دیگه نمی دونم با شوهرم چه طوری صحبت کنم

08:18 - 1393/03/13

سلام دوستان عزیز

من قبلا یه پست دیگه هم گذاشته بودم در رابطه با مشکلاتی که بین من و همسرم هست...

خب از نظرات و راهنمایی های دوستان عزیزم هم بهره بردم و از همه شون به خاظر نظراتشون کمال تشکر رو دارم

و اما مشکلی که کمی داره برام بزرگ نمود می کنه اینه:

که من هر حرفی میزنم یا هر کاری می کنم حتی خانواده من اگه کاری کنن یا حرفی بزنن شوهرم چیز دیگه ای برداشت می کنه، طرز بیان و انتخاب کلمات و عبارات برای رساندن منظور خیلی مهمه مثلا اوایل عقدمون می گفت میرم زن دیگه می گیرم یا میرم دختر بازی، خب من هیچی اونجا بهش نگفتم ولی خب ناراحت شدم از حرفش، و بعدا گفت که شوخی کردم، گفتم تو شوخی شوخی خیلی حرفا رو میزنی و بعد می گی شوخی کردم

بعد بهم می گه تو جنبه شوخی کردن نداری، خب از اون موقع به بعد من سعی کردم زیاد حساسیت نشون ندم ، اما اینکه طرز فکرها خیلی متفاوته

یه نمونه از حرفایی که بین ما گذشت دیشب اتفاق افتاد:

ادیروز با چه ذوق و شوقی قبل از ظهر بهش زنگ زدم که من امشب میام پیشت (پدر و مادرش جدا از هم زندگی می کنن و مادرش تو خونه ای زندگی می کنه که قراره بشه خونه من و همسرم در آینده، مواقعی که من و شوهرم می خوایم با هم باشیم مامانش می گفت من میرم پیش بابا) خب منم به هوای دفعه های پیش بودم که من که قبل ظهر بهش زنگ زدم شوهرم به مامانش می گه که بره پیش باباش و ما رو تنها بذارن آخه این خونه اتاق خواب نداره و الا من مشکلی نداشتم با حضور مادرش، ظهر که مجدد بهش زنگ زدم که به مامانت گفتی یا نه گفت آره، خب منم خاطرم جمع شد که ما تنهاییم، خب من اول رفتم خونه خواهرم کارم داشت که برگشتنا از اونجا که به شوهرم زنگ زدم که دارم میام، اونجا فهمیدم که مادر شوهرمم هست و نرفته، وقتی سر ایستگاه اومد دنبالم بهش گفتم من فکر کردم خودمون تنهاییم لباسامو آوردم که تا جمعه اینجا باشم، بعد گفت خودم گفتم نره، من دیگه هیچی نگفتم، فقط به خاطر نداشتن اتاق خواب من راحت نبودم، واسه همین بعد از شام گفتم من میرم بهش هم گفتم چون اتاق خواب نداره من راحت نیستم، میخواست منو برسونه خونه مون با موتور برادرش، روی موتور که من یه دستم رو به لباسش گرفته بودم دستش رو روی دستم گذاشت گفت دستات سرما نمی خوره منم گفتم هوا اون قدری سرد نیست سرماش قابل تحمله، که برگشت بهم گفت تو از من بدت اومده؟ گفتم اینا حرفا یعنی چی، بهش گفتم یه چیزی که می گن تو یه چیز دیگه برداشت می کنی، همینو که گفتم ناراحت شد و گفت باشه از این به بعد منم اگه حرفی زدم تو چیز دیگه ای برداشت نکنی دیگه من هیچی نگفتم و سکوت کردم و عصبانی شد و با موتور چنان گاز می داد و تند می رفت که واقعا داشتم زهره ترک می شدم اما بازم هیچی نگفتم چون دفعه های پیش که تند می رفت می گفتم چرا تند میری، اما این دفعه فهمیدم عصبیه هیچی نگفتم، هی شل می کرد باز دوباره گاز رو می گرفت تا این که آروم شد

بهش گفتم دیشب خواهر زادم خونه مون بود قرار بوده امشب بیان دنبالش نمی دونم اومدن یا نه، که برگشت گفت تو فقط می خواستی از خونه ما در بری این بهانه ست که مامانت تنهاست

که  بعد از یه ربع بیست دقیقه ای زنگ زد گفت من خونه نرسیدم هنوز، دلم یهو ریخت پایین گفتم چی شده واسه چی، که بعد گفت هیچی می خوام بخوابم، گفتم راست می گی؟ حالت خوبه واقعا؟ که بعد گوشی رو داده به مادر شوهرم که خیالم راحت شده حالش خوبه، (چون بهش گفته بودم من اینجا راحت نیستم) بهم گفت الان راحتی دیگه؟!!!!

اینها فقط یه نمونه از مکالمات بین من و همسرم بود که در بیشتر مواقع حرفهای بین ما آخرش ناراحتی و دلخوری پیش میاره (خیلی وقتا نسنجیده و فکر نکرده حرفی رو به زبون میاره که باعث ناراحتی اطرافیان میشه که دست خودش هم نیس)

حالا به نظر شما آیا طرز صحبت کردن من ایراد داره؟

من واقعا نمی دونم چه طوری و به چه شکلی با همسرم صحبت کنم که سوء برداشت نشه براش

خواهش می کنم با نظرات خوبتون راهنماییم کنین

مرسی

این فقط یه نمونه از حرفای بین من و شوهرم بود

 

http://btid.org/node/30426

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 10 =
*****
تصویر delsetan
نویسنده delsetan در

همسر داری هنری است که گاه با گذر سال ها و با تمرین بسیار به دست می آید

دوست خوبم تلاش کن بهترین باشی بهترین زنی که همسرت می خواهد که آنچه که خودت فکر می کنی بهترین است.

تصویر گل یاس

سلام

به نظر من شوهرتون شما رو خیلی دوست داره به همین خاطر رو شما ( رفتار و گفتارتون) خیلی حساسه، شما باید سعی کنید بهش بفهمونید که هر کاری میکنید اول از همه ایشون رو در نظر دارید، خوب میدونه که شما دوستش دارین و یه جورایی میخواد حس دوست داشتن و دلنگرانیتون از نبودنش کنارتون رو ببینه تو رفتارتون، به نظر من شوهرتون کمی احساسیه که خوبه ( احتمالا متولد اسفنده)، شما سعی کنید دوست داشتنتون رو بیشتر تو رفتار هاتون نشون بدین چون شوهرتون خیلی بهش نیاز داره، در کل مشکل جدی ای نیست و به قول دوستمون علی برید سر زندگی درست میشه

تصویر ali_m
نویسنده ali_m در

سلام

خب رفتار شما مناسب نبوده

شما شب بخاطر اینکه مادرش بوده برگشتید و این یعنی خودخواهی، چون شما راحت نبودید پس راحتی اون چی؟

ایشون دست شمارو گرفته و یک جمله عاشقانه گفته و شما خیلی سرد و خشک گفتید نه هوا خوبه

بهتره یکم مهارت های همسرداریتونو هردوتاتون بیشتر کنید

این مسایل اول زندگی طبیعیه و بعدش برید سر زندگی همه چی درست میشه

تصویر یاسی
نویسنده یاسی در

عزیزم ب نظر طرز رفتار شما هم درست نبوده,ب نظرم شما یکی چند ماه کوتاه بیا و براش همون طوری رفتار کن ک فک میکنی عصبی نمیشه و بهش محبت کن وقتی حس میکنی الان نیاز داره,رابطتم کم رنگ کن طوری ک التماس نباشه, و فقط درصورت تماس و دیدن لبخند و محبت نامحسوس باشه ک برداشت به التماس کردن نباشه
ازت دلسرد شده ک انقد ناراحته ,خودتو بهش ثابت کنی ک واقعا دوسش داری برمیگرده پیشت
ی دوست خوب میگفت یادت باشه تا دل نکنی به دست نمیاری,ینی التماس نکن,فقط تلاش کن و باقیش با خدا
ایشالله م برمیگرده