی باهاش اصطلاحا دهن به دهن نشی و بهتره کم کم همو بشناسین و اجازه ندین حریم ها بشکنه و دلخوری پیش بیاد.

یه مشاوری یه جا خوندم میگفت هیچ وقت با خانواده همسرتون مثل خانواده خودتون صمیمی نشین که عواقب خوبی نداره.

همیشه احترامشون رو نگه دار اما به اندازه خانواده خودت بهشون نزدیک نشو.

فعلا با همسرت با احتیاط و ملایم رفتار کن تا اخلاقش دستت بیاد.

یادت باشه هیجانی نباشی و هم غمت و هم شادیت ملایم باشه.

اون سه تیکه رو هم باید همون طور که گفتن و قول وقرار گذاشتین بخرن. اگه باز هم مطرح کرد بگو باید با خانوادم در میون بذارم.

تصویر nazanin.mashhadi

سلام سیتا خانم

ممنونم ازت مرسی که دلداریم دادی و راهنماییم کردی

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

سلام

مسائل زیادی رو مطرح کردید. اما در مورد اینکه از پدرش بد گفته و ذهنیت شما رو خراب کرده میتونم یه حدسی بزنم

احتمالاً رفتار پدرش و یا سبک زندگی پدرش رو قبول نداره و ترسش از این بوده که شما با این موضوع کنار نیاید و اونو ردش کنید. به همین خاطر شروع کرده به بد گفتن از این سبک و رفتار تا بهتون نشون بده و ثابت کنه که دیدگاهش با دیدگاه پدرش تفاوت داره و دلش میخواد زندگی ای با سبک خودش داشته باشه.

اما اینجا اشتباهی که کرده اینه که برای جلب اعتماد شما بر اساس صداقت، راه درستی رو انتخاب نکرده.

در واقع به این قضیه توجه نداشته که ذهنیت شما در این باره خراب میشه و مسائل رو بزرگ تر از واقعیت میبینی و این خودش مشکلی به مراتب بزرگتر از مشکل قبلیه. حالا هم ذهنیت شما خراب شده و کلی باید زحمت بکشه تا بهتون ثابت کنه که خیلی غلو و اغراق کرده بوده. اونم معلوم نیست موفق بشه ذهنیتتونو اصلاح کنه یا نه. تازه اگر تا حالا این موضوع رو فهمیده باشه که اشتباه کرده....

اما شما سعه ی صدر داشته باش و بیشتر موضوع رو بررسی کن و یه خورده با ذهنیت خنثی و حتی مثبت با پدر شوهرت رفتار کن. تا انژی مثبتت اون رو هم به طرفت جذب کنه و مسائل حل بشه...

برای همسرتون نگرانم. چون نفسش می بره تا بتونه ذهنیت شما رو دوباره به واقعیت نزدیک کنه... sad

خدا یارتون باشه...

تصویر nazanin.mashhadi

سلام خانم یا آقای بصیرت مرسی که وقت گذاشتین و درد دلم رو خوندین و راهنماییم کردین

تصویر هانا
نویسنده هانا در

شما همش از رفتارا و کارهای اونا نوشتی از خودت هیچی نگفتی نمیشه یه طرفه به قاضی رفت شاید اونا حق داشته باشن شما بهتره بری پیش مشاور
 

تصویر nazanin.mashhadi

سلام خانم هانا

اره راست می گی من یادم رفت از خودم بگم به قول یکی از دوستان که می گه نباید زیاد با خانواده شوهرت صمیمی بشی من خیلی زیاد رابطه ندارم با خانواده شوهرم، به خاطر اینکه مادرش جدا زندگی می کنه و پدرش جدا، من هر از گاهی فقط میرم سر میزنم اون اوایل رفتم پیش پدر شوهرم خداییش من بدی ازش ندیدم و مثل خونه ی خودمون اونجا رو نظافت می کردم و پدر شوهرمم می دید و گفت خودت رو به زحمت ننداز و چیز دیگه ای به من نگفت اما این وسط نمی دونم شوهرم به من دروغ گفته یا اینکه واقعا پدر شوهرم گفته که خانومت زیاد آب مصرف می کنه، در صورتی که من فقط یه سینک شستم براشون کار دیگه ای نکردم اونم چون هیچ زنی خونه اونا نیست خیلی کثیف شده بود و جرم گرفته بود و من خودم به نحوه مصرف آب، برق و... هست چرا که من خودم پدرم فوت شده و خرج خونه مون رو دارم میدم از جمله پرداخت قبوض و... اون قدری که حواسم هست که دارم چه کار می کنم

چیزی که از خانواده اونا فهمیدم و شوهرم هم خودش می گفت اینه که اونا چندان فعال نیستن اما من خیلی پر جنب و جوشم یک سره در حال فعالیت و تمیز کردن و مرتب کردن، که تعجب کرده بود، می گفت تو خونه ما سر ظرف شستم دعوا بود که کی ظرف بشوره، ولی خونه ما با محضی که سفره جمع میشه عادت کردیم همونجا ظرفها رو بشوریم و برای وعده بعد نذاریم به خصوص شب تا صبح اصلا ظرف نمی ذاریم، که براش تازگی داشت

اینکه من سمعی و حسی هستم از لحاظ دسته بندی انسانها، یعنی اینکه شوهرم یا اطرافیان یه حرفی می زنن که شایدم منظوری نداشته باشن یا به قول خودشون شوخی باشه اما همون به دلم میمونه حالا می خواد حرف بی ربط باشه می خواد حرف عاشقانه باشه یا فحش و ناسزا باشه به خود شوهرمم گفتم که من از این لحاظ حساسم پس تو انتخاب کلماتت و طرز بیان منظورت کمی دقت کن که دلخوری پیش نیاد

و شوهرمن بر عکس من بصری هستش یعنی بیشتر دوست داره ببینه، من نوعی واسه نشون دادن اینکه دوسش دارم یا باید براش کادو بخرم یا براش عشوه گری کنم تا بهش ثابت شه که دوسش دارم زیاد اهل اس ام اس بازی نیست حتی زیاد هم تلفن نمی زنیم به هم چون بصری یه، اما من سمعی ام دوس دارم بهم زنگ بزنه به هم اس بدیم حرفای عاشقانه بزنیم اما خب من کنار اومدم به خاطر شغلش که زیاد نمی تونه گوشی دستش بگیره

خب من اگه ناراحت بشم عصبی بشم خوشحال بشم همش بر می گرده به طرز بیان اطرافیانم

چون بیشتر سمعی ام، خب این مسئله برای من مهم نمود می کنه اما شوهرم چون بصری یه و روی شنیده ها شاید زیاد مانور نده، براش بی اهمیته وقتی می بینه من ناراحت یا عصبی شدم از حرفش، که جبهه می گیره

خب من قبل ازدواجم کتاب زیاد خوندم و می دونم زن و مرد با هم تفاوت هایی دارن

اما اون اصلا اطلاعاتی در این زمینه نداره

من خودم چون طرز بیان برام مهمه سعی می کنم یا حرفی نزنم یا در انتخاب کلمات دقت کنم جوری نباشه که طرفم ناراحت بشه

یک نمونه براتون میارم که بفهمین شوهرم بصریه یعنی چی

من تو خیابون بودم می رفتم بازار که برای مادر شوهرم کادو بخرم که شوهرم زنگ زد گفت دلم درد می کنه مسموم شدم می تونی بیای اینجا که بهش گفتم من تو خیابونم داریم می ریم بازار، بهش گفتم بیا خونه ما تا مامانم برات داروی گیاهی بده حالت خوب شه، من فقط همینو گفتم، که شب رسیدم خونه دوباره زنگ زده که من بهت زنگ زدم می گم حالم خوب نیست ولی تو اصلا برات مهم نیست که بگی من مرده ام زنده ام اصلا یادت از من نمیاد، آخه چون چند روز قبلش من حالم خوب نبود که من بهش زنگ نزدم بگم بیا، خودش زنگ زد اومد پیشم، به خاطر اینکه من نرفتم ناراحت شده بود، بهش گفتم تو اصلا شرایط  آدم رو نمی سنجی این موقع شب من تنهایی چه طوری بیام اونجا، تو مهمونی هم که هستیم

به خاطر همین مسئله تا چند روز باهام قهر بود که تازه من کوتاه اومدم و معذرت خواهی کردم که باز آشتی کرده

خونه خواهر شوهرام دعوت کرده بودن اون اوایل، مثل خونه خودمون بهشون تو کارا کمک کردم ظرفهاشون رو شستم که همه شون تعجب کرده بودن

فقط به خاطر همین مسئله که بعضی اوقات که حرف بدی می زنه بهش گوشزد می کنم با من این جوری حرف نزن، ما توی خانواده مون همچین حرفای زشتی رد و بدل نمیشه پس با من درست صحبت کن، به خاطر همین چیزایی که بهش می گم، یا به خاطر یخچالی که باید ساید بای ساید بگیرن و همش می گفت خیلی گرونه، از این معمولیا بگیرم؟ که من بهش گفتم همو که تو قرارداد نوشتین بگیرین دیگه، به خاطر اینا به من  می گه تو سخت گیری، خداییش شما قضاوت کنین من کجا سخت گیری کردم؟؟؟ حتی واسه عید برام هیچی نخرید که من براش پالتو پیراهن و شلوار خریدم، اما تا الان که الانه یک تیکه برای من نخریده، ولی من یه بار هم بهش نگفتم که تو چرا برای من نخریدی

حالا من سخت گیرم؟؟؟ من لجبازم؟؟؟ شما بگین خدا وکیلی

یا این که موقع خوابیدن براش آب آوردم پارچ آب رو گذاشته دم در، خب نمی گه یه نفر در رو باز کنه یا در باز بشه اون آب می ریزه، برداشتم گذاشتم رو طاقچه، به من می گه تو لجبازی، هر کار من می کنم بر عکسش رو می کنی

خب شما بگین من چه کار باید بکنم چه جوری رفتار کنم که نه می تونم باهاش حرف بزنم نه می تونم کاری بکنم

آیا بازم رفتار من ایراد داره

اون انتظار داره هزار بلا سرم بیاد و من صدام در نیاد، مگه من کارم به دکتر نکشید دچار عفونت شده بودم، حتی تو ارتباط جنسی مون هم ما مشکل داشتیم که اینجا جاش نیست مطرح بشه که من مجبور شدم به خاطر اینکه بلایی سرم نیاد خانوادم راضی شدن که تو عقد عروسی کنیم تازه اونم خانواده خودش گفتن  آزادش بذار، بذار کارش رو انجام بده...

اینا رو که نمی بینه فقط می گه تو سخت گیری تو لجبازی تو آب زیر کاهی، خوبه که من هنوز باهاش اون قدی حرف نمی زنم اگه حرف بزنم پس بهم چی می گه...

حالا خانوم هانا خوشحال میشم ایرادای من رو بهم بگین تا خودم رو اصلاح کنم، مرسی