لطفا بهم کمک کنید ...

21:51 - 1393/02/18

کارشناس پاسخگو: توسلی

سلام 

من 19 سالمه حدود 6 ماهی است با دختری 17 ساله در چت آشنا شدم  اوایل پیشنهاد دوستی دادم قبول نکردن ایشون سال سوم هنرستان رشته کامپیوتر هستن من یک سوال کامپیوتری پرسیدم و ایشون برای اینکه کمکم کنند ادرس وبلاگ دادند تا هر وقت سوالی داشتم مطرح کنم وقتی وارد وب شدم فهمیدم این دختر قبلا با کسی بوده از اون روز به بعد قرار میزاشتیم چت میکردیم فقط دوستی چتی حرف از دوست داشتن هم نبود من حرفهای عاشقانه میزدم مسخره میکرد اصلا لوس نبود بیشتر شبیه پسرا بود روزی چن ساعت چت میکردیم داستان زندگیشو تعریف کرد و یه نسخه از اونو تو وبش گذاشته بود که خوندم قبلن با یه پسر بوده حدود 1 سال دوسش داشته تجربه اولش بوده تو چت گذشت چن روزی من پا پس نکشیدم یک روز عکسمو براش فرستادم بهش گفتنم میخام ببینم با چه کسی چت میکنم اونم بعد چن روز عکسی گرفت برام فرستاد از یک خانواده سنتی و مذهبی میباشد این دختر قبل اشنایی با من بخاطر خواسته های پسر (خواسته های نفسانی) از پسره بدش اومده بود و ازش جدا شده بود و همش گریه میکرد هر شب میگفت 1 سال شبا تا صبح بیدار بودم طرح مکالمه ایرانسل میگرفتیم تا صبح حرف میزدیم اون پسر باهاش بازی کرده بود کم کم روزی 4 ساعت چت میکردیم بهم میگفت از همه پسرا بدم میاد من دلم به حالش میسوخت ارومش میکردم بهش میگفتم گریه نکن باور نمیردم ولی اون واقعا گریه میکرد بعدنا بهش پیشنهاد دوستی دادم بهم گفت اگه میخای مثل اون پسر باشی نمیخام بهم بگی دوست دارم اگه میخای تنهام بزاری الان برو میگفت حرف عاشقانه نزن با هم یه دوستی معمولی اینم  در حد سلام علیک گفتم من مثل بقیه نیستم بهش گفتم تنهات نمیزارم کم کم رفتم تو دلش حدود 2 ماه باهاش چت میکردم مسخرم میکرد خودشم میدونست من ازش دست بر نمیدارم چون زندگیش بیشتر شبیه خودم بود همین باعث شد من تحمل کنم و سمتش برم بعد دوماه بهش گفتم میخام باهات تلفنی حرف بزنم میخاستم ببینم دختره یا پسر چون میگن به هیچکس نباید اعتماد کرد بهم گفت سیمکارت نداره مال زن داداششه بهش گفتم بهم اعتماد کن من زنگ میزنم یه سلام بگو قطع میکنم دیگم مزاحم نمیشم من خیلی امتحانش کردم فهمیدم همه حرفاش راسته راسته حتی شماره خونشون داداشاش عکس شناسنامه خودشو خانوادشو برام فرستاد در صورتی که اون از من فقط یک آدرس داره بهم دل بستیم همو دوس داریم بهش پیشنهاد ازدواج دادم میدونم اونم منو میخاد چون خودش میگه ، زن داداشش از رابطه ما خبر داره از زندگیم میدونه منم از زندگیش میدونم از همه چی برام میگه به هم هیچوقت دروغ نمیگیم اون دختر امسال کنکور داره من بخاطر دوستی باهاش این ترم دانشگاهمو میفتم از نظر مسافت از هم دوریم باهاش صحبت کردم درباره ازدواج اون میگه بهت علاقه دارم برا همیشه دوست دارمو میخامت فقط به تو فک میکنمو از این حرفا من الان دانشجوام توی شهر غریب سال دیگه فوق دیپلم میگیرم بهش گفتم وضع مالیم خوب نیست خرج دانشگاهمو نمیتونم بدم حاضری صبر کنی چن سال دیگه بیام خواستگاریت یا خواستگاراتو بخاطر من رد کنی میگه هیچ پسری نمیتونه بهم نزدیک شه جز تو ، میگه اگر پدر مادرم بخوان من باز مخالفت میکنم صبر میکنم تا تو بیای من اینجا چن تا مشکل دارم خیلیم میترسم اول اینکه من ادم خیلی منطقیم از دوستی خوشم نمیاد اونم با دختر نمیدونم چرا ولی تو ذات من نیست اینم به طور اتفاقی باهاش اشنا شدم  و اولین و اخرین دختری خواهد بود که میاد تو زندگیم مشکلات من اینه :

اول اینکه میترسم از روی احساس باشه که در رابطه با همین امتحانش کردم گفتم درباره ازدواج برو پیش ابجیت درباره من باهاش صحبت کن من میخام امیدوار بشم به آیندم بهم زنگ زده بود گوشیو برده بود پیشش صحبت میکردن من گوش میکردم ولی باز میترسم

دوم اینکه من الان دانشجوام ایشون هر روز بهم اسمس میده یکم حرف میزنیم تلفنی چن ساعتی هم چت میکنیم من این ترممو به همین خاطر مشروط میشم  چن بار بهش گفتم بیا تموم کنیم چون من میترسم اونم خیلی الان اگه از حاشیه ها دور بشم میتونم خوبتر درس بخونم فکرم آزاده میتونم به موفقیت برسم من میترسم با این همه تلاش یک روزی بره با یکی دیگه ازدواج کنه منو تنها بزاره منم بد بخت بشم چون هر کاری میکنم برا خودشه  میرم کار میکنم پول جمع میکنم از الان خلاصه دوست ندارم وقتم تلف بشه میخام حد و مرز داشته باشیم من هم میخام اون موفق بشه براش تصمیم بگیرم هم خودم به موفقیتی برسم پس فردا رفتم خواستگاری نگن کار که نداره پولم که هیچی بگن دختر نمیدیم اینو گفتم بهش قبول میکنه ولی باز من میترسم از شما کمک میخام 

ادامه دوستی آیا لطمه خواهد زد یا یه راهی بگین من امتحانش کنم دختر خوبیه نمیخام از دستش بدم میدونم اگه دلش باهام باشه و بزاره براش تصمیم بگیرم خیلی میتونه تو خوشبختیمون تاثیر بزاره  ممنون میشم کمکم کنید 

پاسخ کارشناس:

سلام

شما برای اینکه هم دختر رو از نزدیک ببینید و هم نظر خانوادها رو دراین باره جویا بشید با خانوادتون صحبت کنید و رسما برید خواستگاری و چون اگه به این صورت رابطه رو ادامه بدید بهم وابسته میشید و در صورتی که انوادها راضی به این ازدواج نشن باید رنج فراموشی ر تحمل کنید از طرفی هم از کجا معلوم که اگه یکی دیگه بیاد خواستگاریش با موقعیت بهتر از شما بهش جواب مثبت نده به این خاطره که می گم رسما برید خواستگاری بهتره نهایتش اینه که یه عقد ساده میگیرید بعد که شرایط محیا شد ازدواج می کنید از طرفی هم دیگه به خاطر این رابطه احساس گناه نمی کنید چون رد و بدل کردن احساسات و ابراز علاقه به جنس مخالف حرام و گناهه.

حالا باز مشکل من :

سلام ممنون از راهنمایی شما
مشکل دیگه من اینه که فعلا چون سنم کمه نمیتونم فعلا به پدر مادرم بگم چون مخالفت میکنن یا به خاطر سن یا بخاطر موقعیت مالی فعلا نمیتونم تا چن سال دیگه که درسمو تموم کنم شغلی داشته باشم پدر و مادر من زود ازدواج کردن پدرم در سن 18 سال و مادرم 13 سال اوایل زندگی خیلی سختی کشیدن به همین دلیل نمیشه بگم چون مخالفت میکنن پدر من میگه هر وقت خونه ماشین و پول داشتی . من میتونم کار کنم و کار میکنم پول پس انداز میکنم درس هم میخونم نمیتونم فعلا بگم برا ادامه رابطه خب شما گفتین تبادل احساسات حرامه ، کلام شما صحیح من مقیدم به دین خودم نمیخام به گناه بیفتم امروز که اینو خوندم قبلش خودم تصمیم گرفتم رابطه تلفنی رو قطع کنم به اون دختر هم گفتم دیگر حرف عاشقانه و احساسی نباید بین ما زده بشه یه سلام و علیک و احوال پرسی اون دختر میگه منو دوس نداری پس حرفایی که گفتی چی بود بهش گفتم از کجا معلوم که بزارن ما با هم ازدواج کنیم با این حال جدا شدن برامون سخت خواهد بود قبول کرد بعد از این امسال وادارش کردم اگه منو میخاد و دوست داره باید بعه موفقیت برسه باید بهانه ای جور کنه تا بتونم چن سال دیگه به خانوادم معرفیش کنم باید کنکورو قبول شه چون پدر مادر من کلا خانواده خودم به واسته درس و دانشگاه و همکار بودن در یک موسسه یا جایی اگه به موردی برخورد کردن پیشنهاد ازدواج میدن در غیر این صورت نمیزارن من در این مورد با این دختر به توافق رسیدم اونم گفته چشم با اینکه خانوادش نمیزارن ادامه تحصیل بده به این بهانه که اگه بره دانشگاه خراب میشه یا خرابش میکنن پدرش بهش میگه اگه دانشگاه دولتی قبول شن اجازه میدن نظر شما چیه صبر کردن چن ساله لطفا شما راهی بگین برا ادامه دادن و به گناه نیفتادن جوری که حد و مرز داشته باشیم تا روزی یعنی چن سال دیگه ای که برم خواستگاری ممنون از کمکتون خدا خیرتون بده

http://btid.org/node/29269

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 1 =
*****
تصویر bastan
نویسنده bastan در

سلام شما الان در سنی هستید که زود عاشق میشید و اون خانوم هم همینطور من خیلی ها رو میشناسم که برا هم دیگه میمردن ولی پس از مدتی زمانی که سنشون بالاتر رفت عاقلانه تر فکر کردن و مطمئن باشید شما چون تجربه اولتون هست براتون سخته و واقعا ازدواج تو این سن نادرست هست اون دختر چون سنش کمه و احساساتی شما باید اونو فراموش کنید و بذارید اون زندگیشو بکنه درس بخونه و همچنین خودتون پدر و مادرتون درست میگن اطمینان دارم اگر شما الان ازدواج کنید یا چند سال دیگه پس از یه مدتی تکراری میشه و هر کدوم به یک طرف میرید

به عنوان یه خواهر میگم خواهش میکنم فراموشش کنید سختیش چند ماه اوله

دوست من چند سال با یه پسره بود وقتی تموم کردن کارش شده بود گریه اما بعد از دو یا سه ماه زندگی میکنه حالش یهتر از قبله

تصویر آقا حمید

آخه پسر خوب، چرا وقت و هزینه خودتو صرف کردی و از اینها مهمتر احساسات خودت و اون دختر رو اینجوری به هم گره زدی

تو الان باید در اوج تلاش برای موفقیت برای آینده باشی، باید تمام حواست به زندگیت باشه، الان 100% مطمئنم که دغدغه

فکری شدیدی برای خودت و دختر مردم درست کردی

در ضمن اینکه به دختر که تو شهر دیگه ای هستش بدون هیچ تضمینی بگی صبر کن و خواستگارات رو به خاطر من رد کن کار درستی نیست

آخه آدم از فردای خودش خبر نداره

بهتره موضوع رو با مامانت در میون بذاری، هم برا خودت خوبه، هم برا اون دختره

البته حواست باشه که طریقه آشنایی رو از چت و این چیزا نگی، آخه فکر نمیکنم چیز جالبی از کار در بیاد اگه گفته بشه

به خدا توکل کن و حرف دلت رو بگو به مامانت، و دل مامانتو نسبت به ازدواجت نرم کن

هر کار دیگه ای بکنی به ضررته

موفق باشی

تصویر yalda12
نویسنده yalda12 در

چطور تونستی این کارو بکنی

اون دختر تمام امید و زندگیشو بحرفای تو بسته بود

این کارت نامردی بود

باورشو شکستی

دیگه از هرچی نا مرد حالش بد میشه

خودخواهی بود کارت