سلام بچه ها، من دوباره به مشورت نیاز دارم... جدا نمیدونم چیکار کنم.. من یه خواستگار دارم که ما قبل گفتن به خانواده ها بیرون تو چند جلسه همدیگه رو دیدیم البته تنها نه با دختر خواهر اون آقا... خب خیلی تفاهم داشتیم و...... به درد هم میخوریم... هم پسر کاری هست هم اینکه خانواده ها بهم میخورن و هم اینکه از شخصیتش خوشم میاد... اما خانواده ی من بعد مطرح شدن خواستگاری... بدون اجازه اینکه اونا بیان خونه ما رفتن تحقیق و از 20 نفر یکی بد گفت که با طرف خصومت داشته و خانواده من فقط بخاطر حرفای اون 3 بار به طرق مختلف جواب نه دادن... اما اون پسر بخاطر من صبر کرده و به خانواده ش گفته کسی دیگه رو نمیخواد... اما باباش حالش زیاد خوب نیست و گفته بهش باید بیخیال اون بشی و زن بگیری من باید دامادی تورو ببینم و اما اون پسر قبول نمیکنه و گفته من صبر میکنم....... من خودم نمیدونم بابام راضی میشه یا نه... برای همین به اون گفتم به کسی دیگه فکر کنه... و برای باباش هم شده ازدواج کنه... من دوسش دارم اما از اینکه خودخواهی کنم و برای خودم نگهش دارم و خدای نکرده باباش چیزیش بشه میترسم... باید مجبورش کنم بره؟؟؟؟؟ اینم بگم بابام دلیل خاصی نداره 1 بار میگه خواهر بزرگتر دارم 1 بار میگه نه اون پسر به دردت نمیخوره 1 بار میگه من بچه م هنوز در آخر هم میگه اصن نمیخوام ازدواج کنی چیکار کنم؟؟؟
سلام دوستان من شدییییدا به کمتون احتیاج دارم.من 3 ساله یه خاستگاری دارم و بیشتر از 10 بار ازم خاستگاری کرده اما مادرم معمولا بهش جواب رد میداده خودمم اویل قصد ازدواج نداشتم اما الان نظرم عوض شده، من الان مجازی باهاش حرف میزنم و توی 7 ماه تونستم بشناسمش بدون تعریف اون واااقعا پسر خوبیه و دقیقا همونیه که من میخوامش و واسم ثابت شد که عاشقمه.اما اینبار که مجدد خاستگاری کرده خودم گفتم میخوامش اما مادرم اصلااا راضی نمیشه و فقط میگه نه و هربارهم دلیلشو میپرسم میگه فقط نه میگه هیچکس عیب و ایراد کسیو نمیگه شاید پای آبروش وسط باشه.بهش گفتم همه عیب و نقص دارن هیشکی کامل نیست.طرف هم گفته من لشتباهی نکردم و اگر هم کرده باشم بهش واقفم و میخوام اینده تورو بسازم و با تمام وجودم خوشبختت کنم.خیلی مادرمو التماس کردم اما راضی نمیشع.من الان عاشقش شدم و اصلا نمیتونم دوریشو تصور کنم.چیکنم.چیکار کنم کمکم کنین تورو خدا
با سلام
در ابتدا باید تکلیفتون را با خودتون روشن کنید
اینکه به خاطر دل بابای ایشون بخوای خود ایشون را هم فدایی کنی با خودت کار درستی نیست
پس اول تصمیمتو بگیر و حرفتون را با ایشون یکی کنید که حتما باید ازدواجتون سر بگیره
اصرارهای محترمانه ایشون به خانوادشون برای فشار اوردن روی خانواده شما مطلب دوم هست.
تلاشهای شما هم باید شروع بشه و من متعجبم چرا اقدامی انجام ندادین تا بحال.
اگر واقعا به تفاهم رسیدین و همو قبول کردین ایشون باید پدرشون را متقاعد کنن که فقط و فقط با شمامیتونن خوشبخت بشند
و شما هم به این نکته توی خانوادتون اشاره کنید
خلاصه دست روی دست گذاشتن و فرصت کشی به صلاح هیچکدومتون نیست.
موفق و موید باشید.
باباش مشکلش چیه؟حافظه و حواسش سر جاشه؟اگر خیلی حواسش سر جاش نباشه میشه یه ازدواج سوری تو خونشون راه انداخت یا شما یکی دوبار بری عیادتش به عنوانه نامزده پسرش خودتو معرفی کنی چون واقعا اینجور ازدواج کردن به صلاحه اون آقا نیست حالا اصلا کاری به مشکله شما هم ندارم
مشکل ریه دارن و حسابی هم خداروشکر هوش و حواس داره...
نمیدونم واقعا....
وقتی کسیو دوس داری از خداته طرفت خودخواه باشه نذاره بری ...انشالله ممکنه پدرش حالش خوب بشه؟
جدی!!؟؟ آره خب حق با شماست....
آره خب... باباش خودش حساس شده که حالش بده و.....
مامانش شاید بتونه باباشو منصرف کنه اذیت میشه اینجوری این آقا عذاب وجدان شدید همراه با علاقه به شما چه دوراهی سختی ولی این مسئله چیزی نیست که اگر این آقا ازدواج نکرد باباش خدای نکرده فوت شدن عذاب وجدان بگیره چون این پدر خوشبختیه پسرشو میخواد فقط پس به حرفش گوش نکنه فک نکنم مشکلی پیش بیاد بگو به باباش بگه ازدواج میکنه ولی اگر خوشبختیشو میخواد الان نمیتونه ازدواج کنه....
مامانش شاید بتونه اما مشکل اینجاست مامانش هم دوس داره اون ازدواج کنه...
یه جورایی این آقا یوسف باهاشون هستن... و باباش از بقیه زیاد دل خوش نداره جز ایشون...
خاطره کجا رفتی خاطرهههههههههههههههه!
هستم.... سیتا خانوم بابا من دلیل موجهی نداره برا مخالفت
بالاخره یه راه هایی باید باشه که راضیش کنی به این وصلت.
مثلا اون رو یاد گذشته خودش و زود ازدواج کردنشون بنداز!
بابا من دوبار از داماد شانس نیاورد... اینه که حسابی وسواس داره...
مشکل.من بابام نیست فعلا چون احساس میکنم با گذر زمان حل میشه و طرف حاضره با اینکه شاغل هست بره شاگرد بابام بشه تا دلشو بدست بیاره...
من مشکلم فشاری هست که خانواده ش روی ازدواج اون دارن
خاطره جون باید به این مشکلات عادت کنی خانمی
شما فقط به حرف پدرت عمل کن. سعیتو بکن که راضیش کنی اما اگه نشد صبر کن.
خدا رو چه دیدی؟ شاید هم پدرش زنده موند.
خاطره جان من که جواب سوالم نگرفتم!!!
من میگم اگه یکی رو دوس داشته باشیم نمیتونیم قبول کنیم که با کسه دیگه ازدواج کنه! نمیدونم شما و طرف من چطور راضی میشین!
منم دوس ندارم با کسی دیگه حتی حرف بزنه اما چیکار کنم وقتی شرایط جور نیست... وقتی منو شوهر نمیدن و اونو به زور میخوان زن بدن
خب باید کوتاه بیام... چون نمیخوام ناراحت باشه
این نگرانیت بی مورده که: «میترسم بخاطر من وایسه و نشه... اگه خدای نکرده باباش هم طوریش بشه و بعد ما بهم برسیم خب اون همیشه بابام رو مقصر میدونه که نذاشت باباش دومادیشو ببینه...»
اگر نخواد منتظر بمونه اختیارشو داره که یه همسر دیگه انتخاب کنه، اگر هم منتظرت موند باز به اختیار خودش مونده. شما که ازش خواهش نمی کنی تو رو خدا بمون. شما فقط می گی شرایط من اینه... تصمیم با خودتونه که صبر کنید یا نه!
حتی گاهی قبل بزی علف باید به دهن یه گله شیرین باشه. بعد بگن بزی تتو صمیمت چیه؟؟؟؟؟؟؟ در مورد من که این طوریه!!!!!
آره واقعا....
نظر خانواده ها واقعا لازمه اما گاهی نظر مطلق میشه....
شما چرا اسمتون رو عروس خوشبختی نمیذارید ؟؟؟
خاطره جان خانواده ی تو هم مثل من دارن در حقت کوتاهی میکنن!! قدیما میگفتن علف باید به دهن بزی شیرین باشه !!!!!!! ولی الان قبل از بزی ، پدر ، مادر هر دو دفتر خودشون از بزی مهم تر شدن!!!!!!!
خوب که فکر می کنم می بینم اینکه آدم تنها باشه و کسی رو نداشته باشه خیلی بهتره تا اینکه یکی رو دوست داشته باشه و هیچ وقت بهش نرسه!!!!!!!
سلام عزیزم.میدونم چقدر داری اذیت میشی منم دقیقا در شرایط تو قرار دارم با این تفاوت که پدر آقا پسر مخالفن با اینکه خانواده منو میپسندن اما نمیدونم چرا با پسرشون لج کردن و مثل پدر شما بهانه میارن.عزیزم این مساله حل شدنی نیست پدر شما لج کرده و جز با گذشت زمان حل نمیشه البته پیشنهاد میکنم اگه بزرگتری در فامیل دارین بهش بگین تا منطقی با پدرتون صحبت کنه البته این کار در مورد مساله ما جواب نداد ایشالا در مورد شما جواب بده.توکلت به خدا باشه
من یه سوال از خودت داشتم خاطره جان. میخواستم بدونم چقدر با ایشون علاقه مندی؟ اگه ایشون رو دوس داری چطور راضی میشی بره با کسه دیگه ازدواج کنه و میگی نمیخوام خودخواهی کنم و برا خودم نگهش دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه شما دوسش داری چرا دنبال یه راه حل نیستی ؟ و میخوای فرار کنی؟ چون دقیقا طرف من همین حرفای شمارو به من زد و گفت دوست دارم ولی نمیتونم خودخواهی کنم و میخوام تو ازدواج کنی و از زندگی لذت ببری و پای من نشینی چون معلوم نیست پدرم میخواد با زندگیم چیکار کنه! ممنون میشم جواب سوالم رو بدی
سلام... مرسی نیلو جون که نظرتو گفتی..
من دوسش دارم و خیلی باهم تفاهم داریم.... اونم خدایی واقعا همه رو بخاطر من بیخیال شده.. اما خب چیکار کنم؟؟؟ کم با بابام صحبت نکردم... گفتم یه بار دیگه برو فقط از 2 نفر درباره اون مردی که پشت سرش بد گفت بپرس..اما...... میگه خواهرت باید اول بره...
اما طرف من همه جوره شرایط ازدواج داره و هر روز سر اینکه نمیخاد ازدواج کنه با خانواده ش دعوا داره... باباش هم که.....
میترسم بخاطر من وایسه و نشه... اگه خدای نکرده باباش هم طوریش بشه و بعد ما بهم برسیم خب اون همیشه بابام رو مقصر میدونه که نذاشت باباش دومادیشو ببینه...
دختری اگه شما نتونی پدرت رو راضی کنی به صلاح نیست که ازدواج کنی.
الآن رو این تمرکز کن که راضی شه.
از هرکی می تونی کمک بگیر تا پدرتو راضی کنی.
خاطره جان با این جملت موافق نیستم: «از شخصیتش خوشم میاد.»
شاید بهتر بود می نوشتی: «تا اینجاییکه شناختمش به دلم نشسته» چون هنوز شخصیت این آقا پسر رو نمیشناسی.
برای پدرت توضیح بده که همه آدم ها حقیقت رو نمی گن. امکان داره بعضی ها به خاطر خصومت های نا به جا نسبت به یه خانواده خوب و با اخلاق نظر منفی داشته باشن.
آره خب درست تا اینجا بدی ندیدم.....
بابام دیگه الان میگه اون هر چی باشه خواهرت اول باید بره.....