هربار قصد ازدواج کردم غر زدن خواهرم بابت شوهرش دلسردم کرد

22:17 - 1396/09/09

با سلام

خواهر من ۱۷ سال پیش در سن ۲۳ سالگی و از روی اینکه به حرف اطرافیان (زن داداشم و برادرم و مادرم) اطمینان کرد ازدواجی کرد که تا به امروز هم عذاب میکشه...

همسر شوهرم در دوران نو جوانی تا قبل ازدواج فردی بوده که از سربازی فرار کرده و با تعریفی که خودش داشته مورد ضرب و شتم پدرش بوده و همین امر سبب سرخوردگی این شخص شده و به بهانه اینکه شاید زن بگیره و بهتر بشه خواهر من در دامی افتاد که پدرم اصلا راضی به ازدواج خواهرم نبود و هر بار مخالفت میکرد و به اصرار مادرم و اینکه خود خواهرم هم راضی نبود تن به ازدواج با شخصی داد که هیچ علاقه ای نداشت ...یادمه از همون سال اول زندگیش همیشه از نارضایتیش میگفت تا به امروز که ۲ تا بچه داره و به خاطر ترس از آبروی خانواده که اصلا طلاق در فامیل ما وجود نداشت به لین زندگی ادامه داد و همچنان هم داره میسوزه به خلطر ۲ تا بچه صبوری میکنه....نمیدونم مقصر کیه ؟ دنبال مقصر هم نیستم ...اما خدا به انسان حق انتخاب داده اما خواهر من به خاطر ترس و شوهرش هم به خاطر ترس از پدرش ازدواج کرد ....تا جایی که میدونم داماد ما دچار نوعی بیماری روحیه که درمان نشده و پدرش به جای درمان راه ازدواج رو در پیش گرفته و گرفتاری هم برای خودش و ۳ نفر دیگه ایجاد کرده ....راهکارهای زیادی به خواهرم میدم تا با شوهرش حرف بزنه و تغییر بکنه ...کاش فقط همین مشکلش بود کار و درامد ثابتی نداره ....بخور نمیره و به سختی تا به امروز مشیت کرده و میکنه و فشار روش زیاده ...خیلی وقتا ما بهش کمک میکنیم تا در مضیقه نباشه اما بی فایدست چون شوهرش تغییری نمیکنه و همش مقصر پدر و مادرش رو میدونه در صورتی که خودش مقصر اصلیه ...چون یه بار به خودش این جرات رو نداد که در برابر حقش حرف بزنه و فقط حرف تلخ و توسری شنیده ....خواهرم به ستوه اومده و من بهش پیشنهاد طلاق رو دادم اما میگه دلم میسوزه و به خاطر خدا صبر میکنم ...پسرش هم تقریبا رفتارهای پدرش رو داره و دچار بیش فعالیه و این هم براش سختتر کرده زندگی رو ...‌‌هر بار خواستم ذهنم رو اماده برای ازدواج کنم و بهش فک کنم و تکنیک های زندگی مشترک رو یاد بگیرم خواهرم هر چی از خصوصیات بد همیشگی شوهرشه بهم میگه که ملکه ذهنم شده و طوری شده از شوهرش بدم میاد و نمیخوام ببینمش و از هر چی شوهره تنفر پیدا میکنم ....بهش هم میگم زندگیت همینه یا بساز یا تغییرش بده یا طلاق بگیر ...مشکلاتت رو به من نگو اعصابم خورد میشه از دست من خارجه ....ناراحت از این نیستم که تا ۳۳ سال ازدواج نکردم ....ناراحت از اینم چرا بایستی خیلی فداکاری کرد به بهای اینکه از زندگیت لذت نبری ...ایا مشیت الهیه؟ پس عقل و اختیار کجاست؟ ایا خواهرم اشتباه میکنه و خودش رو تباه طوری که هیچ وقت از زبونش نشنیدم بگه شوهرم بهتر شده یا ازش تعریف کنه ....بخدا از خواهرم هم دیگه شاکی شدم اینکه همیشه مشکلات رو به ما میگی و حلش نمیکنی و بهش راهنمایی هم میدیم توجه نمیکنه....منم بریدم بهش گفتم مشکلاتت به من ربطی نداره زندگی خودته شوهرت خودته نه من ...دیگه به من نگو از مشکلاتت ....

بعد فوت پدرم به قدر کافی جاش برام خالی شده و دلتنگش شدم که بخوام مشکلات بقیه رو هم بهش فک کنم .....

راه حل چیه ؟ من موندم بین ادمایی با افکار و انرژیهای منفی که نمیخوان تغییر کنن.

-------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
سوالات خود را هم از طريق اين آدرس ارسال کنيد: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنین نظراتشان جهت نمایش، دیگر منتظر تایید مدیرانجمن نیز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/127670

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 14 =
*****
تصویر یعقوبی

با عرض سلام
کاربر محترم؛ متأسفیم که می بینیم زندگی خواهرتان در این وضعیت قرار گرفته و چاره ای جز صبر برایش باقی نمانده است. به شما هم باید تبریک گفت که اینقدر به او توجه می کنید و با گوش کردن به حرفهای او مرحمی بر دردهایش و به نوعی با صحبت کردن با شما تخلیه شده و تحمل سختی در زندگی برایش کمی راحت شده است.
ولی آنچه باید تذکر دهیم این است شما باید به زندگی خودتان هم تمرکز داشته باشید و به آینده تان توجه کنید. نباید صرف شنیدن مشکلات زندگی خواهرتان و درد و دل با او از ازدواج متنفر شوید و حس بدی به آن پیدا کنید. باید توجه داشته باشید که اشخاص بسیاری وجود دارند که با یک انتخاب درست همسر سالیان دراز در سایه همدیگر در خوشی و آسایش زندگی می کنند، پس نباید با دیدن مشکلات خواهر دید منفی به این مسئله پیدا کنید.
توصیه می شود برای حل شدن مشکل خواهرتان و تصمیم دقیق تر در زندگی اش، او را به یک مشاور مطمئن و با تجربه معرفی کنید و با بررسی وضعیت او بتواند با ارائه راهکارمناسب به آنها کمک کند.
در نهایت باید بگوییم چون زمینه ‏هاى فكرى که متأثر از مشکلات زندگی خواهرتان بوده به طور ناخودآگاه موجب گردیده است به خود این چنین تلقین كنید و حس بدبینی و تنفر از ازدواج داشته باشید. براى مبارزه با این حالت سعى كنید تلقین‏هاى مثبتى داشته باشید. هنگام خوابیدن و به هنگام آرامش بدن در بستر به خود این گونه تلقین كنید كه نظام طبیعت زوجیت است و من به ازدواج و همسر مناسب نیاز دارم. چرا که برای ارضای نیاز به محبت بهترین راه ازدواج است البته با وضعیت روحی شما بهتر است كه ابتدا چند جلسه مشاوره داشته باشید و البته در مورد نوع انتخابتان و فردی كه می خواهید انتخاب كنید و تناسب بین خودتان نیز باید مشاوره صورت پذیرد.
در پایان آرزو می كنیم تا همه جوانان عزیز كشورمان با عنایت خداوند و ائمه معصومین در مسیر خداوند قدم بردارند و زمینه ازدواج موفق همه آنها فراهم گردد. ان شاء الله