ایمیل شما رو از گوگل پیدا کردم. و خیلی به راهنمایی شما نیاز دارم.
در حال حاضر 24 ساله هستم و حدودا 4 سال است که با پسری هم سن خودم دوست هستم البته به قصد ازدواج ازمن خواستگاری هم کرده ولی چون سرباز بود پدرم موافقت نکرد.
ما یک خانواده نسبتا مذهبی هستیم که افراطی در این مسائل نداریم خانواده ان پسرهم مثل ما هستن شاید یکم مذهبی تر. من در اوایل آشنایی قصد ازدواج با این آقا را نداشتم ولی از ان جایی که مشکل اخلاقی خاصی از ایشون ندیدم و دوست داشتنش را به چشم میدیدم و با دل حس میکردم موافقت کردم که با هم بمونیم .همه چیز خوب بود تا اینکه شروع کرد به گیر دادن به من ، موهات اصلا مشخص نباشه، هد بزن، دستات پیدا نباشه ساق دست بزن، آرایش نکن زیاد، ابروهاتو برندار، و این چیزا، کلی جرو بحث داشتیم ولی کوتاه نیومد منم چون دوستش داشتم قبول میکردم ولی چون از هم دور بودیم فقط وقتی پیشم بود رعایت میکردم و در واقع به دروغ میگفتم انجام میدم مدتی بعد من دیگه خسته شدم و گفتم اصلا این چیزای که می خوای رعایت نمیکنم.
دوباره بحث و جدل شروع شد و من تهدیدش کردم که باهات قطع رابطه می کنم تا راضی شد که هر جور دوست دارم باشم دوباره چند روز بعد بهم گفت هیچ عکسی از خودت تو گوشی نباشه به کسی عکس ندی عکس بی حجاب نداشته باشی با دوستات عکس نگیر و مسائل مختلف دیگه مثلا مسافرت تنها نرو، زود برو بیرون دیر وقت برنگرد و تماما سر این مسائل بحث داشتیم.
جدیدا هم میگه با همکار مردت ارتباط خارج از محیط کار نداشته باش چون با یکی از همکارام ارتباط دارم و خانومش با من دوسته میگه تا من تاییدش نکردم نباید با هم برید، بیرون عروسی که زن و مرد مختلط باشن نرو و این مسائل و من همچنان دروغ میگفتم بهش الان نزدیک یک هفته است که کلا بحث داریم و من بهش گفتم که دیگه نمیخوام به این ارتباط ادامه بدم خسته شدم از این سخت گیریا همین جوری که هستم باید منو بپذیری اونم گفت باشه کمترش می کنم ولی اگر منو دوست داری باید بعضی مواقع کوتاه بیای و اگه مسلمون هستی خودت باید رعایت کنی نه اینکه من بهت بگم.
حالا نمیدونم ممکنه تو زندگی زناشویی از این بدتر بشه یا نه این اخلاقا کمتر میشه؟ من خودمو میشناسم که کوتاه نمیام. اگه بتونید یه راه حلی پیش پای من بذارید ممنون میشم
جواب
سلام
یکی از ملاکهای مهم در ازدواج تناسب در اعتقادات و میزان تقید به مذهب است خصوصا که اگر این مسائل برای پسر مهم باشه و به صورت کلی هم این مواردی که پسر گفته حدودی است که شرع گفته زن باید رعایت کنه و اسمش افراط نیست و باید همه زنهای مسلمان این حدود رو رعایت کنند.
در ازدواج مهم وجود تناسبهاست نه اینکه صرف علاقه چون وقتی علاقه بدون تناسبها باشد بعد از گذشت زمان کمی از ازدواج دعوا و اختلافها شروع میشود و با توجه به این اختلافاتی که شما دارید معلومه که علاقه باعث شده حتی با وجود این مقدار اختلاف نتونید از هم جدا بشید.
لذا با توجه به مواردی فوق اگر می تونی اینها رو بپذیری که معلوم نیست بتونی چون همین الان هم فقط در حضورش رعایت میکنی اون هم با دعوا و جر و بحث ولی اگر تا آخر قبول کنی که طوری باشی که پسر میخواد مشکلی پیش نمیاد و الاحتما سر این مسائل بحث خواهید داشت پس شما نباید بخاطر عشق اینها رو بپذیری چرا که بعد ازمدتی عشق و علاقه کمتر میشه و دچار مشکل و اختلاف خواهید شد یا اینکه از اون طرف هم پسره اگر صرف نظر از عشق نه بخاطر علاقه شمارو همین جوری که هستید پذیرفت که حله و الا در آینده باعث ایجاد مشکل می شود منظور بنده اینه که ممکنه الان بخاطر علاقه بپذیرید ولی همین که وارد زندگی شدید عشق کم میشه و علت اینکه قبلا اینها رو نادیده میگرفتید و به حرفش گوش میدادید بخاطر دارویی بنام عشق بوده ولی الان که وارد زندگی شدید دوز این دارو کم شده و علاقه او هم پائین اومده و لذا دوباره مشکلات شروع خواهد شد.
نظرات
باسلام من دختری 27 ساله هستم زمانی که بیست سال داشتم در دانشگاه با پسری اشنا شدم به قصد ازدواج به مدت چهار سال هم باهم در ارتباط بودیم البته ارتباط به نوعی سالم بود خانواده من وخودش هم از این جریان باخبر بودن اما ایشون چون سربازی نرفته بودن کار هم نداشتن خانواده من ی خورده مخالفت میکردن وقرارشد ایشون سربازی بره سرکار هم بره که این اتفاق افتاد همش اما بعد از مدتی از من بی هیچ دلیلی جدا شد وگفت برای من خسته کننده شدی وتکراری که تا دوسال من افسرده شده بودم گوشه خونه بعد از این مدت هرچه خواستگار برام میاد نمیتونم برای ازدواج قبول کنم وهمه رو به نوعی ادمهای تنوع طلب میبینم باید چیکار کنم ا
سلام
سوال شما به کارشناس پاسخگو ارجاع شد در 24 ساعت آینده پاسخ داده می شود (انشاءالله)
سلام؛
بنظرم حتما حضوری به یک مشاور متدین و زبده مراجعه کنید. ان شاالله عاقبت به خیر باشید.
دختری 23 ساله هسم تو دانشگاه خیلی فعال بودم تو انجمنای مختلف عضو بودم و همه کارم حد و مرز داشت،تمام تلاشمو میکردم حدو مرز شرع رو رعایت کنم.پیشنهاد های زیادی برا ازدواج داشتم ولی رد میکردم،تا اینکه یکی از ترم پایینیامون ب من پیشتهاد ازدواج داد خیلی برام عجیب بود با موافقت مادرم ی جلسه باهاش صحبت کردم و جواب رد دادم،برا انجمن علمی که عضو شده بودم خیلی تبلیغ می کرد تو فیس بوک برام پیام میذاش منم ج میدادم شمارش تو گوشیم سیو بود ی بار خیلی عصبی بودم و به اشتباه ب اون پیام دادم،تا اینکه رابطه ما شروع شد در حد روزی یک تا 2 پیام،و کاملا رسمی بودیم حتی شما ما تو نشده بود،تو این مدت من هیچ وابستگی پیدا نکردم تو امتحانا گوشیمو خاموش میکردم تا فقط درس بخونم،سر یکی از امتحانا متوجه شدم نیومده ومن اون درس رو 20 شدم و اون افتاد و اون ترم مشروط شد.عذاب وجدان گرفتم گفتم کمکش میکنم درس بخونه و خط قرمزا رو نگه میدارم،در همین حین کسی که به ایده الام برا ازدواج نزدیک بود اومد خاسگاریم منم راضی بودم اما بخاطر ارشد و کار تا الان خانوادم مخالفت کردن و من همچنان با اون پسره که مشروط شد در ارتباطم اخه اگه ی ترم دیگه مشروط بشه اخراجه،میگه ادم مذهبیه ولی فقط حرفشو میزنه،میگه خیلی دوسم داره ولی اصلا به خونوادش نمیگه ،فوق العاده بد دهنه،به من به خونوادم توهین میکنه،یکم که جوابشو میدم دس به خودکشی میزنه یا میگه دیگه نمیخونم کلا ازش خسه شدم حوصلشو ندارم ولی نمیخام ی عمر عذاب وجدان داشته باشم و بخاطر اون نمیتونم ازدواج کنم و احتمال اینو میدم اگه بدونه ازدواج کردم حتما زندگیمو میریزه بهم ،مرددم چکار کنم،چجور رابطمو قط کنم،باید درباره این رابطه به همسر ایندم چیزی بگم یا نه،البته من به دروغ بهش گفتم دوسش دارم،اگه اونم دوسم داشت واقعا تو این چند سال به خونوادش میگف