خلیفه اول و دوم برای مشروعیت بخشیدن به حکومت و خلافت ظاهریشان نیازمند به بیعت همگان، به خصوص خواص و بزرگان جامعه، بالاخص علی بن ابی طالب(عليهالسلام) و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) داشتند و در این راه، اهل بیت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را هتک حرمت کردند و حتی به دختر ایشان، رحم نکردند.
اهل سنت مدعی عدالت صحابه هستند، صحابهای که بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) حوادث و جنایتهایی را رقم زدند که در تاریخ بشر نظیرش کمتر دیده شده است. در هیچ جای عالم دیده نشده که بلافاصله پس از مرگ رهبرشان، جنازۀ ایشان را بر زمین بگذارند و بر سر تصاحب قدرت و جانشینی آن اختلاف و دعوا کنند.
به گواهی تاریخ، اولین عملی که صحابه بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) انجام دادند، رها کردن جنازه حضرت و اجتماع و سپس اختلاف و نزاع بر سر خلافت و جانشینی بود.[1]
اما ای کاش این ماجرا به همین جا ختم میشد، امّا غاصبان خلافت برای مشروعیت بخشیدن به حکومت و خلافت ظاهریشان نیازمند به بیعت همگان، به خصوص خواص و بزرگان جامعه بالاخص علی بن ابی طالب(عليهالسلام) و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) بودند و برای به دست آوردن این مهم از هیچ جنایتی فروگزار نکردند.
در پست گذشته مسألۀ بیعت صحابه با ابوبکر را مورد بررسی قرار دادیم. و بیان کردیم که حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) و دیگر صحابه، هیچگاه با خلیفه اول بیعت نکردند و بنا بر مبنای اهل سنت حضرت امیر(عليهالسلام) پس از 6 ماه بیعت کرد( برمبنای شیعه، حضرت هیچگاه بیعت نکرد).
اما نکته مهم و قابل تأمل، نحوه و چگونگی گرفتن بیعت از حضرت است که خود لکه ننگ و مایه شرمساری خلفاست که ابتدا با تهدید و سپس با هجوم و اجبار و به زور به این مقصود دست پیدا کردند. و در حین این ماجرا چه جنایتها و مصیبتهایی که بر سر دختر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نیآوردند و موجبات خشم و غضب ایشان را تا ابد فراهم ساختند.
يکی از مدارک و دلائلی که بیعت به واسطه هجوم و اجبار را تاييد میکند، نامهايست که معاويه به عنوان طعن و انتقاد برای امیرالمومنین(عليه السلام) نوشته است. او در نامه خود پس از يادآوری مقاومت و سرسختی حضرت در بيعت نکردن با خليفۀ اول، چنين مینویسد: «دستگاه خلافت تو را مهار کرد و بسان شتر سرکش برای بيعت سوق داد».[2]
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نیز در پاسخ نامه معاويه، موضوع را به طور تلويح اشاره کرده و مظلوميت خود را اين چنين بيان میفرماید: «در نامخ خود نوشته بودی که من بسان شتری سرکش برای بيعت کردن سوق داده شدم. به خدا سوگند خواستی از من انتقاد کنی، ولی در واقع مرا ستايش کردی، و خواستی منرا رسوا کنی، اما خود را رسوا کردی، هرگز بر مسلمان ايرادی نيست که مظلوم واقع شود تا هنگامى كه در دين خود ترديد نداشته، و در يقين خود شك نکند».[3]
اینان برای بیعت گرفتن حتی حرمت خانهای که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) هر صبح در مقابل درب آن میایستاد و آیه تطهیر را تلاوت میکرد را نگه نداشتند و حتی به دختر حضرت نیز رحم نکردند و حرمت و جایگاه او را برای رسیدن به مقصود خود زیر پا گذاشتند و با بیشرمی، تهدید به آتش کشیدن خانه ایشان کردند.
«بلاذری» از علمای بنام اهل سنت در این باره چنین میگوید: «ابو بكر به دنبال علی(عليهالسلام) برای بيعت كردن فرستاد، چون علی(عليه السلام) از بيعت با ابوبكر سرپيچی كرد، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(سلاماللهعلیها) رفت. حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آيا تو میخواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! اين كار آنچه را كه پدرت آورده محكمتر میسازد».[4]
و از همه تأسفبارتر این است که آنان حتی به تهدید و زور بسنده نکردند و حرمت دختر پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را شکستند و به جان او رحم نکردند و حضرت را در بین در و دیوار قرار دادند و موجب سقط فرزند نازنینش گشتند و سپس امیرالمومنین(عليهالسلام) را كشان كشان به طرف ابوبكر بردند و گفتند: بايد بيعت كنی.
مسعودی در اين باره نقل میکند: «آنگاه آن مردم متوجّه منزل علی(عليهالسلام) شده و بر آن بزرگوار هجوم بردند، درب خانه او را سوزاندند و آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) را به وسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس از اين جنايات خواستند از على(عليهالسلام) بيعت بگيرند، ولى او قبول نكرد و فرمود: من اين كار را نمیکنم، گفتند: تو را خواهيم كشت، فرمود: اگر منرا بكشيد، من بنده خدا و برادر رسول او هستم، خواستند مشت على(عليهالسلام) را باز كنند، ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز كنند، پس از روى ناچارى با پشت دست آن بزرگوار در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند».[5]
«تقی الدين سبكی» در كتاب «الطبقات الشافعيه» نام «مسعودی» را در زمره علمای شافعی مذهب میآورد؛ از اين رو، اشكال شيعه بودن وی مردود است.[6]
در نتیجه: خلیفه اول و دوم برای به دست آوردن و تصاحب قدرت و حکومت از هیچ امری مضایقه نکردند و اهل بیت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را هتک حرمت کردند و حتی به دختر ایشان، همان کسی که حضرت در شأنش فرمود: «فاطمه(سلاماللهعلیها) پاره تن من است، هرکس او را بیازارد، منرا آزرده»[7] رحم نکردند و مورد اذیت و آزار قرار دادند. با این مدارک و شواهد جای بسی تعجب است که چه طور اهل سنت از اینان نهایت حمایت و جان فشانی را دارند و دنیا و آخرت خود را به اینان سپردهاند .
____________________________________________________
پینوشت
[1]. به این پست «در هفته بعد از رحلت پیامبر چه گذشت؟» مراجعه شود.
[2]. العقد الفريد، الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، ج5، ص 83؛ «وأنت في كل ذلك تقاد كما يقاد البعير المخشوش حتى تبايع وأنت كاره».
[3]. شرح نهج البلاغة، إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م، ج 15، ص 183. « وقلت : إني كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع ، ولعمر الله ، لقد أردت أن تذم فمدحت ، وأن تفضح فافتضحت ، وما على المسلم من غضاضة في أن يكون مظلوما ما لم يكن شاكا في دينه ، ولا مرتابا بيقينه ، وهذه حجتي إلى غيرك قصدها».
[4]. انساب الاشراف، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) ، ج1، ص586.(براساس نرم افزار جامع الکبیر) « إن أبابكر آرسل إلي علي يريد البيعة ، فلم يبايع ، فجاء عمر و معه فتيلة . فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة : يابن الخطاب ! أتراك محرّقا عليّ بابي ؟! قال : نعم ، و ذلك أقوي فيما جاء به أبوك».
[5]. إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب، مسعودى، على بن حسين ،متوفاي 346،ص 154-155 بيروت ، دارالاصول ، الطبعه الثانيه 1409 هجري. «فوجهوا إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله ، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة».
[6]. الطبقات الشافعية، أبو بكر بن أحمد بن محمد بن عمر بن قاضي شهبة، دار النشر : عالم الكتب - بيروت - 1407 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. الحافظ عبد العليم خان .ج3 ، ص 456 و 457 ، رقم 225،
[7]. صحيح البخاري، البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987، ج3، ص1374.