دوست دارم عروس خانواده پر جمعیت شوم

23:29 - 1394/11/17

سلام.من دختری 20ساله هستم.حدود 7ماه است که با پسری آشناشدم ایشون23ساله هستند.من خودم دانشجوی پرستاری هستم و ایشون لیسانس مکانیک دارند.درحال حاضر در خدمت به سر میبرن.تقریبایه سال مونده از خدمتشون.من خودم اهل قزوینم.قزوینی اصیل!ولی این آقا پدرشون روستاهای اطراف قزوین و مادرشون اهل شمال هستند.خانواده تحصیل کرده ای دارند.همه اعضای خانواده درواقع!5فرزند هستند و من خودم فقط یک خواهر دارم.پدر من به شدت با ازدواج من با شخصی که قزوینی اصیل ینی درواقع مثل خودمون نباشه مخالفه.همیشه میگه من نمیتونم بسازم با افرادی که اهل روستان!پدرم بازنشسته بانکه و مادرم معلم.مادرم این نطر رو قبول نداره.ومیگه که مال هرجا باشن فقط انسان باشن.که منم خودم نطر مادرم رو قبول دارم چون اصالت یعنی انسان بودن نه اینکه مال کجای ابن کشور یا دنیا بخوای باشی.من نظر پدرم رو قبول ندارم.یعنی درواقعا توی اکثر مسائل خیلی باهم اختلاف فکر داریم اما من همیشه به احترام ایشون سکوت میکنم توی مسائل.نظرم رو بیان میکنم اما بحث و دعوا نمیکنم هیچوقت.ولی با مادرم راحت ترم.من قضیه ی اشناییم با این آفا رو به مامانم گفتم.مامانم راجبش پرسید.چون از لحاط تحصیل مورد پسندش بود.ایشون یه مدتی اموزشگاه زبان تدریس میکرده.خیلی کارای دیگه هم انجام داده.با شناختی که ازش دارم یه مرد واقعیه.خیلی به فکر ایندشه و اهل کاره.بنطرم اینجور جوونا که آدم بتونه بهش تکیه کنه کم پیدا میشه در حال حاضر که بتونه رو پای خودش واسته.من اینکه قزوینی اصیل نیستن و هم برامامانم گفتم.و اینکه5فرزند هستن.مامانم گفت فکر نکنم بابات قبول کنه ولی نه هم نگفت!گفت به فکر درست باش.موقعیت های بهتر برات میاد.من با اینکه جمعیتشون بیشتر از ماس اصلا مشکل ندارم یا حتی اینکه شهری نیستن.اتفاقا خودم چون توی خانواده ای بزرگ شدم که همیشه سکوت بوده همیشه دلم میخواسته برم توی خانواده ای که پرجمعیت باشن چون اینجور خانواده هارو خیلی دوست دارم.اونها از لحاظ مالی کمی پایینتر از ماهستن.که بازم اینم از نطر خودم مشکلی نیست.چون انچنان فاصلمون زیاد نیس که بخواد اذیت کنه این قضیه.ولی مامانم بنظر خودم سر همین موضوع میگفت صبرکن موقعیتای بهتر میاد.منم خودم میدونم شاید موقعیت بهتر باشه ولی مهم اونیه که من انتخاب کنم.من این اقا رو تا حد زیادی شناختم خب بلخره 7ماه وقت کمی نیست.نمیگم شناختم کامله ولی تا حدی خوبه.من اکثرچیزایی که معیارام واسه مرد آیندمه رو توی این اقا میبینم.بسیار خوش برخورد.خوش اخلاق اجتماعی.ارام.اهل کار.با ایمان.خانواده دار.باغیرت...وخیلی چیزای دیگه البته صفات منفی هم هست که خداروشکر کم هستش و خوبیاش اونقد زیاده که این منفی ها رو پوشش میده.ما باهم قرار ازدواج گذاشتیم.قراره وقتی سربازیش تموم شد بره دنبال کار.که الان هم 90درصد کارش حله.بعد کمی پس انداز کنه و پیش قدم شه.حدودا نزدیک دوسال دیگه.من این قضیه ی مخالفت بابام رو براش گفتم.اون گفت هنر تو اینه که بتونی بابات رو راضی کنی.من مطمنم اگه تلاش کنم میشه ولی بابای من یه کم لجباز یا به اصطلاح فردیه که عرور داره.حرف خودشو میخواد عملی کنه.من از اینا بعضی وقتا میترسم.ولی باخودم میگم من خدا رو دارم ما که نیتمون خیره خدا هم کمک میکنه.این موضوع داره اذیتم میکنه.برای دوستامم که تعریف کردم گفتن راضی میشه بابات. ولی نمیخوام دلخوری پیش بیاد.من هر روز که از رابطمون میگذره علاقه و شناختم به این اقا بیشتر میشه و بیشتر توی انتخابم مصمم میشم.مصمم میشم چون به این باور رسیدم که از روی هوس و احساس نیست.من با عقلم دوسش دارم چون معیارایی که میخوامو داره.از شما خواهش میکنم کمکم کنید.با این تعاریفی که گفتم بنطرتون راضی کردن بابام کار راحتیه یا سخت؟؟'!!چجوری این کارو کنم.خوااااهش میکنم هرچه زودتر جوابمو بدید ممنون

http://btid.org/node/85842
تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

با تشکر از بزرگوارانی که در این بحث شرکت داشته‌اند.

این بحث را می‌توانید در این لینک دنبال بفرمائید:

http://www.btid.org/fa/news/94047

تصویر م ش
نویسنده م ش در

به نظرم خیلی باید دقت داشته باشی sad

تصویر محدثه ش

احتیاط باید کرد...!!
همه چیز کهنه میشود...
و اگر کمی کوتاهی کنیم...
عشق نیز....
بهانه ها جای حس عاشقانه را خوب میگیرند....

تصویر yasin1366
نویسنده yasin1366 در

ببین خانم تا صبح هم بشینیم تعریف کنیم و در مورد کیس تو گپ بزنیم فایده ای ندارد
اونی که باید راضی باشه پدرت هست
پس برو با پدرت صحبت کن
و قانعش کن و برای اینکه اذیت نشی فعلا ارتباطتتون به خداقل برسون
تو 20سالت بچه هستی
و هنوز خیلی از مسائل تجربه نکردی و درک نمی کنی
این پسر هم همینطور

وقتی پدر و مادر دختر پسر را نخوان به خصوص پدر دختر از او حمایتی که نمی کنه هیچ بلکه ایراد هم میگیره و این پسر باید کلی تلاش کنه تا با خفت و خواری پدرت راضی کنه خب این وسط فردا تو زندگی شما دونفر مشکلات هست تا تقی به توقی میخوره صریح میگه بیا با این شوهر انتخاب کردنت
و این نوع برخورد باعث میشه غرور مردونه یک مرد له بشه شاید الان متوجه این موضوع نشید اما بعدها که بزرگتر شدید این مسائل را خواهید دید
و حتی ممکن اینقدر پدرت اون تحقیر کنه تا یک جایی برسی که پسره بگه یا منو انتخاب کن یا پدرت
پس بهترین کار اینه که با پدرت دوستانه بشینید صحبت کنید
کمیت و تعداد خانواده اصلا مهم نیست مهم کیفیت است یک موقعی زمان ما دهه شصتی ها فلان خانواده شومصد نفر بودن  اما همه خواهر برادرا معلم، مهندس، نظامی و... بودند الانم یک خانواده دوتا بچه داره انگل جامعه پس کیفیت مهم
در مورد شغلش هم اگر قزوین باشی و شهرک صنعتی ساوه، البرز، قزوین، منطقه ویژه اقتصادی سلفچگان قم بره راحت میتونه کار پیدا کنه یعنی چون زبان و... تدریس میکنه خیلی هم بیکار نیست
اما همه اینا منوط به اینکه با پدرت صحبت کنی
این اصیل بودن غیر اصیل بودن یک چیز من درآوردی دوره زمونه این جرفا گذشته این یک توهمی هست که برخی خانواده ها دارند برای اصالت سنجی یک نفر یا خانواده باید رفتار و فرهنگ اونا را دید یک زمانی امکانات در انحصار یک عده ای بود اما الان امکانات در اختیار همه هست پس یک خانواده روستایی میتواند فرهنگ و رفتارش از یک خانواده اصیل قزوینی بهتر باشد فقط اینجا اختلاف فرهنگی مهم است که اونم باید بررسی کرد که اختلاف ها چقدر هستند اگر اختلاف زیاد هست دیگه صلاح نیست چون ازدواج در ایران ازدواج وصلت دوخانواده هست نه دو نفر
این اختلاف فرهنگی میتونه بین دو خانواده اصیل قزوینی هم باشد

 

تصویر محدثه ش

بله حرفای شما درسته.
پدر من روی اصالت تاکید داره ولی خودمم هنوز انگار نمیدونم واقعا براش مهمه یا داره به عنوان یه اصل باهش برخورد میکنه.پدر من میگه اره فقط اصیل ولی بعدش میبینم خودش همکارانی یا حتی دوتانی داشته که خیلیاشون قزوینی اصیل نبودن خیییلی با اونا روابط خوبی داره.همیشه ازشون تعریف میکنه مثلا میگه فلان شخص قزوینی نیس ولی مرد خیلی خوبیه یا خانواده خیلی خوبین.حرف ندارن.اره کسایی هم بودن که باهشون در ارتباط بوده و اصیل نبودن و از رفتارهاشون هم خوشش نیومده و نمیاد.ولی من همه ی جوانب رو دارم درنطر میگیرم.با خودم فکر که میکنم میبینم نه خب خیلی خانواده ها هم هستن که با وجود اصیل نبودن بابای من جقدر اونارو قبول داره.میدونم اینکه رابطه ی پدر من با اینگونه افراد چجوریه با اینکه بخواد با خانواده همسر آینده من چجوری باشه فرق میکنه ولی خب بی ربط هم نیست.من فقط امیدوارم بعد از حرف زدن با پدرم به همین نتیجه ای برسم راجع به طرز فکر پدرم که توی ذهنمه.اینکه پدر من رفتار و شخصیت رو ترجیح بده به اصالت.چون خانواده ی این آقایی که گفتم بسایار با شخصیت و دارای موقعیت اجتماعی خوبی هستند.بقول یکی از دوستان قدیم خانواده ها پرجمعیت بودن ولی بچه ها خیلی موفق تر بودند.این اقا خواهرو برادرشون مهندس هستند.یه برادرشون الان خارج زندگی میکنند.حتی پدر و مادرشون با سوادن.مثلا مادرشون باز با این حال دیپلمه ی زمان انقلاب هستند.من از این خصوصیات خوشم میاد که به درس و تحصیل اهمیت میدند.پدر من هم این ملاک خیییلی براش مهمه.همیشه از آدمایی که به تحصیل اهمیت میدن خیلی خوشش میاد و تحسین میکنه اونا رو.من امیدوارم پدرم همه ی جوانب رو در نطر بگیره چون این آقا ممکنه اصیل نباشه ولی خیلی خصوصیات عالی داره که دیگه این اصیل نبودن چیزی در برابرش به حساب نمیاد...

تصویر مجید27
نویسنده مجید27 در

اها ازاد گفتم شاید سراسری باشه چون سراسری دانشگاه پزشکیش جداس . اولش  فک کردم سراسریه .
بعدا میخواد چکاری پیدا کنه به این فک کردی چون ازادم هست کار خاصی که براش نیست  معطل میشی باید همش انتظار بکشی

تصویر محدثه ش

اره توی صنعت که زیاد کار نیست الان.یکی از اشناهاشون توی ارتش براش جور کرده.قراره از تیر ماه بره اونجا.که خدمتش هم حساب میشه
البته الان آراد و یراسری باهم فرق ندارن.نیرو لازم داشته باشن میگیرن

تصویر سروناز20

سلام دوست همشهری و هم وطن .
راستش خودم قزوین هستم مثل شما از نوع ..اصیل ....!!
در واقع برای آشنایی بچه های دیگه بگم اصیل یعنی کسی که پدر و مادرش متولد قزوینن..(قزوین مهاجر پذیره )
خوب این اصیل بودن تو قزوین یکم برای بچه ها گنگه ...یه جورایی یعنی خانوده های ریشه دار و اصل و نسب دار که نام خانوداگی هاشون هم بعضا قابل تشخیصشون میکنه ..یه چیزی مثل اون خاندان های توی ایلام و ....ولی در ته مفهمومش بحث اعتماد نهفته ....
خوب واقعا برای خانوده های قزوینی مهمه که با هم شهری های خودشون ازدواج کنن چون بحث فرهنگی هست و تاونجا هم که اطلاع دارم طلاق خیلی کم تر توشون رخ میده ... و کلا خانوده های قزوین همه هم رو میشناسن و خیلی زود همه با هم فامیل میشن و هم رو پیدا میکنن ... ..خوب یا بد همچین چیزی تو قزوین هست و البته کمی هم داره رنگ های مادی هم میگیره ... من خودم به عنوان یه قزوینی خواستگار قزوینی زیاد نداشتم ... واگر بودن انقدر سخت گیر بودن و در بند مادیات که اصلا به ما نمیخوردن و خواستگار های غیر قزوینم هم که متاسفانه تفاوت فرهنگی ها بالا بود و به نتیجه نرسید .
شخصا پدرتون رو درک میکنم .. پدر شما وقتی میگه قزوینی باشه منظورش اینه که فرهنگش به شما بخوره... چون قزوین شهر مهاجر پذیری بوده و الا ن واقعا از همه جای ایران درش ساکنن ... خوب همون طور که شمالی ها و تبریزی ها و کرد ها و .... با هم وصلت میکننو دوست دارن  و قزوینی ها هم دوست دارن با خودشون و صلت کنن و چیز بد و نادری نیست فقط با پدرتون این بحث اصیل بودن رو باز کنید .. اصالت یعنی داشتن چهار چوب یعنی اعتقاد به اصول اخلاقی و پایبد به اخلاقیات .. این معنی ساده اصالته ... توصیه میکنم حتما با پدرتون صحبت کنید البته بعد خواستگاری اون اقا ....!!!!!!!!!
 

تصویر محدثه ش

بله حتما اینکارو میکنم.ممنون از همدردی و راهنماییتون

تصویر مجید27
نویسنده مجید27 در

نه خانم محدثه مزاح نبود جدی گفتم .گفتین هم دانشگاهی هستین مگه پرستاری مربوط به دانشگاه علوم پزشکی نیستش پس چطور هم دانشگاهی هستین  ؟؟

تصویر محدثه ش

دانششگاه ما تازه 4ساله پرستاری اورده.اطراف قروینه و دانشگاه ازاد...از رشته های علوم پزشکی فقط پرستاری رو داره.دانشکده های مختلفی داره...مثل مکانیک..پرستاری...
ممنون از نظرتون

تصویر مجید27
نویسنده مجید27 در

بنظرم  فعلا باهاش ادامه بده با این شرایط بنظر بد نمیاد هم دانشگاهیتم هستش زبانشم خوبه تا چی پیش بیاد منتظر زمان باش

تصویر محدثه ش

اینکه گفتین زبانش هم خوبه مزاح بود؟؟؟!من ابنو فقط برای گفتن بیوگرافی گفتم
ولی اینکه زبانش خوبه ربطی به آیندم نداره چندان!

تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

عرض سلام مجدد و تشکر از شما.
با نکات تکمیلی‌ای که فرمودید، امید بنده، تا حدودی خداروشکر به این ماجرا بیشتر شد؛ منتها بازهم فرازهایی در این نوشته است که می‌تواند زنگ خطری محسوب گردد!
فرمودید: «از یه طرف می‌بینم دلیل اخر بابام منطقیه. من اگه خودم هم یه روز مادر بشم نمیتونم یا شاید می‌ترسم دخترمو با این شرایط به دست پسری بسپرم. اما با این وجود من اگه مادر بشم سعی میکنم با تمام وجود همیشه به حرفاش گوش بدمو با منطق جوابشو بدم!!کاری که مادرم همیشه کرده ولی پدرم نه!». شما در این نوشته حق دادید که وضعیت این آقا، چندان هم طبیعی به نظر نمی‌رسد و از سویی، مادر خود را انسانی منطقی معرفی فرمودید که همین مادر هم ، هر چند ظاهرا این پسر را ردّ نکرده، اما خُب تایید هم نکرده است، پس جا دارد کمی دست به عصا تر رفتار نمائیم.
بنده به شخصه دوست دارم شما به هم برسید و خوشبخت هم شوید! ولی با احساسی تصمیم گرفتن، مخالف هستم.
این را بدانید که هر زمانی، مشکلات خاصّ خودش را دارد! از کجا معلوم بعد از گذشت دو سال، تعصبات پدر شما که تا آن زمان، دو سال مُسن‌تر و قاعدتا کم حوصله‌تر هم خواهند شد، بیشتر از الان نگردد و یا مشکلات همین پسر، دو سال دیگر از مشکلات الان‌شان بیشتر نباشد؟! می‌توان مثالهای متعددی را در این باب زد، و پیرامون دردسرهای آن گفت که خارج از حوصله خواهد بود...
یک ویژگی در اکثر خانم‌ها وجود دارد که همین ویژگی شاید در اکثر پسرها وجود نداشته باشد! و آن این است که دخترها بخاطر صفای قلب، زود دل می‌بندند و همین دل بستن، کار را به تصمیمات احساسی و بعضا اشتباه می‌کشاند. البته نه اینکه این ویژگی به خودی خود بد باشد، نه؛ بلکه حکایت از ریحانه بودن این جنس دارد. احساسات پاکی که باید آن را کنترل و درست مصرف نمود.
فرض ما این است که این پسر، همان چیزیست که شما فرمودید؛ یک پسر فوق العاده خوب و کامل، از نظر ایمان، اخلاق، اراده و ... منتها باید قبول کنیم که رفاقت 2ساله، هیچ ثمری ندارد جز ایجاد یک سراب بزرگ، که دیگر رهایی پیدا کردن از آن شاید به این راحتی‌ها نباشد!
رفاقتی که هیچ گونه تعهدی را قانونا و شرعا برای ایشان نسبت به شما ایجاد نخواهد کرد! هرچند الان شاید محکم بگویید نه! من یقین دارم این پسر به من خیانت نمی‌کند؛ اما عرض می‌کنم دقیقا همین فکر شما را دختران متعددی که با اشک، به من مراجعه می‌کردند نیز داشتند! همان‌هایی که به خیال خودشان تهرانی بودند و تیز و زرنگ و تحصیل کرده، و وضعیت پسران مقابلشان هم از وضعیت این آقا به مراتب بهتر بود، اما بعد از گذشت چند ماه، و وابستگی عاطفی شدید این دختران، پسرانی که در مقابل آنان قرار داشتند، خیلی راحت و در کمتر از چند دقیقه به آنها گفتند که ما به این نتیجه رسیدیم با هم تناسب کامل نداریم و یا مثلا حیف تو است که همسر من شوی، و با همین فیلم بازی کردن‌ها، رفتند و با یکی دیگر ازدواج کردند! و این دختران ماندند و اندوهی زیاد از این همه دروغ و تزویر...
«آيا روي زمين نگشتند تا ببينند، عاقبت کساني که پيش از آنها بودند چه شد؟! همان‌ها که عددشان از اينها بيشتر، و نيرو و آثارشان در زمين پایدارتر بود؛ اما هرگز آنچه را داشتند و تصور می‌کردند، نتوانست آنها را از هلاکت دور کند!» (1)
خواهر گرامی؛ شناخت شما، حقیقتا شناخت جامعی نیست، چنانکه فرمودید تمامی شناخت شما بازگشتش به ادعاهای خود همین فرد از خودش می‌باشد! «من این اطلاعات و شناخت رو از تعاریف خود ایشون بدست آوردم»؛ این را بدانید که حتی شیطان هم از خودش بدگویی نمی‌کند، باقی افراد که جای خود دارند...

پیشنهاد:
شما هنوز یقین به مخالفت صددرصد پدر ندارید! بله، بر اساس شواهد متعدد، احتمال قوی می‌دهید که شاید مخالفت کنند؛ از شما خواهش دارم این ترس را کنار بگذارید و همانطور که به خودتان امید داشتید و فرمودید «من مطمئنم اگه تلاش کنم میشه» تلاش کنید و رضایت پدر را محترمانه و با همان ترفندی که در نظر قبلی عرض کردم به دست آورید.
الحمدلله فرمودید این آقا پسر محترم هم، مدعی هستند که تمایل به خواستگاری آمدن را دارند؛ خواهش می‌کنم اجازه بفرمایید حتما این کار را انجام دهند! مادر ایشان تماس بگیرند و خواهش کنند تا خانواده شما اجازه انجام خواستگاری را بدهند؛ نهایت نهایت این می‌شود که پدر شما می‌گوید نه. خب آنها مجددا باید درخواست و خواهش کنند. هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد!
از دو حال خارج نیست، یا به هر حال آنها می‌توانند رضایت خانواده شما را به دست بی‌آورند یا نمی‌توانند، اگر نمی‌توانند که خب چرا این بازی ادامه پیدا کند؟! اگر هم می‌توانند که بسم‌الله، این گوی و این میدان.

امیدوارم درست تصمیم بگیرید و در نهایت، خوشبخت شوید.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت:
أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يكْسِبُونَ[غافر/82]

تصویر yad
نویسنده yad در

سلام
دوست من
حرف عاشقانه زدن کاری نداره، اونم واسه جماعت ذکور، میخوای ۷ماه نه، یه هفته به من فرصت بده یطوری عاشقت کنم، خودتم بمونی:) ....از شوخی گذشته، عزیزمن، همه این حرفای مبسوطی که زدی درست، خداقوت.....اما باز منطقی باش و حواستو جمع کن، تا عملیاتی نشده جریان، اونقدرم جدی نگیر، تصور میکنی دو سال فرصت کمیه؟؟ کی می دونه چی پیش میاد؟؟

تا ایشون از لحاظ عملی پاشنه در خونتونو درنیاورده! و‌نه فقط کلامی، جان من دلخوش نکن و به فکر باش، نکنه دستت بمونه تو پوست گردو، عزیزم همراهی فرق میکنه، شرایط داره.....ایشالا مردیشو نشون داد....به وقتش گلم

الان بیاد ایشون، ایشالام همه چی همونطور هس که شما میگی، شک نکن جدیت و پشتکارش صدبرابر میشه و زودتر شرایطو مهیا میکنه.
ایشون باید خودشو به بابات ثابت کنه، شما هم کنارش تلاش کن واسه نرم کردن پدر از لینک مامان، نه اینکه حالا بمونین، اووووف تا دو سال دیگه، شایدم بیشتر، به چه ضمانتی؟؟

نه پرجمعیت بودن و نه روستایی بودن شون فی نفسه مشکل ساز نیس اصلا و ابدا، باقی شرایط تونم که نزدیکه، از من میشنوی آبجیم، به هیچ وجه طولش ندین..

تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

عرض سلام. خواهش می‌کنم. امیدوارم خوشبخت شوید.

تصویر محدثه ش

واقعا ممنون...چشم سعیمو میکنم ممنونم بازم

تصویر محدثه ش

بله واقعا ممنونم آقای محمدی...حرفاتون برام حکم یه منبع ارامش رو داشت شاید هم یک تلنگر ....ممنون

تصویر الهه نازززز

اول شما سنت کمه و درک نمی کنی که همه این چیزهایی که گفتی مهمه و بعدا توی زندگی مشترک تأثیر میذاره.
زندگی توی روستا و خونواده پر جمعیت و وضع مالی پایین تر اصلا خوب نیست.
من چند تا خواستگار با همین ویژگی ها داشتم و همه رو رد کردم.
دوم من از این حرف پسر اصلا خوشم نیومد که هنر تو اینه که بتونی بابات رو راضی کنی.
اونی که باید تلاش کنه و خونواده شما رو راضی کنه آقا پسر هست. اون باید خودش رو نشون بده.
حواست باشه جوری رفتار نکنی که بعدا بهت بگه تو خواستی که من بیام خواستگاری و بهت بگه بی حیا و نانجیب.
حتما هم پیش مشاور برو.
راستی قزوینی اصیل غیر از یه لهجه دیگه چی داره، که این قدر مهمه؟؟؟

تصویر محدثه ش

ممنون از نظرتون...
اولا اینکه من درسته سنم کمه منکرش هم نیستم بله بعصی چیزا رو شاید هنوز تجربش رو نداشته باشم یا به اون شناخت کامل نرسیده باشم ولی عقل ومنطق دارم و برا اساس اون تصمیم میگیرم.یعنی اول عقل بعد احساس.
راجب روستایی بودن هم باید بگم ایشون پدربزرگ و مادربزرگشون دراونجا هستن و خانواده خودشون حدود 40سالی میشه شهر هستن.وضع مالیشون گفتم کمی پایینتر نه اونقدری که بخواد مشکل ایجاد کنه که مطمنم تاحدی نیست که مشکل ایجاد کنه!
بله ایشون به من گفتن که هنر توئه که باباتو راصی کنی ولی همیشه اینو میگه که من تموم تلاشمو میکنم واسه راضی کردن بابات انقدر ادامه میدم که بابات راضی بشه

بله درسته قزوینی بودن یا کلا شهری بودن برتری نیست نسبت به بقیه.مهم اون انسان بودنه.ولی هرکس یه طرز فکری داره.من نمیتونم پدرم رو اجبار کنم که بیا و همه ی فکرای منو فقطقبول داشته باش.همونطور که پدرمادرای ما خیلی عقاید مارو قبول ندارن

تصویر یا الله

سلام خواهر گلم دو سال انتظار زمان خیلی زیادیه این یعنی ممکنه تو این مدت مورد بهتری بیاد و تو تمام فرصتهای ازدواجتو ب امید اینکه این اقا بیاد از دست میدی و اگر نیومد چی ؟بهتره اول پدرتو راضی کنی تا یه جلسه اشنایی بذارن هم ببینی این اقا واقعا قصدش ازدواج یا نه که اگر واقعا قصدش ازدواج باشه و شما رو بخواد که میاد هم شاید نظر پدرتون عوض شد شاید هم نظر خودت کلا عوض شد بهتره کاملا منطقی و بدور از احساسات فکر کنی اگر واقعا به این نتیجه رسیدی که این اقا همون چیزی که میخوای و هم کفو شماست از طریق مادرت و با کمک مادرت پدرتو راضی کن تا اجازه بدن یک جلسه پسر و خانوادش بطور رسمی اقدام کنن اینطوری خیلی چیزا عیان میشه و بهتر میشه تصمیم گرفت
موفق باشید 
یا زهرا

تصویر محدثه ش

سلام.بسیار بسیار ممنونم بابت پاسخ کاملتون.واقعا فکر نمیگردم به این زودی جواب داده بشه به سوالم.ممنونم واقعا
شما توضیحاتتون واقعا کامل بود من هم الان میخوام برای همه ی سوالاتون جواب خودمو بگم
اول از همه اینکه شما گفتین رفت و امد توی خانواده ی پرجمعیت ممکنه اونجوری که من تصورش رو میکنم نباشه.بله درسته من خودم توی چنین خانواده ای بزرگ نشدم.ولی مادربزرگ یا حتی آشنایانی رو داشتم و از نزدیک دیدم اینگونه رفت وامد هارو.واقعا علاقمندم به اینگونه خانواده ها.من همیشه از تنهایی بدم میومده.همیشه نوع رابطه هامونو که با خانواده های دیگه مقایسه میکردم میدیدم چقد اختلاف داریم.ینی پر رفت و امد نیستیم.اهل مهمونی و اینجورچیزا نیستیم.و شاید همین برام شده مثل یه رویا!نمیخوام بگم عقده چون کامه قشنگی نیست.ولی یه جورایی عاشق اینجور خانواده هام.من خودم آدم خون گرمی هستم.از طرف مادرم اونها هم بشدت خونگرمن.درواقع شبیه خانواده ی آقایی هستن که راجبش توضیح دادم.ولی برعکس خانواده پدرم!رفت و امد کم.معاشرت کم.احساس همدردی و محبت کم.و من بخاطر همین موضوع هیچوقت اخلاق و طرز برخورد های خانواده پدرم رو قبول ندارم.
درباره وضعیت مالی...پدرایشون بازنشسته شرکت هستن.درحد خودشون توانایی مالی دارن.ینی عادی.مثل خانواده هایی که من اطرافم میبینم.و ابنو هم مطمنم اونچیزایی که من بخوام رو میتونن فراهم کنن ینی میتونن پشتوانه ای برای شروع زندگی مشترک ما باشن و من به همین قانعم.اهل تشریفات نیستم مثل بعضی دخترای امروزی که همه چیزو درحد عالی میخوان!من دلم میخواد خانواده هامون اول زندگی یه پشتیبانی کوچیک بکنن یه راهنمایی کوچیک .دلم میخواد دونفری زندگیمونو بسازیم.چون لذتش بیشتره.
درباره نحوه اشناییمون...
ماتوسط یکی از آشناهای این آقا باهم اشنا شدیم توی دانشگاه.من با دخترخانومی دوست هستم که نامزد دوستم ،دوست این آقا هستند.ما تقریبا هرچند هفته ای داخل دانشگاه همدیگه رو میبینیم.ایشون همونجایی درس خوندن که من الان مشغولم.ما با هم بیرون هم میریم.درحد قرارهای کوچیک و هرچند هفته!من این اطلاعات و شناخت رو از تعاریف خود ایشون بدیت اوردم.مکان زندگی ما ازهم دور نیست.هردوساکن یک شهریم و محل سربازی ایشون نیم ساعت باشهرخودمون فاصله داره و داخل پرانتز یه چیزی رو هم بگم .خانواده ی این اقا از ارتباط ما باخبر اند.یعنی منظورم از خانواده مادر.برادر.وخوهار ایشون هست.من حتی شماره تماس خواهر این آقا رو دارم.من شاید اولش بد نوشتم توضیحاتمو.رابطه ما طوری نیست که پوچ باشه یا فقط یه رابطه باشه ما واقعا قصدمون اینه که باهم یه زندگی خوب رو بسازیم.خواهرش از من پرسیده و او هم توضیح داده و خواهرش گفته فقط همو بشناسید خوب.دایی من هم این موصوع رو میدونه.داییم به من گفت فقط حواست باشه عاقلانه پیش بری تو دختر عاقلی هستی.مخاطب من طوری نیست که اهل پیچوندن باشه یا بخواد مثل پسرای الان بزنه زیر چیزی.من اینو انقد بهش ایمان دارم که حاضرم قسم بخورم از این نظر.
آقای مشاور باااااور کنید من هم خودم با تمام وجود دلم میخواد این رابطه هرجه زودتر رسمی شه.ولی این شرایط فراهم نیست.مثل کار ایشون.یا درس ناتمام خودم.اینا سختیا رو بوجود میاره.وگرنه چی بهتر از ارامشی که ادم بتونه کنار همسرش پیدا کنه.اون با اینکه الان پیش قدم شه اصلااا مشکلی نداره حتی خودش چندوقت پیش میگفت خانوادمو اماده کنم یه رسمیتی بینمون ایجاد شه.ولی اونی که این وسط میترسه منم!ترسمم از نطر خودم منطقیه .چون پدر من آدم سختگیریه.و باتوجه به این ملاکایی که توی ذهنش هست من احتمال رو صفر در نظرمیگیرم که حتی اجازه بده این خانواده بیان برای خواستگاری.اولا که بقول خودش شهری نیستن.دوما اینکه وسط درسمه.سوما اینکه هموسط خدمت این آقاس.و شغلشون هنوز 100درصد تضمین نیست.از یه طرفی هم میبینم دلیل اخر بابام منطقیه.من اگه خودمم هم یه روز مادر بشم نمیتونم یا شاید میترسم دخترمو با این شرایط به دست پسری بسپرم.اما با این وجود من اگه مادر بشم سعی میکنم با تمام وجود همیشه به خرفاش گوش بدمو با منطق جوابشو بدم!!کاری که ماددم همیشه کرده ولی پدرم نه!شایدم بخاطر همینه که من هیچوقت نتونستم خواسته قلبیمو رک به پدرم بگم
درمورد اینکه گفتم این اقا گفت هنر توئه که باباتو راصی کنی باید بگم خود ایشون هم از الان کلی حرف اماده کرده.میگفت من شده باشه ده بارم خانوادمو میارم برای خواستگاری.انقدر که جواب مثبت بگیرم از بابات.میگه من برای بدست اوردنت همه ی تلاشمو میکنم و مطمنم خدا تلاش مارو بی نتیجه نمیذاره.یه تیکه از حرفاش همیشه توی ذهنمه.میگفت میخوام به بابات بگم من ممکنه الان خونه یا ماشین نداشته باشم اما اراده و علاقه ای به دخترتون دارم که باعث میشه همه ی اینارو برای زندگیمون فراهم کنم

آقای مشاور...من به مرد بودن مخاطبم...به اراده ای که واسه بدست اوردنم داره...به پاک بودنش. .به خوبی هاش...به علاقه ام به خودش و علاقه ی اون نسبت به خودم ایمان دارم...همیشه هم ایند بهم میگه که ما میریم که یه زندگی عالی بسازیم.برای هم بهترین باشیم همه بهمون و به انتخابمون افتخار کنن....
امیدوارم این بار درست توصیح داده باشم که وقت شما رو هم نگرفته باشم با ناقص توضیح دادنم!من واقعا شرمنده ام اگه بد توضبح دادم.هرچی توی ذهنم بود رو گفتم.بازم ممنون میشم اگه پاسخ بدید.جوابتون برام یه دلگرمی بود...یه حس ارامش و اطمینان که هنوزم میشه با یکی همه ی حرفای دلتو بگی...
یا حق

تصویر خانم آسمان

حالا بذار اول پسره اقدام کنه بعدش تو به فکر باش  چطوری نظر بابات رو عوض کنی.
اتفاقا به نظرم خوبه تو خانواده دختر یه نفر مخالفت کنه اونوقت معلوم میشه پسره چقدر حاضره به خاطر عشقش تلاش کنه.
اول مطمئن شو که خانواده اون اوکی هستن و صد درصد میان خواستگاری بعد به فکر راضی کردن خانوادت باش.
با تک تک حرهای اقای محمدی هم موافقم به خصوص سعی کن اول بگی رسما بیان خواستگاری تا بعد ببینی چی میشه.

تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

عرض سلام و تشکر از شما.

تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

با سلام و تشکر از شما بابت اعتمادتان به گروه مشاوران "رهروان ولایت"

در نوشته‌هایتان جملات زیبایی وجود داشت؛ من‌جمله اینکه: «من نظر پدرم رو قبول ندارم.یعنی در واقع توی اکثر مسائل خیلی باهم اختلاف فکر داریم اما من همیشه به احترام ایشون سکوت میکنم توی مسائل.نظرم رو بیان میکنم اما بحث و دعوا نمیکنم هیچ‌وقت»
احسنت بر شما. امیدورام به واسطه همین احترام، در دنیا و آخرت رستگار شوید. رسول خدا (ص) فرمود: آنکه پدر و مادرش را خشنود کند، خدا را خشنود کرده و کسی که پدر و مادر خود را به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است.(1)
اما مباحثی پیرامون نوشته شما...
اینکه پدرتان قزوینی اصیل هستند و اصرار دارند دامادشان هم باید قزوینی اصیل باشد، یقینا ملاکی می‌باشد دور از عقل و دور از شرع و ما هم چنین تفکری را قبول نداریم و چنانکه خودتان هم نوشته بودید، برتری افراد در انسانیت آنها می‌باشد نه مثلا در قزوینی بودن یا نبودن آنها!
جدای از مسئله مکان تولد، فرمودید دو ویژگی خاص در مورد ایشان است که شاید از علل مخالفت والدین بتوانند محسوب گردند؛ یکی تعداد جمعیت خانواده و دیگری وضعیت مادی آنها.
اینکه فرمودید: «خودم چون توی خانواده ای بزرگ شدم که همیشه سکوت بوده همیشه دلم میخواسته برم توی خانواده ای که پرجمعیت باشن چون اینجور خانواده‌هارو خیلی دوست دارم»؛ باید بدانید آواز دُهُل از دور خوش است و فرق می‌باشد بین تصوّرات ذهنی و مواجهه با واقعیت!
شما هنوز در آن موقعیت قرار نگرفتید، و طبیعتا عادت هم ندارید. نمی‌گویم نمی‌توانید با این مسئله کنار بی‌آیید؛ خیر. منتها می‌خواهم بگویم: «بدانید که تصوّرات ذهنی با واقعیت خیلی فرق دارد». شمایی که عادت نداشته‌اید زیاد رفت و آمد کنید، باید وارد خانواده‌ای بشید که طبیعتا خلق و خوی گرم روستایی دارند و شاید رفت و آمدهای آنان، تمام هفته شما را پُر کند! به هر حال بیشتر تأمّل کنید!
در مورد وضعیت مادی نیز فرمودید اختلافتان زیاد نیست. خب زیاد نیست یعنی چقدر؟ به هر حال این مسئله‌ای می‌باشد که باید قبل از ازدواج بین دختر و پسر حل شود که توقعاتشان چیست و توانائی‌های فرد مقابل چقدر است. اگر به هر دلیل با هم به توافق رسیدید، ان‌شاءالله مشکل ساز نخواهد بود.
فرمودید: «من اکثرچیزایی که معیارام واسه مرد آیندمه رو توی این اقا می‌بینم. بسیار خوش برخورد.خوش اخلاق اجتماعی.ارام.اهل کار.با ایمان.خانواده دار.باغیرت...وخیلی چیزای دیگه البته صفات منفی هم هست که خداروشکر کم هستش و خوبیاش اونقد زیاده که این منفی ها رو پوشش میده» خب اینها فوق‌العاده هستند و بر فرض حقیقت داشتن‌شان، می‌توان به این ازدواج خوشبین بود و خیلی عالیست.
منتها فرمودید 7 ماه است که با هم آشنا شده‌اید، و نفرمودید روش این آشنایی به چه صورت بوده و چه زمان هایی همدیگر را ملاقات می‌کردید و این همه شناخت را چگونه بدست آوردید؟ از گفته‌های خودش؟! به هر حال مکان زندگی شما از هم دور بوده، چگونه به چنین شناخت جامعی توانستید برسید؟!
فرمودید: «قراره وقتی سربازیش تموم شد بره دنبال کار.که الان هم ۹۰درصد کارش حله.بعد کمی پس انداز کنه و پیش قدم شه.حدودا نزدیک دوسال دیگه» این دیگه فوق العاده بد است و مصداق بارز وعده‌ی سر خرمن می‌باشد!
شما قرار است دو سال با ایشان ارتباط داشته باشید و خودتان را از اینکه هستید وابسته‌تر کنید، که چیه؟ ایشان می‌خواهند لطف کنند و دو سال دیگر تازه پیش قدم بشوند؟!! اگر بعد از گذشت دو سال، ایشان نیامدند چی؟
بسیار اتفاق افتاده که دختران ساده اندیشی پیش بنده در فضای حقیقی و مجازی آمدند و گریه می‌کردند که فلان پسر به ما وعده ازدواج داده بود، منتها بعد از گذشت چند سال رفاقت، خیلی راحت به بهانه‌ای الکی مدعی شدند که با هم تناسب نداریم و ما را رها و با فرد دیگری ازدواج کردند!
و از همه جالبتر اینکه ایشان به شما گفته‌اند: «هنر تو اینه که بتونی بابات رو راضی کنی»؛ خُب، بعدا قراره ایشان چه تلاشی داشته باشند؟! آیا ایشان نمی‌خواهند در راضی کردن خانواده شما هنرنمائی کنند؟! اصلا از کجا معلوم بعدا مشخص نشود که خانواده خود او با این ازدواج مخالف هستند و دختری دیگر را زیر سر نداشته باشند؟!

اما پیشنهاد:
به پدر خود بفرمائید، با جلسه خواستگاری موافقت نمایند و علت را اینگونه بیان کنید: «جلسه خواستگاری که قرار نیست حتما به ازدواج ختم شود. شما اجازه بفرمائید آنها بی‌آیند و حرف‌هایشان را بزنند، شاید خود من هم نظرم عوض شد، فوقش بعد از جلسه خواستگاری به آنها جواب رد می‌دهیم». با همین بهانه، می‌توانید حداقل یک پله به خواسته خود نزدیکتر شوید.
از این آقا هم بخواهید رسما و به همراه خانواده‌اش در اولین فرصت ممکن به خواستگاری شما بی‌آید و در یک جلسه رسمی، مطالبات خود را بیان نماید. به ایشان بگویید با تمام توانایی و در نهایت ادب، هنرنمائی کرده و رضایت خانواده شما را کسب نماید.
اگر قبول کرد و در اولین فرصت، به خواستگاری شما آمد، که خب الحمدلله؛ و می‌توانیم در مورد جزئیات بیشتر، صحبت داشته باشیم.
اما اگر گفت حالا فعلا امکانش نیست و باید سربازیم تموم بشه و برم سرکار و بعدا دو سال بگذره و پس انداز کنم و ... بدانید به احتمال زیاد فریب خورده‌اید و او شما را تنها، رفیقی برای ساعات بی‌کاری‌اش در نظر گرفته، هرچند باورش برایتان سنگین باشد!

امیدوارم موفق باشید.
--------------------------------------
پی‌نوشت:
1 - قالَ رَسولُ الله (ص): مَن أَرضی والِدَیهِ فَقَد أَرضی الله وَمَن أَسخَطَ والِدَیهِ فَقَد أَسخَطَ الله[کنز العمال، ج 16، ص 470]