خاطرات تک نفره عذابم می دهند/ابرهای تیره در آسمان نوجوانی

05:46 - 1394/04/23

سلام.شاید این اولین مطلب من بصورت رسمی توی سایته...بگزریم...من 17 سالمه...ضمنا پسرم!!!خوب من یه دو سالی بود علاقه مند به یه دختر خانومی شده بودم...اصلا هم نمیخواستم عبرت دیگران بشم!!!من سربازی معافم...الحمدولله مشکل مالی هم ندارم....بابام هم با ازدواجم هیچ مشکلی نداشت بطوریکه برادرم 21 و خواهرم 20 سالگی ازدواج کردن و پدر هم تمام زورشو زد که راحت برن خونه بخت!!!من با تکیه به این نظر داشتم اینده خودم رو ترسیم میکردم.دانش اموز سوم ریاضیم و رشتم هم قطعا مهندسیه اما خوب توی یه زمینه هنری مشغولم و از بابت کار هم هیچ ترسی نداشتم...بگزریم...
ببینید من یه بچه نسبتا مذهبی هستم که توی دبیرستان واقعا داره بهم سخت میگزره اونم توی یه استان و یه شهری که چندان اعتقاد درست و درمونی هم ندارن...اول دبیرستان بودم که با چیزایی اشنا شدم که باید حدود 25-30 سالگی اشنا میشدم...یعنی از چند و چون ماجرای زناشویی من مطلع شدم که ایکاش...بگزریم که من دچار چه مشکلی شدم که میدونید چیه دیگه...
من این دختر خانوم رو بار ها و بار ها زیر نظر داشتم ادم فوق العاده ای بود نیازی نیست بگم که چطور بود...میشه گفت ایده آل یک بچه مذهبی مث من...خانوادش هم از خودش بهتر...بشدت هم کفو بودیم...خوب من دل بسته بودم و توی مهمونیایی که میرفتم و میدونستم هستن بالطبع به خودم میرسیدم...به قول دوستان آنکارد میکردیم!!!من با یه ادم با تجربه ای هم صحبت کردم که باهاش خیلی رفیقم(میشه گفت پسرخاله که 13 سال ازم بزرگتره)اون از بدی های ازدواج در نوجوونی و خوبیاش گفت بعلاوه از خوبیا و بدیا در سن همون26-27...با توجه به شناختی که از من و اون بنده خدا داشتم گفت مورد خوبیه و میتونی اوکیش کنی...من چند ماهی فکر کردم...اون خانوم هم مطمئن بودم پدرشون که ادم فوق العاده مذهبی روشن فکری بودن میزارن دخترشون 17-18-19 سالگی ازدواج کنه...(شاید اینجا بگیرین جریان چیه)چون خواهر بزرگه که الان دانشجوئه همین سنا ازدواج یعنی همون نامزدی کرد...هفته گذشته شب قبل از اولین شب قدر ما یک مراسم دوستانه ای دعوت بودیم که ایشون هم بودن...منم که دیگه اینبار بقول رستوراندارا سفارشی آنکارد کردم و رفتیم اونجا...گفتم هر طور شده امشب بابام رو میکشونم یه گوشه ای بهش میگم...اقا من انقد بقولی هول بودم گفتم ضایس توی مراسم بگم به بابام گفتم تو ماشین بش میگم...مراسم ساعتای 1ونیم تموم شد و پدر مرحمت فرمودن گفتن خلوته شما بشین پشت ماشین...من نشستم و اومدیم توی مسیر (داخل شهری)داشتم فکر میکردم که یهو بابا گفتن تولد حضرت معصومه نامزدیه اون دختر دعوتمون کردن.......

قیافه من پشت فرمون!!!اصا انگار اب یخ.....عرق سردی کردم که نپرس...وقتی رسیدیم دم خونه من نرفتم تو فقط وسیله ها مامانمو بردم داخلو رفتم نشستم نتو پارک و زنگ زدم یکی از رفقا که یوقت دزد نزنه مارو ببره !!! تا خود صب گریه کردم...واسه سحری هم مامانم بیدار شده بود دیده بود من نیستم بجای خودم زنگ زد به دوستم و چون ادم موجهی بود مامانم حرفشو قبول کرد که ما پارکیم...یه رانی خوردیم بجای سحری.!!!

حالا

این فکر منو داره ذره ذره آب میکنه...امشب هم دوباره دیدم اوشون رو...مهمونی بود اگه نمیرفتم رفتارای ان شب که گفتم بیشتر تو چشم بود...حالا من موندم و یه دنیا خاطره تک نفره...چه روزایی که به عشق رسیدن به اون بنده خدا مث چی درس نخوندم...امسال اولین سالی بود که فیزیک 20 شدم!!!
من نیاز جنسی هم دارم اما رابطه ی عاطفی که فکرشو میکردم خیلی بزرگتر و وسیع تر از مسایل جنسی بود...من فقط به مسیله جنسی ازدواج فکر نمیکردم...یه همدم میخواستم...یه هم قدم...دنبال یه گوش برای شنیدن...یه دهن برای گفتن و یک شونه برای سرم بودم...بالطبع متقابلا خیلی بیشتر از نیاز خودم عاطفه خرج ایشون میکردم...مسیله جنسی فوق العاده پیش پا افتاده است اما نمیشه بگی نیست...مهم نیست برام چرا؟چون مسئله جنسی رو حتی با شخص دیگه ای هم میشه بر طرف کرد اما مسیله عاطفیش واقعا سخته...خیلی سخته با یکی دیگه ازدواج کنی و  فکر یکی دیگه باشی...سخته...
من دارم فکر میکنم عایا من میتونم بشم علی سابق که به قول بر و بچ اراذل شیطونیاشو 100 تا عاقل هم نمیتونن کنترل کنن!!!انقد تغییر کرده رفتارم که واقعا  خودم دارم متوجه تغییر در رفتار مامان بابام میشم...همش میخوان یجوری من رو خوش حال کنن...
بابام معمولا زیاده کارش...خونه نیست خیلی که عمق فاجعرو بفهمه اما کمی تا قسمتی ابری فهمیده...برگشته بود میگفت تو چه تفریحی داری؟!گفتم الان که کل تفریحم راه رفتن توی خیابون معروف شهرمونه(بعد کلاس)+موسیقی که تفریحیه+انیمیشن که کار اصلیم حساب میشه

گفت که اخر ماه بیا یه مقدار پول بت بدم خودتم بزار روش برو یه گوشی بخر...(گوشی فعلی خستس)یعنی من اونقد عوض شدم که بابامم در مواجهه با من انقدر عوض شده؟!؟!؟!
الان توی فکر اینم که قید ازدواجو بزنم...
نمیدونم
2 حالت بیشتر نداره وجود یه نفر دیگه توی زندگی من:یا اونقد خوب میشه که کلا این بنده خدارو یادم میره...یا اونقد بد میشه که زنگی به نفر دوم هم تلخ میشه...لطفا راهنماییم کنین

راستی من تا حالا برای هیچ دختری گریه نکردم!!!توی این هفته برای یک نفر چند بار تجربشو داشتم...البته من قید اونو زدم...انشالله که با شوهرش بهترین زندگی رو داشته باشه....حتی بهتر از زندگی که شاید من براش میساختم!؟!؟!(توی خواب تصویر نوشتن این مطلب رو انگار دیدم!!!)

http://btid.org/node/69224
تصویر تقی زاده

جمع بندی مطالب:

از اینکه گروه مشاوران "رهروان ولایت" را برای پاسخگویی انتخاب نمودید از شما سپاسگزاریم.

شما دو سال به دختر خانمی علاقه مند بودی و رابطه برقرار نکردی و خواستید از طرف خانواده اقدام کنید کار بسیار خوب و عاقلانه ای کرده اید و قابل ستایش است.

شما چون مساله را با خانواده در میان نگذاشتید و دختر خانم خواستگار داشت و شما  از رسیدن به او نا امید شده اید که نباید قید ازدواج را بزنید و بگویید شاید ازدواج نکنم. شما گفتید در ازدواج جدای از نیاز جنسی، نیاز عاطفی دارید. شما برای رفع نیاز عاطفی خود نیاز به ازدواج دارید. باید یک همدم، همراه و همسر خوب را برای پیمودن مسیر زندگی انتخاب کنید.

شما از رسیدن به دخترخانم نا امید شده اید و این می تونه کمک زیادی به شما بکنه که او را فراموش کنید و برای فراموش کردن باید چیزهایی که شما را یاد او می اندازد و یا جاهایی که ممکن است او را ببینید نروید. به اعضای خانواده بیشتر محبت کنید، خود را به حدی مشغول کنید تا وقت فکر کردن به او را نداشته باشید و همچنین اوقات فراغت را با یادگیری مهارتهای هنری، مهارتهای زندگی، تفریح و بازی و مطالعه و ... پر کنید و از تنهایی بپرهیزید، اعتقادات دینی خود را از طریق مطالعه، شرکت در جلسات دینی، خواندن قرآن، خواندن ادعیه‌های وارده به خصوص دعای توسل و دعای کمیل، خواندن اذکاری همچون صلوات، استغفرالله ربی و اتوب الیک، ارتقاء دهید.

هرچه زودتر با فرد مناسب ازدواج کنید؛ چون اولا: محبت جدید محبت قبلی را کم رنگ می‌کند ثانیا: نیاز شما را به عشق و محبت جنس مخالف رفع می‌کند.

شما باید به این هم توجه کنی که شما به او علاقه مند بودی اگر خواستگاری می رفتی جواب او هم مثبت بود؟ و یا خانواده ها موافقت می کردند؟ یا اینکه شاید از نظر آزمایش خون به مشکل می خوردید؟ و دلایل دیگر که شاید باز با خواستگاری هم به او نمی رسیدید.

مهمترین نظرات:

1-تنها شما دچار این قضیه نشدید و هستن افرادی که اینو تجربه کردن فقط میتونم بگم سعی کن عاقلانه رفتار کنی چون دنیا و زندگی به آخر نرسیده و به اونی که باید برسی میرسی

2- باید این دوره رو پشت سر بذارید گریه کنید درددل کنید داد بزنید تا تخلیه بشید و بعد از اون برگردید به زندگی...

3- مطمئن باش حتما مصلحتی بوده در این اتفاق. برای همیشه ایشون را فراموش کنو با توکل به خدا به موردای بهتر فکر کن.

تصویر باران
نویسنده باران در

با سلام
واقعا سخته اگر به یه (گرچه کلمه عاشق رو دوس ندارم ولی اسمش همینه) عاشق شبانه روز هم دردی کنن اما سوز درونش باهاشه
واقعا نوشته تون رو خوندم زبونم بند اومد خصوصا تغییرات رفتاری تون
:(( شما سنتون کمه نباید بزارید که چنین حالت هایی ادامه پیدا کنه یا تنهایی رو انتخاب کنید.
قطعا بهتر میشید ان شاء الله
دوستی دارم که حدودا پنج سال به کسی علاقه مند بود اما قسمت جور دیگه رقم خورد و نشد و با دیگری ازدواج کردن الان خیلی راضین و خداروشکر میکنه که اون نشده
خواهشا شما که خانواده تون الحمدلله حامی ازدواج هستن بعد از مدتی ازشون بخواین موردهای خوبی معرفی کنن و بررسی کنید و انتخاب کنید برای شروع
ندارید دنیا شما رو از میدون خارج کنه شما باید یه زندگی شیرین ان شاء الله داشته باشید.
همه اینها هم خاطره میشه من تجربه دارم خیلی سخته خیلی خیلی اما زمان مرهمی هست براتون
به کمک زمان و ایمان و تلاش سعی کنید خیلی زود از این حالت ها خلاصی یابید.
انسان فراموشکار است نگران نباشید شما می توانید ان شاء الله
:)
التماس دعا

تصویر ماندانا

باران خانم!به حساب جسارت نذاریدش ولی دررابطه باجمله اخرتون بایدبگم انسان عزیزانشوفراموش نمیکنه...بلکه فقط به نبونشون عادت میکنه...
 

تصویر هانا
نویسنده هانا در

حسه خوبی نیست برا من قابله درکه حتی اگر از کسی دوباره خوشت بیاد سخته بتونه جای این احساسارو برات پر کنه سخته ولی شدنیه
احساسات خیلی پیچیده تر از اینه که بخوای بگی دیگه تکرار نمیشه چون ممکنه یکی تو زندگیت بیاد که احساست به این دخترخانوم در برابرش
حتی کم به نظر بیاد یا کلا اصلا به نظرت نیاد
و مطمئن باش دوست داشتنه دوطرفه انقد قدرت داره که بتونی این دوس داشتنه یه طرفه رو فراموش کنی
و یه جورایی حتی حس کنی همه مشکلات و ناراحتی هایی هم که داشتی برا این بوده که کمکت کنه تو مسیری قرار بگیری که به عشقه واقعیت برسی
توکل کن به خدا
 

تصویر سروناز20

سلام .
در مورد این قضیه واقعیت اینه چیز خاصی نمیشه گفت و این که زمین همه چیز رو حل میکنه و مطمئن باشید شما نفر اول و /اخرینیستید که این اتفاق براتون میافته ...........و یا افتاده ..توکل کنید به خدا قطعا مصلحتی داشته و نیمه گمشده شما فرد دیگری وبه مراتب مناسب تر و بهتری هم هست .

تصویر ali08
نویسنده ali08 در

خب هیچوخت دیگه چنین احساساتی احتمالا درت ب وجود نیاد.
ولی مهم نیس!
زندگی میکنی و عادت ومیکنی و هیچ اتفاقیم نمیفته!

تصویر donya123
نویسنده donya123 در

مطمئن باش حتما مصلحتی بوده در این اتفاق. برای همیشه ایشون را فراموش کنو با توکل بخ خدا به موردای بهتر فکر کن...بهتره این رو هم پیدا میکنی بعد میگی چرا الکی غصه خوردم.
 

 

تصویر ماهارا

چقدر سن نیاز به ازدواج کاهش پیدا کرده  !!!!!!!!!!

ما توی سن شما بودیم پفک و بستنی و لواشک رو جای هیچی نمی دادیم laugh

تصویر alijoon
نویسنده alijoon در

سلام.اولا که خیلی وقته که این لحن صحبت منسوخ شده...االان به توان تامل و تفکر و توان اداره زندگی طرف توجه میکنن نه به اینکه بقیه دوستان فکر میکنند ایشون بچن یا بزرگن...که البته احترام به عرف هم یک امر طبیعیه اما عمل به قرآن امری مهمتره...حالا بحث پیش نیاد که اقایون هرچی میشه دایورت میکنن رو قران...اما این واقعیت امره...بعدشم بنده خیلی وقته پفک نخوردم...چیپس و پفک رو معیار ازدواج قرار نمیدن ولی خیلی خوشم میاد یه بسته بگیرم اما امان از تشنگی...

تصویر alijoon
نویسنده alijoon در

سلام ممنون از همه.....بله...باید بگزره زمان...

همچین هم راهم دور نیستا!!!
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه...انشالله همه جوونا طرف دوم عشقشون رو پیدا کنن...آمین

تصویر یاسمین زهرا

به نام خدا

سلام برادرم 

هیچی یه طرفش خوب نیس از خیابونش گرفته تا عشق!!

میگذره این روزا برادرم..زمان عین خاک سرده سرده فقط باید بذارید زمان بگذره اما هیچی تجربه اول دوست داشتن نمیشه....

باید این دوره رو پشت سر بذارید گریه کنید درددل کنید داد بزنید تا تخلیه بشید و بعد از اون برگردید به زندگی...

ان شاءالله کسی نصیبتون شه که در کنارش سعادتمند هر دوجهان و عاقبت بخیر  بشید

 

تصویر یاسمین زهرا

این شکلو هم میخاستم بذارم یادم رفت:
هیچی یه طرفش خوب نیس از خیابونش گرفته تا عشق!!crying

تصویر sadegh37
نویسنده sadegh37 در

البته خودمونیم
از راه دور خوب عاشق شدیا

تصویر sadegh37
نویسنده sadegh37 در

تو هم مث منی تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه کا تو همدرد نداری.
بری دنبال ورزش بهتر میشی

تصویر سعید۶۸

با سلام
برادر گرامی یقینا اون حس و حالی که شما داری رو کسی نداره و دیگران هر چی بگن به تناسب حال خودشون میگن ولی اینو بگم که تنها شما دچار این قضیه نشدید و هستن افرادی که اینو تجربه کردن فقط میتونم بگم سعی کن عاقلانه رفتار کنی چون دنیا و زندگی به آخر نرسیده و به اونی که باید برسی میرسی

تصویر عشق پاک

خیلی متاسفم!
واقعا درکت میکنم
فکر اینکه برا خودم همچین اتفاقی بیافته از همین الان داره عذابم میده!
من خیلی خیلی دوستش دارم ولی...

تصویر تقی زاده

با سلام

از اینکه گروه مشاوران "رهروان ولایت" را برای پاسخگویی انتخاب نمودید از شما سپاسگزاریم.

شما دو سال به دختر خانمی علاقه مند بودی و رابطه برقرار نکردی و خواستید از طرف خانواده اقدام کنید کار بسیار خوب و عاقلانه ای کرده اید و قابل ستایش است.

شما چون مساله را با خانواده در میان نگذاشتید و دختر خانم خواستگار داشت و شما  از رسیدن به او نا امید شده اید که نباید قید ازدواج را بزنید و بگویید شاید ازدواج نکنم. شما گفتید در ازدواج جدای از نیاز جنسی، نیاز عاطفی دارید. شما برای رفع نیاز عاطفی خود نیاز به ازدواج دارید. باید یک همدم، همراه و همسر خوب را برای پیمودن مسیر زندگی انتخاب کنید.

شما از رسیدن به دخترخانم نا امید شده اید و این می تونه کمک زیادی به شما بکنه که او را فراموش کنید و برای فراموش کردن باید چیزهایی که شما را یاد او می اندازد و یا جاهایی که ممکن است او را ببینید نروید. به اعضای خانواده بیشتر محبت کنید، خود را به حدی مشغول کنید تا وقت فکر کردن به او را نداشته باشید و همچنین اوقات فراغت را با یادگیری مهارتهای هنری، مهارتهای زندگی، تفریح و بازی و مطالعه و ... پر کنید و از تنهایی بپرهیزید، اعتقادات دینی خود را از طریق مطالعه، شرکت در جلسات دینی، خواندن قرآن، خواندن ادعیه‌های وارده به خصوص دعای توسل و دعای کمیل، خواندن اذکاری همچون صلوات، استغفرالله ربی و اتوب الیک، ارتقاء دهید.

هرچه زودتر با فرد مناسب ازدواج کنید؛ چون اولا: محبت جدید محبت قبلی را کم رنگ می‌کند ثانیا: نیاز شما را به عشق و محبت جنس مخالف رفع می‌کند.

شما باید به این هم توجه کنی که شما به او علاقه مند بودی اگر خواستگاری می رفتی جواب او هم مثبت بود؟ و یا خانواده ها موافقت می کردند؟ یا اینکه شاید از نظر آزمایش خون به مشکل می خوردید؟ و دلایل دیگر که شاید باز با خواستگاری هم به او نمی رسیدید.