جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد ....

11:09 - 1393/01/12

چنان زندگی کن که کسانی که تو رو می شناسند، اما خدا را نمی شناسند بواسطه آشنایی با تو ، با خدا آشنا شوند

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد . رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده وخوش قلب یافت ، به او گفت، پادشاه اهل معرفت است ، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد .

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد ، به طوری که  اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت . روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد  ودانست که جوان ، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست ، در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند.

جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد . همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند، بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت : (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی ؟ ))

جوان گفت :(( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام اورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را درخانه ی خویش نبینم ؟))

یاحق....

http://btid.org/node/27583

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 7 =
*****
تصویر hamid013
نویسنده hamid013 در

گوهر شاد خاتون همسر شاهرخ تیمور بوده و یکی از زنان باحجاب بوده که من شنیدم همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بوده!بگذریم... گوهرشاد می خواست در کنار حرم امام رضا عليه السلام مسجدى بنا کند . چون مى خواست عمل صالحى انجام دهد به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش اين است که فقط با وضو کار کنيد و در حال کار با يکديگر مجادله و بد زبانى نکنيد و با احترام رفتار کنيد. و اخلاق اسلامى و ياد خدا را رعايت کنيد

او به کسانى که به وسيله حيوانات مصالح و بار به محل مسجد مى آوردند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حيوانات آب و علوفه قرار دهيد و اين زبان بسته ها را نزنيد و بگذاريد هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگين نزنيد و آنها را اذيت نکنيد . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم

گوهر شاد هرروز برای سر کشی کارگران به مسجد می رفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کار ها به محل مسجد رفت . در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوان چهره او را ديد. در تاریخ اومده که بسیار زیبا بوده.جوان بيچاره دل از کف داد و عشق گوهر شاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که مريض شد و بيمارى او را به مرگ نزديک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی آمد و گوهر شاد خاتون حال اورا جویا شد . شنید که بیمار شده و به عیادت او رفت و حال اورا جویا شد .چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر می شد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى ديد تصميم گرفت جريان را به گوش ملکه گوهر شاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نيست . او موضوع را به گوهر شاد گفت و منتظر عکس العمل گوهر شاد بود.ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرويى گفت: اين که مهم نيست چرا زودتر به من نگفتيد تا از ناراحتى يک بنده خدا جلو گيرى کنيم ؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن بايد دو کار صورت بگيرد . يکى اينکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در اين مسجد تازه ساز.اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط ديگر اين است که بعد از آماده شدن تو من بايد از شوهرم طلاق بگيرم . حال اگر تو شرط را مى پديرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پيغام گوهر شاد را شنيد از اين مژده حالش خوب شد و گفت چهل روز که چيزى نيست اگر چهل سال هم بگويى حاضرم . او رفت و مشغول نماز در مسجد شد به اميد اينکه پاداش نماز هايش ازدواج و وصال گوهر شاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگيرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهر شاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شيرين کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگو اولا از تو ممنونم و دوم اينکه من ديگر نيازى به ازدواج با تو ندارم. قاصد گفت منظورت چيست ؟ مگر تو عاشق گوهر شاد خانم نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهر شاد من را بيمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقيقى آشنا نشده بودم ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام مى گيرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقيقى را پيدا کنم . . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی

تصویر محشر
نویسنده محشر در

خیلی قشنگ و آموزنده بود تا حالا نشنیده بودم.

 

ممنون.cheeky

تصویر hamid013
نویسنده hamid013 در

داستان عشق پسره کارگر نسبت به گوهرشاد هم داستان جالبیه و سندیت تاریخی داره
یاعلی

تصویر متفکر
نویسنده متفکر در

سلام

براستی که زیبا بود

ای کاش این معرفت در قلبم یافت میشد.کاش تمام تلاشم را میکردم تا بنده ی واقعی او باشم و نیتم خالص خالص میشد.

ممنون بابت متن زیباتون .

 

یا علی.....laugh

تصویر لیلی
نویسنده لیلی در

همیشه ازعشق مجازی ،به عشق حقیقی میتوان رسید

تصویر یه عاشق واقعی

ای کاش در راه رسیدن به معشوقی زمینی ...بتونیم معشوق حقیقی رو پیدا کنیم ..

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

خوشم میاد خودت متن میذاری و خودت اول از همه نظر میدی laugh

البته خوش یه تشویقه برای ما که حتماً مطلبو بخونیم و این خوبه.cheeky