شبهاتی در مورد واقعه غدیر

12:59 - 1396/06/19

سوالاتي چند ذهنم را به خود مشغول كرد، اينك آن را براي خوانندگان و عزیزان مطرح مي‌كنم به اميد آنكه پاسخي براي «چراهاي» مطرح شده در مقاله بيابم تا به اشكال در «اگرهايي» كه مبناي آن است اذعان شود؛

1- اگر از نظر پيامبر صلي الله عليه وسلم علي خليفه بلافصل است و در غدیرخم انتصاب او به طور رسمي اعلان شده است، پس چرا براي این امر برنامه‌ریزي دقيق و عميق نکرد تا ابوبکر نتواند به راحتي و بدون این که از بينی کسي خون بياید، خلافت را غصب کند؟! آيا پيامبر و علي اينقدر بينش سياسي و كشف و الهام و فراست نداشتند كه حكومت نبوي مصادره مي‌شود؟!
2- اگر اميرالمؤمنين فرمان خدا را بر خلافت خود یافته است، پس چرا شجاعت، شهامت و عدالت او اقتضا نکرد که یک تنه شمشير برکشد و فرمان و عدالت خدا را جاري سازد؟!
3- اگر جریان غدیر خم مربوط به انتصاب حضرت علي است، پس چرا ایشان که دروازه حکمت و شهر علم نبوي هست، بيان حق را از وقت حاجت به تأخير انداخت؟!
4- اگر علي خليفه انتصابي بوده، پس چرا ابوذر، عمار، سلمان و امثال ایشان که در دین مداهنت نداشتند و در شأن آنان آمده است: «لا یخافون لومة لائم» اعتراض نکردند؟!
5- اگر خلافت علي انتصابي بوده، پس چرا خطاب به ابوبکر مي‌گوید: غير تو را اولي ندانيم، تو را پيامبر خدا بر امر دین ما پيش کرد، دیگر کي مي‌تواند که تو را پس اندازد. اشاره به امامت ابوبکر در نماز جماعت به امر پيامبر است.
6- اگر خلافت انتصابي بوده، پس چرا مدت بيست و پنچ سال در نمازهاي فرض پنج گانه، جمعه و عيدین به سه خليفه اقتدا مي‌کرد و در این مدت خود را زبون و اسير اهل باطل و نفاق قرار داد؟!
7- اگر خلافت انتصابي بوده، پس چرا علي و قوم او (بني هاشم ) که از نظر نيرو و جایگاه اجتماعي و مردمي به نسبت به ابوبکر و قوم او (بني تيم) به مراتب قوي‌تر بودند، به پا نخواستند و از مصادره حكومت جلوگيري نكردند؟!
8- اگر موضوع «بلغ ما انزل اليک» معرفي علي به خلافت است، پس چرا پيامبر بلافاصله از نزول آن، آن را ذکر نکرد؛ زیرا تأخير بيان از وقت حاجت از پيامبر حکيم قبيح است؛
9- اگر موضوع آیه بالا همان نصب سياسي است، پس این آیات را که در آن به پيامبر دستور داده شده که در اداره دنياي مردم با آنان مشورت کند، چگونه توجيه مي‌شود: «وشاورهم فی الامر ».«وأمرهم شوري بينهم»؟!
10- اگر از نظر حضرت علي خلافت انتصابي است؛ پس در جاي جاي نهج البلاغه بر این تأکيد مي‌كند که حکومت سياسي از طریق بيعت و رأي صورت مي‌گيرد. به عنوان نمونه اميرالمؤمنين در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاویه مي‌فرماید: مردمي که با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کردند، هم بدانسان بيعت مرا پذیرفتند؛ پس کسي که حاضر است نتواند دیگري را خليفه گيرد و آن که غائب است نتواند کرده‌ي حاضران را نپذیرد. شوري از آن مهاجرین و انصار است؛ پس اگر اینان بر امامت کسي گرد آمدند و او را امام خود ناميدند، خشنودي خدا در آن است.
11- اگر خلافت حضرت علي انتصابي است؛ پس چرا در عصر حكومتش آنجا که مي‌خواهد از حق خود براي خلافت دفاع کند، بر ارزش‌ها و شایستگي‌هاي خودش تأکيد مي‌کند نه انتصاب؟! اين كار و خطبه‌هايي نهج البلاغه نگرش ايشان را نسبت به حکومت بيان مي‌دارد!
12- اگر از نظر حضرت علي، سه خليفه پيش از او سخن پيامبر را به زمين زده اند و حکومت را غصب کرده‌اند، پس چرا همکاري‌هاي شگفت انگيز و مشفقانه‌اي با آن‌ها داشته است؟!

http://btid.org/node/124384

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 3 =
*****
تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال یازدهم

در این شبهه گفته شده چون امیرالمؤمنین در بعضی از سخنانشان فضایل و لیاقتشان برای خلافت را ذکر نموده‌اند، پس معتقد به نصب خلیفه از طرف خدا نیستند و انتخاب خلیفه را توسط مردم که با توجه به لیاقت افراد شکل می‌گیرد قبول دارند.

در پاسخ می‌گوییم امیرالمؤمنین بارها به نصبشان به خلافت و جریان غدیر احتجاج کرده‌اند:
احمد بن حنبل نقل می‎کند که سعيد بن وهب گفت: امیرالمؤمنین در رحبه، حاضران را سوگند داد كه هر كس در روز غديرخم سخنی در حق من از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) شنيده است از جا برخيزد. در اين هنگام پنج تن و يا شش تن برخاستند و گواهی دادند كه آنان در آن روز از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) در محل غدير شنيدند، خطاب به مردم فرمود: «هر كس من مولای او هستم، اين علی نيز مولای اوست.»
هيثمی در مجمع الزوائد پس از نقل این حدیث می‌گويد: اين روايت را احمد بن حنبل نقل كرده و راويان آن، راويان صحيح بخاری هستند، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است.

«حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِي أَبِي حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ قَالَ سَمِعْتُ سَعِيدَ بْنَ وَهْبٍ قَالَ نَشَدَ عَلِيٌّ النَّاسَ فَقَامَ خَمْسَةٌ أَوْ سِتَّةٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ -صلي الله عليه وسلم- فَشَهِدُوا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلي الله عليه وسلم- قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ.» مسند احمد، ج5، ص366.
«رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح.» مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، هيثمی، ج9، ص104.

جواب دیگر این است که مگر خداوند برای انتخاب جانشین بدون ضابطه عمل می‌کند و لیاقت و شایستگی را لحاظ نمی‌کند؟
خداوند در آیه 247 بقره، برای انتخاب طالوت می‌فرماید: خدا فرمانروایی خویش را به هر که خواهد می‌دهد، خداوند طالوت را بر شما امیر قرار داد و او را در قدرت علمی و نیروی جسمی فزونی و بر شما برتری داد، در حالیکه بنی اسرائیل ملاکهای دیگری برای برتری داشته و اگر انتخاب دست آنها می‌بود دیگری را برمی‌گزیدند؛ در مورد امیرالمؤمنین نیز همین‌طور است که ایشان دارای لیاقت و شایستگی‌هایی هستند که به عنوان خلیفه از طرف خدا انتخاب شده‌اند، نه اینکه امیرالمؤمنین معتقد باشند که مردم می‌توانند کسیکه این ویژگیها را دارد، خود انتخاب نمایند، لذا امیرالمؤمنین در بیانی ملاک برای انتخاب حاکم توسط خداوند را ذکر کرده‌اند، در حالیکه خلفایی که مردم انتخاب کرده‌اند (البته فقط خلیفه اول از طرف مردم انتخاب شد) هیچ‌کدام از این ویژگیها را نداشتند.
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می‌فرماید: ای مردم! سزاوارترين اشخاص به خلافت، كسی است كه در تحقّق حكومت نيرومندتر و در آگاهی از فرمان خدا داناتراست. (که این ویژگیها در مورد طالوت نیز در قرآن بیان شده است.)

«أيها الناس! إن أحق الناس بهذا الأمر أقواهم عليه و أعلمهم (اعملهم) بأمر الله فيه.» نهج البلاغه، ص165.

البته در این شبهه اعتراف شده است که امیرالمؤمنین از حق خود برای خلافت دفاع کرده‌اند، که خود پاسخی بر شبهه دیگر است.

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال دهم

در مورد کلام اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نامه ششم نهج البلاغه كه فرمودند:« إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُم ...»‏، مخاطب حضرت علی (عليه السلام) در اين کلام، معاوية بن ابی‌سفيان است، کسیکه به نظريه نصّ اعتقادی ندارد، ولی سيره خلفای قبل از اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در ظاهر قبول دارد، به‌خاطر همين، امیرالمؤمنین از باب اينکه با دشمن در مقام بحث و مناظره، گاهی به اعتقادهای خودش استدلال می‌شود، با معاويه از همين راه استفاده می‌کند و در حقيقت می‌فرمايد: اگر تو معتقد به بيعت هستی و می‌گويی که بيعت به خلفا مشروعیت داده، مردم با من هم همانند آنان بيعت کردند و کسیکه غایب بوده (معاویه) باید نظر این اجماع را بپذیرد، همانگونه که در مورد خلیفه اول چنین نظری دارید.

بنابراين اين كلام تاييدی برای خلافت خلیفه‌ی اول نیست، زيرا امامت و جانشينی پيامبر بايد با نص الهی باشد و انتخاب خليفه به دست مردم نيست و در حقيقت اين مناظره امیرالمؤمنین با معاويه طبق مبانی خود اوست، مانند مناظره حضرت ابراهيم با بت‌پرستان و ستاره‌پرستان؛ شيوه‌ای که حضرت ابراهيم (علیه السلام) در برخورد با مخاطبان خود انتخاب کرد، استفاده از باورهای نادرست آنان و تنظيم استدلال خويش با مبنا قرار دادن همان باورها بود.

اميرالمؤمنین نه معتقد به خلافت انتخابی و شورايی است و نه اجماع مهاجرين و انصار را دليل رضايت خداوند می‌داند؛ بلكه با استفاده از قاعده الزام كسی را كه معتقد به خلافت انتخابی بود و بيعت مهاجرين و انصار را دليل مشروعيت خلافت می‌دانست محكوم می‌كند و به معاويه فهماند كه حتی بر مبنای پذيرفته شده خودت بازهم حق نداری كه از بيعت با من سرپيچی كنی!

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال هشتم

یک بحث روز نزول آیه ابلاغ (67 مائده) است، که آن در روز 18 ذی حجه در غدیرخم نازل شده است.
آيه «يا ايها الرسول بلغ ...» در غدير خم بر رسول خدا (صلی الله عليه وآله) و در شأن علی بن ابی‌طالب (عليهما السلام) نازل شده است.
«أخرج ابن أبي حاتم وابن مردويه وابن عساكر عن أبي سعيد الخدري قال: نزلت هذه الآية: «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك» علي رسول الله صلي الله عليه وسلم يوم غدير خم في علي بن أبي طالب.» در المنثور، ج2، ص298؛ عمده القاری، عينی، ج18، ص206؛ أسباب نزول الآيات، واحدی، ص135؛ شواهد التنزيل، حاكم حسكانی، ج1، ص250؛ فتح القدير، شوكانی، ج2، ص60 و تفسير آلوسی، ج6، ص193.

و یک بحث بر اینکه مطلبی برای ابلاغ، به پیامبر قبل از این مکان فرستاده شده و پیامبر در ابلاغ آن تأخیر داشته و از چیزی می‌ترسیده که خداوند در این آیه می‌فرماید: (اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان؛ و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده‌اى؛ خداوند تو را از [خطرات احتمالىِ] مردم، نگاه مى‌دارد؛ و خداوند، جمعیت کافرانِ [لجوج] را هدایت نمى‌کند.)
موضوع ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین بوده که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، آن را در روز عرفه بیان فرمودند:
جابر بن سمره نقل می‌کند از پیامبر اکرم شنیدم که فرمود: بعد من 12 خلیفه‌اند، (سپس با صدای آهسته چیزی فرمود، از پدرم پرسیدم که آنچه آهسته گفتند چه بود؟ پدرم گفت پیامبر فرمود:) تمام آنها از بنی‌هاشم هستند.
«عن جابر بن سمرة رضى اللّه عنه قال: كنت مع أبي عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فسمعته يقول: بعدي اثنا عشر خليفة ثم أخفى صوته فقلت لأبي: ما الذي ‌[قال في‌] أخفى صوته؟ قال: قال: كلّهم من بني هاشم.» ینابیع المودة، قندوزی، ج2، ص315 و ج3، ص292.

جانشینان دوازده گانه پیامبر گرامی اسلام در کتب اهل سنت

علت متوجه نشدن آخر کلام پیامبر توسط جابر بن سمره:
ضجه و سر و صدا کردن عده‌ای برای نرسیدن صدای پیامبر، پس از مطرح کردن روایت ثقلین و جمله‌ای در مورد جانشینان پس از پیامبر

«حدثني جابر بن سمرة السوائي قال خطبنا رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال إن هذا الدين لا يزال عزيزا إلى اثنى عشر خليفة قال ثم تكلم بكلمة لم أفهمها وضج الناس فقلت لأبي ما قال قال كلهم من قريش» مسند احمد، ج5، ص93.
«عن جابر بن سمرة قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لا يزال هذا الامر عزيزا إلى اثنى عشر خليفة فكبر الناس وضجوا وقال كلمة خفية قلت لأبي يا أبت ما قال قال كلهم من قريش.» مسند احمد، ج5، ص98؛ سنن ابی داود، ج2، ص309؛ فتح الباری، ج13، ص181؛ تاریخ بغداد، ج2، ص124؛ الکفایة فی علم الروایة، خطیب بغدادی، ص95.
«عن جابر بن سمرة قال خطبنا رسول الله صلى الله عليه وسلم بعرفات وقال المقدمي في حديثه سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يخطب بمنى وهذا لفظ حديث أبي الربيع فسمعته يقول لن يزال هذا الامر عزيزا ظاهرا حتى يملك اثنا عشر كلهم ثم لغط القوم وتكلموا فلم أفهم قوله بعد كلهم فقلت لأبي يا أبتاه ما بعد كلهم قال كلهم من قريش.» مسند احمد، ج5، ص99.

بنابراین پس از اینکه پیامبر مأمور به ابلاغ شدند (روز عرفه) ابلاغ نمودند ولی دشمنان مانع رسیدن پیام به مسلمانان شدند و پیامبر باز هم می‌ترسیدند که این امر تکرار شود، که خداوند در روز 18 ذی حجه، بار دیگر پیامبر را مأمور به ابلاغ نمودند و فرمودند از مخالفان برای برهم زدن این ابلاغ نترس که خداوند تو را حفظ می‌کند؛ در این روز پیامبر اکرم ولایت امیرالمؤمنین را ابلاغ نمودند و این حدیث متواتر غیر قابل انکار بوده و مضمونش نیز تأویلی غیر از ولایت و جانشینی ندارد.

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال هفتم

علتی که برای محکوم کردن عدم قیام امیرالمؤمنین بر ضد حکومت ابوبکر ذکر شده صحیح نیست، بلکه دلایل دیگری برای عدم قیام ذکر شده است:

  • قدرت و نیروی کافی برای قیام نبود

در کافی از امیرالمؤمنین نقل شده است: به خدا قسم اگر من به تعداد اصحاب طالوت، یا تعداد اهل بدر، در حالیکه آن‌ها دشمن شما بودند، نیرو داشتم، حتماً با شمشیر شما را می‌زدم تا این‌که بر صراط مستقیم باز گردید.

«أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ‏ لِي‏ عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاؤُكُمْ لَضَرَبْتُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى تَئُولُوا إِلَى الْحَق» کافی، ج8، ص32.

یعنی اگر‏ به تعداد اصحاب طالوت که حدود 300 نفر بودند و یا به تعداد افراد حاضر در جنگ بدر که 313 نفر بودند، نیرو داشتند، قسم یاد کرده‌اند که در برابر ابوبکر قیام می‌کردند.

و یا در نقلی دیگر فرمودند: اگر من در روزی که بر ابوبکر بیعت گرفته شد، چهل مرد فرمان‌بردار داشتم، حتماً با آن‌ها نبرد می‌کردم.

«وَ لَوْ كُنْتُ وَجَدْتُ يَوْمَ بُويِعَ (أَخُو تَيْمٍ) أَرْبَعِينَ‏ رَجُلًا مُطِيعِينَ لَجَاهَدْتُهُم» مستدرک الوسائل، ج11، ص76.

بنابراین امیرالمؤمنین به فکر قیام و مبارزه بود، ولی نیرو و یاور برای قیام نداشت و اگر بنا بود که حضرت با معجزه، دشمن خود را از بین ببرد، نبی مکرم اولی بود که در آن 13سال مکه، با آن شکنجه‌ها و آزارها، از قدرت معجزه استفاده کند و دشمن را نابود کند، که این کار را نکرد بلکه به تعبیر اهل سنت، از مکه فرار کرد به سمت غار ثور، و از غار ثور هم به مدینه هجرت نمود.

  • وصیت پیامبر به خودداری از قیام:

ابن عباس از پیامبر اکرم نقل می‌کند که فرمود: ای علی! همانا قریش بعد از من بر ضد تو خواهند شد و همگی آنها بر ظلم کردن و چیره شدن بر تو اجتماع خواهند نمود، اگر یاوری داشتی با آنها نبرد کن و اگر یاوری نیافتی، دست نگه دار و خونت را حفظ کن.

«يَا عَلِيُّ إِنَ‏ قُرَيْشاً سَتَظَاهَرُ عَلَيْكَ وَ تَجْتَمِعُ كَلِمَتُهُمْ عَلَى ظُلْمِكَ وَ قَهْرِكَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَجَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَكُفَّ يَدَكَ وَ احْقِنْ دَمَك.» الغیبه، شیخ طوسی، ص193‏.

شاید عده‌ای از اصحاب دنبال این فرصت بودند که امیرالمؤمنین دست به شمشیر ببرد، که از او حمایت کنند، اما در مقابل، دشمنان سیلی خورده و به حاشیه رانده شده، و طالبان قدرت و ... دست به دست هم می‌دادند و اسلام را نابود می‌کردند، و برای عدم متفرق شدن مسلمانان امیرالمؤمنین مجبور به سکوت در مقابل قبیله بنی تیم شد.

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال ششم

در این سؤال حرف باطلی بدون سند آورده شده است، زیرا امیرالمؤمنین پشت سر ابوبکر نماز خوانده است و برای نماز خواندن پشت سر باقی خلفا سندی ذکر نشده است.
برفرض قبول خواندن نماز پشت سر ابوبکر به جماعت، این عمل دلیل بر مشروع شمردن حکومت خلفا نبوده، بلکه بنا بر مصلحت جامعه و برای جلوگیری از اختلافات در جامعه‌ی نوپای اسلام بوده و امیرالمؤمنین هم مصالح اسلام را برهر چیز مقدم می‌داشتند. چرا که آن حضرت در مسأله امامت که مهم‌تر از موضوع نماز بود، به‌خاطر مصالح اسلام و مسلمین سکوت اختیار کرد، هم‌چنین منطقی به‌نظر نمی‌رسد که مثلاً امام 25 سال در آن جامعه زندگی کرده باشد و پشت سر هیچیک از خلفا نماز نخوانده باشد، و هیچ مشکلی هم برایش پیش نیامده باشد؛ زیرا در جامعه کوچک آن زمان و همسایه بودن امام با مسجدالنبی و اهمیت و تاکید فراوان اسلام به نماز جماعت مسأله‌ای نیست که بشود به‌راحتی از کنار آن گذشت.
اين نکته نيز قابل یادآوری است که اکثر اهل سنت نماز خواندن پشت سر فاسق را جايز می‌‌دانند و طبق این مبنا امیرالمؤمنین می‌تواند آن‌ها را گنهکار و دروغگو بداند (روایت مسلم در پاسخ سؤال پنجم گذشت) و پشت سر آن‌ها نماز بخواند؛ اقتدا به شخص فاسق در مذهب حنفی و شافعی جایز است، البته کراهت دارد و در مذهب حنبلی جایز نیست.

دلیل بر جواز روایت و فعل صحابه است.
«صلوا خلف کل بر و فاجر» سنن دارقطنی، ج2، ص404
ابوهریره از پیامبر نقل می‎کند که فرمود: پشت سر هر انسان نیکوکار و فاسقی نماز بگزارید.
اقتدای عبدالله بن عمر به حجاج نیز به طور مستفیض در کتب فقهی بیان شده است و او فاسق‌ترین فرد زمان خویش بوده است و شافعی و علمای حنفی اين نماز را کافی دانسته‌اند.

بنابراین حضور امیرالمؤمنین در مسجد، و نماز پشت سر ابوبکر تایید مشروعیت خلافت خلفا نبود، بلکه همان مصلحتی که اقتضای سکوت در مورد غصب خلافت داشت، باعث نماز خواندن امیرالمؤمنین پشت سر برخی خلفا با جماعت شد.

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال پنجم

این شبهه بر خبری دروغ بنا شده است و امیرالمؤمنین هرگز خلافت ابوبکر را اولی نمی‌دانست؛ ایشان به تصریح خلیفه دوم که در روایت صحیح مسلم آمده است، ابوبکر و عمر را دروغگو و گنهكار ونيرنگ‏باز و خائن مى‌دانست.

«فلمّا توفّي رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلّم - قال أبو بكر: أنا وليّ رسول اللّه ، فجئتما ... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً ... ثمّ‏توفّي أبوبكر فقلت: أنا وليّ رسول‏اللَّه - صلى اللّه عليه وسلّم - ووليّ أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً.» صحيح مسلم، ج5، ص152، كتاب الجهاد، باب15، حكم الفیء، ح49.

در اين صورت چگونه امکان دارد، حضرت خلافت آن‌ها را قبول کرده و بپسندد؛ آيا اين حرف که امام علی آن‌ها را لایق خلافت می‌دانست، با اعتقاد ایشان به دروغگو و گنهكار ونيرنگ‏باز و خائن بودن آنها سازگار است!!
هم این نسبت به امیرالمؤمنین خلاف واقعیت است و هم روایت فرستادن ابوبکر برای نماز جماعت توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.

در صحیح بخاری آمده است که پیامبر اکرم ابوبکر را برای امامت جماعت به مسجدالنبی فرستاد، پس از اینکه نماز جماعت تشکیل شد، حال پیامبر بهتر شد و کشان کشان همرا دو نفر در حالیکه پایش به زمین کشیده می‌شد، به مسجد رفت، ابوبکر متوجه شد و صبر کرد تا اینکه پیامبر آمد سمت چپ ابوبکر نشست؛ ابوبکر ایستاده نماز می‌خواند و پیامبر نشسته؛ ابوبکر به پیامبر اقتدا کرده بودند و مردم به ابوبکر.

«فَلَمَّا دَخَلَ فِي الصَّلاَةِ وَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي نَفْسِهِ خِفَّةً، فَقَامَ يُهَادَى بَيْنَ رَجُلَيْنِ، وَرِجْلاَهُ يَخُطَّانِ فِي الأَرْضِ، حَتَّى دَخَلَ المَسْجِدَ، فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو بَكْرٍ حِسَّهُ، ذَهَبَ أَبُو بَكْرٍ يَتَأَخَّرُ، فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى جَلَسَ عَنْ يَسَارِ أَبِي بَكْرٍ، فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي قَائِمًا، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي قَاعِدًا، يَقْتَدِي أَبُو بَكْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ.» صحیح بخاری، ج1، ص144.

تصور كنيد چگونه ابوبكر از ابتدا به نماز ايستاده و مردم به او اقتدا كرده‌اند، ولی پیامبر می‌آيند و كنار ابوبكر می‌نشينند و در حالیكه مردم از قبل به ابوبكر اقتدا كرده‌اند، حال ابوبكر به پيامبر اقتدا می‌كند و مردم نماز خود را به امامت ابوبكر ادامه می‌دهند؟! آيا واقعاً عجيب نيست؟!!
وقتی نماز پيامبر طوری است كه ابوبكر می‌تواند به حضرت اقتدا كند، چرا مردم به حضرت اقتدا نكردند؟
آيا اينچنين نمازی در طول نبوت پیامبر سابقه داشته است؟
آيا اقتدای مردم به ابوبكر با وجود رسول اكرم از فضيلت نمازشان نمی‌كاهد؟

بخاری در روایتی دیگر نیز آورده است: هنگامیکه ابوبكر پيامبر را مشاهده نمود كه به مسجد آمده، خواست عقب رود، امّا پيامبر اشاره كرد كه عقب نرود، ولی او عقب رفت و [به عنوان تكبيرگو] صدای تكبير حضرت را به گوش ديگران می‌رساند و حاضرین متابعت می‌کردند.

«فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَكْرٍ ذَهَبَ يَتَأَخَّرُ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ أَنْ صَلِّ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، وَقَعَدَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى جَنْبِهِ، وَأَبُو بَكْرٍ يُسْمِعُ النَّاسَ التَّكْبِيرَ تَابَعَهُ مُحَاضِرٌ.» صحیح بخاری، ج1، ص143.

بالاخره معلوم نیست ابوبكر امام است يا مأموم و يا تكبيرگو!! آیا مکبر پیامبر بودن شایستگی خلافت ایشان را هم ایجاد می‌کند؟! (بررسی دقیق روایات این قضیه نشانه عدم فضیلت نیز می‌باشد.)
پس چگونه روی یک فضیلت ساختگی یا موهوم، امیرالمؤمنین بگوید پیامبر تو را مقدم کرد، پس غیر تو را اولی نمی‌دانیم.

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال چهارم

اینکه گفته شده سلمان و ابوذر و عمار اعتراض نکردند، حرفی بدون سند و از روی بی‌اطلاعی است، بلکه بیش از 30 تن از صحابه و قبایل فراوان با ابوبکر بیعت نکرده و اعتراض کردند.
تاریخ یعقوبی در گزارشی در این مطلب آورده است که عده‌ای از مهاجرین و انصار که عبارت بودند از عباس عموی پیامبر، فضل پسر او، زبیر، خالد بن سعيد، مقداد، سلمان، أبوذر، عمار، براء بن عازب، وأبی بن كعب، از با ابوبکر بیعت نکرده و به امیرالمؤمنین تمایل داشتند.

«تخلّف عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار، ومالوا مع علي بن أبي طالب، منهم: العباس بن عبد المطلب، والفضل بن العباس، والزبير بن العوام بن العاص، وخالد بن سعيد، والمقداد بن عمرو، وسلمان الفارسي، وأبو ذر الغفاري، وعمار بن ياسر، والبراء بن عازب، وأبي بن كعب.» تاريخ اليعقوبي، دار صادر، ج2، ص124.

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال سوم
کسیکه اشکال کرده، اگر جریان غدیرخم مربوط به نصب حضرت علی است، پس چرا ایشان بيان حق را از وقت حاجت به تأخير انداخت؟ باید ببینیم که برای شیعه این شبهه به‌وجود آمده یا اهل سنت؛ اگر از کتب اهل سنت بطلان این سؤال را بجوییم، می‌بینیم امیرالمؤمنین، نه‌تنها در زمان خلفا، بلکه در زمان خود پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز حقانیت و امام بودن خود را برای مردم بیان کرده و ثابت نموده‌اند.
در روایتی از امیرالمؤمنین در زمان حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است که ایشان همواره می‌فرمود:خداوند فرموده است: «اگر(پیامبر) فوت کند یا شهید شود، شما به جاهلیت برمی‌گردید؟» به خدا سوگند، مرتد نمی‌شویم زمانی که خداوند ما را هدایت کرده باشد و به‌خدا اگر پیامبر بمیرد یا شهید شود، من با همان کسانیکه پیامبر با او جنگید می‌جنگم تا کشته شوم.
به خدا من برادر، ولی، پسر عمو و وارث او هستم؛ پس چه کسی به او از من محق‌تر است.
این روایت را احمد بن حنبل و طبرانی نقل کرده‌اند و هیثمی در مجمع الزوائد پس از نقل این حدیث، راویان حدیث را از راویان صحیح بخاری و مورد وثوق می‌داند.

«عن ابن عباس أن عليا كان يقول في حياة رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الله عزوجل يقول (أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم) والله لا ننقلب على أعقابنا بعد إذ هدانا الله تعالى والله لئن مات أو قتل لأقاتلن على ما قاتل عليه حتى أموت، والله إني لأخوه ووليه وابن عمه ووارثه فمن أحق به مني. رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح.» مجمع الزوائد، ج9، ص134.

حال مردم با دیگری بیعت کردند و یاوران امیرالمؤمنین به حد کفایت نرسیدند، آیا ایشان باید به اجبار آنها را وادار به قبول خلافت می‌کردند؟!
خدا خواسته است مردم معصیت نکنند، اما مردم گوش نمی‌دهند، آيا می‌شود گفت مردم در کار خدا خلل ايجاد کردند؟!

تصویر mansur
نویسنده mansur در

پاسخ سؤال اول

تمام کارهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) طبق دستور خدا و طبق وحی است: « إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.» برنامه غدیر نیز به فرمان خدا بوده است، لذا اگر اشکال شود که در این امر برنامه‌ریزی دقيق و عميقی صورت نگرفته، باید اول به خدا اشکال گرفت؛ طبق برنامه خدا قرار بود انبیاء، حاکم زمین شوند و مردم همه هدایت شوند، آیا این اتفاق افتاد؟! آیا می‌توان گفت خدا برنامه‌ریزی دقیقی نکرده است؟!

در واقعه غدیر قضیه مشخص بوده و در مورد خلافت بود، و عالمان منصف از اهل سنت به این امر اقرار کرده‌اند، ازجمله ذهبی در شرح حال غزالی نقل می‌کند که غزالی پس از آوردن حدیث غدیر گفت: عمر در آن روز به علی (علیه السلام) گفت: تبریک، تبریک (مبارک، مبارک) امروز شما مولا و سرور هر مؤمن و مؤمنه‌ای شدید؛ این به معنی تسلیم و رضایت او به ولایت علی است، اما بعد این قضیه هوا و هوس و حب ریاست بر او غلبه کرد ...

« ذَكَرَ أَبُو حَامِدٍ فِي كِتَابِهِ (سِرّ العَالمين وَكشف مَا فِي الدَّارين) فَقَالَ فِي حَدِيْث: (مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ، فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ) أَنَّ عُمَر قَالَ لعلِي: بخٍ بخٍ، أَصْبَحتَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَة.
قَالَ أَبُوحَامِدٍ: وَهَذَا تَسْلِيمٌ وَرِضَىً، ثُمَّ بَعْد هَذَا غَلَبَ عَلَيْهِ الهَوَى حُباً لِلرِّيَاسَة، ...» سیر اعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسة الرسالة، ج19، ص328.

و اما در برنامه‌ریزی پیامبر در هنگام بیماری ایشان که پس از آن رحلت نمودند، برای انتقال حکومت به امیرالمؤمنین بدون خونریزی؛ پیامبر اکرم، مسلمانان را به جنگ روم با فرماندهی اسامة بن زید فرستاد، تا در زمان رحلتشان کسی از غاصبین در مدینه نباشد و حکومت به امیرالمؤمنین برسد؛ پیامبر پیوسته فرمان حرکت و خروج از مدینه را به لشکر اسامه می‏فرمود و در مورد تخلف از لشکر اسامه نهی مؤکد صادر نمود و فرمود: « قام أسامة فتجهز للخروج فلما أفاق رسول الله ص سأل عن أسامة و البعث فأخبر أنهم يتجهزون فجعل يقول انفذوا بعث أسامة، لعن اللهُ من تخلّف عنه و كرر ذلك.»؛ سپاه اسامه را با ساز و برگ روانه کنید، لعنت خدا بر کسی که از همراهی با سپاه سرباز زند.
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص52

در این مورد پیامبر اکرم چه چاره‌ای داشتند؟ آیا باید با بينش سياس و كشف و الهام و فراست خود، افرادی را که می‌دانستند حکومت نبوی را مصادره می‌کنند، قصاص قبل جنایت می‌کردند؟!

قطعاً برنامه‌ریزی پیامبر اکرم دقیق بوده و وظیفه ابلاغ که به طورکلی در آیه 54 سوره نور مأمور شده بودند و ابلاغ خاص در مورد ولایت امیرالمؤمنین که در آیه 67 سوره مائده مأمور شدند را به خوبی انجام دادند، و مشکل در این قضیه مسلمانان بودند که مأموریت خود (تبعیت از رسول) را به‌درستی انجام ندادند.

تصویر mansur
نویسنده mansur در

در مورد سؤال 9 و نصب سیاسی در غدیر:

اگر موضوع غدیرخم همان نصب سياسی است، پس آیاتی که در آن به پيامبر دستور داده شده که در اداره دنيای مردم با آنان مشورت کند، چگونه توجيه می‌‌شود.
در جواب می‌گوییم که این آیات دلیل بر این نیست که جمیع امورات دینی را باید با مشورت انجام داد، بلکه برخی از امور فقط به‌دست شارع است و حتی خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم نمی‌تواند از پیش خود و بدون وحی، امری را صادر نماید و خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ.[حاقه/44-46] اگر (پیامبر) چیزی را که ما نگفته باشیم، به ما نسبت بدهد، دست راست او را بگیریم و رگ گردن او را قطع می‌کنیم.»
این‌که امامت و خلافت بر امت، جزء مواردی است که خارج از اختیار مردم است و تعیین و نصب آن از جانب خدای متعال است، یا این‌که امری واگذار شده به انتخاب مردم، مبتنی بر آن است که جایگاه خلافت و رهبری امت را چگونه تفسیر نماییم.
اگر مراد ما از امامت، رياست همه‌جانبه الهى در امور دين و دنيا باشد، این جایگاه شأنی هم‌چون جایگاه نبوت داشته و بدیهی است که با چنین تفسیری از امامت جایی برای انتخاب مردم باقی نخواهد ماند؛ امام رضا (علیه السلام) در تبیین جایگاه امامت می‌‍فرماید: «انَّ الْامامَةَ هِىَ مَنْزِلَةُ الْانْبِياءِ وَ ارْثُ الْاوْصِياءِ، انَّ الْامامَةَ خِلافَةُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ خِلافَةُ الرَّسُولِ ... انَّ الْامامَةَ اسُّ الْاسْلامِ النَّامى‏ وَ فَرْعُهُ السَّامى.‏[1] امامت جايگاه پيامبران و ميراث جانشينان‏ آنان مى‌‏باشد. امامت خلافت خدا و رسول و مقام اميرالمؤمنين و حسن و حسين مى‌باشد، امامت زمامدارى دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلامِ بالنده و شاخه‏ هاى برآمده آن مى‌‌باشد. به‌وسيله امام نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و توسعه اموال دولتى و صدقات و اجراى حدود و احكام و نگهدارى از مرزها، به خوبى انجام مى‌ گيرد...»
اما اگر تفسیر ما از جایگاه امامت و خلافت بر امت، حکومت‎داری بر مردم و از مصالح عمومی جامعه بدانیم؛ چنین جایگاهی یک منزلت اجتماعی و منصبی عادی خواهد بود که لزومی در تعیین آن از جانب خدا نخواهد داشت، ولی با این حال از حاکم (پیامبر اکرم) انتظار می‌رود برای بعد خود چاره‌ای اندیشیده باشد، چنان‌چه از حاکمان بعدی این انتظار را داشته و آنان نیز تدبیری نموده‌اند.
شیعه معتقد است جایگاه امامت در حقیقت استمرار بخش جایگاه نبوت در هدایت و تبیین معارف دین بوده که یکی از شؤون چنین جایگاهی خلافت و حکومت ظاهری و اجرای احکام الهی توسط امام در جامعه خواهد بود، که چنین امری خود از پشتوانه‌ای عقلی و نقلی برخوردار می‌باشد. دلیل شیعه بر الهی بودن نصب و تعیین امام؛‌ از دیدگاه قرآن کریم، آیات ابلاغ (67 سوره مائده)، اکمال دین (3 سوره مائده)، ولایت (55 سوره مائده)، امامت ابراهیم (124 سوره بقره)، خلافت داود(26 تا 29 سوره ص) می‌باشد؛ علاوه بر آن‌که احادیث غدیر، ثقلین، دوازده خلیفه، سفینه، امان و... دلالت بر نصب امام از سوی خدای متعال خواهد داشت.

پی‌نوشت:

[1]. کافی، کلینی، ج1،ص200.

http://www.adyannet.com/fa/news/24256

تصویر mansur
نویسنده mansur در

نکاتی مهم را در مورد شبهات مطرح شده:
1- در اکثر موارد طرح شده، شبهه پشتوانه علمی ندارد و بدون سند، با پیش فرض‌های غلط  و به‌طور ناقص بیان شده است.
چون هدف رسیدن به جواب  و حقیقت نبوده، بلکه قصد تخریب  و درگیر کردن ذهن‌ها درنظر بوده است.
 2- ایجاد شبهه و یا مناظره آدابی دارد، یکی اینکه از اسناد مورد قبول طرف مقابل احتجاج صورت می‌پذیرد، ولی متاسفانه در این 12  بند شبهه سندی  برای بعضی حرفها ارائه نشده. 
مثلاً مورد پنجم در کتب شیعه مطرح نشده و اگر در کتابهای اهل سنت آمده باشد، قابل احتجاج نیست؛ یا مورد ششم امری خلاف واقع، صحیح شمرده شده و شبهه‌ای بیان گردیده ...

تصویر مصطفی پورصدوقی

 شبهه شماره 2 که گفته بودند: اگر اميرالمؤمنين فرمان خدا را بر خلافت خود یافته است، پس چرا شجاعت، شهامت و عدالت او اقتضا نکرد که یک تنه شمشير برکشد و فرمان و عدالت خدا را جاري سازد؟!

واما جواب به این شبهه: 
قرار نیست شجاعت و شهامت و عدلت در همه جا  با شمشیر کشیدن محقق شود. شجاعت وعدالت  به این نیست که هرجا حقت را غصب کردند یا فرمان خدا اجرا نشد سریع شمشیر بکشی. همه خوب می دانند که حماقت با شجاعت فرق می‌کند پشت شجاعت، منطق و صبر و بصیرت نهفته است.برخلافت حماقت که  منفعت شخصی درآن لحاظ می‌شود. و چون حضرت علی علیه اسلام شجاع  و عادل بودند اقتضا می‌کرد که به خاطر حفظ منافع عموم و کیان اسلام علاوه بر اشاره به غصب حق خود، وسکوت نکردن،  صبرکند. همانطور که خود حضرت دلایل صبرشان را  فرمودند: دلیل اول: «جلوگیری از تفرقه میان مسلمانان»(  شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، 1404ق،ج1، ص308،« دلیل دوم: «خطرمرتدان»( همان، 1404ق،ج17، ص151) دلیل سوم: «حفظ جان عترت اهل بیت»( شريف الرضي، محمد بن حسين‏، ترجمه و شرح نهج البلاغة( فيض الإسلام)، ج2،ص20)

برای دیدن منابع ومطالعه بیشتر به این لینک مراجعه  کنید: دلایل صبر حضرت علی(علیه السلام)از زبان خودشان
 http://www.adyannet.com/fa/news/21932

تصویر مصطفی پورصدوقی

جواب به این شبهه:  12- اگر از نظر حضرت علي، سه خليفه پيش از او سخن پيامبر را به زمين زده اند و حکومت را غصب کرده‌اند، پس چرا همکاري‌هاي شگفت انگيز و مشفقانه‌اي با آن‌ها داشته است؟!
جواب به بند دوازدهم:چرا امیرالمؤمنین به خلفا کمک کرده، به آن‌ها مشورت می‌داد؟ آیا دلیل بر روابط حسنه و تایید خلفا نیست؟
اولا: کمک از باب امر به معروف و نهی از منکر بود تا احکام اسلام درست اجرا شده، بی‌گناهی اشتباه مجازات نشود.
ثانیا: اگر روابط حسنه بود و حضرت از خلفا رضایت داشت، دیگر نیاز نبود که در مواردی به مظلومیت خود اشاره و از حق خود دفاع کنند، مانند خطبه‌ای که فرمودند: «خود می‌دانيد كه من از ديگران به خلافت شايسته‌ترم، به خدا قسم! به آن‌چه انجام داده‌اید گردن می‌نهم تا هنگامی‌كه اوضاع مسلمانان روبه‌راه باشد و به غيراز من به ديگری ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت را از خدا انتظار دارم.»[نهج البلاغه، خطبه74، ص86]
در کتب اهل‌سنت هم مواردی هست که حضرت به مظلومیتش اشاره کرده: «حضرت در پى بيعت با عثمان به عبدالرحمن گفت: عطاى روزگار را پيشكش او كردى و اين نخستين بار نيست كه شما عليه ما به توطئه برخاستيد. به هر حال شكيبایی زيباست و خداوند را در آن‌چه مى‌گوييد يارى می‌ستانم‏.»[الكامل فی التاريخ، ج3، ص71]
بنابراین امیرالمؤمنین به‌خاطر ظلم نشدن به افراد و حفظ وحدت و کیان اسلام همکاری می‌کردند،و این همکاری دلیل بر رضایت و تایید نیست.

می توانید به این لینک مرذاجعه فرمایید: http://www.adyannet.com/fa/news/24125