نوع روایت این داستان، اولشخص است آن هم از زبان خود پهپاد آر کیو ۱۷۰ و همین نکته جذابیت آن را بیشتر کرده. محمد سرشار نویسنده این کتاب رمان است. در اصل کتاب از زبان خود آر کیو ۱۷۰ در حال نقل است. گویا این جسم بیجان پیشرفته و بزرگ خودش دارد داستان اسارتش را به دست نیروهای نظامی میهنمان تعریف میکند
معرفی کتاب شکار هیولا
کتاب شکار هیولا نوشته محمدرضا سرشار است. رمان نوجوان شکار هیولا داستان مهمترین و پیشرفتهترین پهپاد آمریکایی با نام آر کیو ۱۷۰ با اسم مستعار هیولا است؛ از زمانی که تولید شد تا زمانی که بهخاطر مأموریتی سرّی وارد ایران و توسط نیروهای ایرانی شکار شد. در این داستان، خود آر کیو ۱۷۰ از زبان خودش این ماجرا را برای نوجوانان تعریف میکند.محمد سرشار، رئیس شبکه کودک و نونهال صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران است و در این کتاب حس عزت و غرور ملی برای نوجوانان به همراه دارد.
خواندن کتاب شکار هیولا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم
نقد کتاب شکار هیولا
نوع روایت این داستان، اولشخص است آن هم از زبان خود پهپاد آر کیو ۱۷۰ و همین نکته جذابیت آن را بیشتر کرده. محمد سرشار نویسنده این کتاب رمان است. در اصل کتاب از زبان خود آر کیو ۱۷۰ در حال نقل است. گویا این جسم بیجان پیشرفته و بزرگ خودش دارد داستان اسارتش را به دست نیروهای نظامی میهنمان تعریف میکند.کتاب شکار هیولا برای قشر نوجوان با موضوع ترور بیولوژیک و حماسهآفرینی ایران، به دنبال افزایش عزت و افتخار ملی بود.کتاب شکار هیولا در اصل برای قشر نوجوان نوشته شده ولی نمیتوان آن را برای بزرگسالان خالیازلطف دانست. الفاظ و ادبیات بهکاررفته در آن متناسب با نسل جوان و امروزین است.
بخشی از کتاب شکار هیولا
آسمان «قندهار»، آبیِ آبیِ آبی بود. یک آبی بیکران که از قهوهای آفتابخورده کوهها شروع میشد و یکسره بالا میرفت تا همهٔ چشم را پر کند. خورشید ماه سپتامبر، هنوز گرمای تابستانیاش را داشت.
همسرم «اسپوکی» ۷ خلبانیاش را روی حالت اتوپایلوت گذاشته، چشمهایش را بسته و بالهایش را بازکرده بود و با هیکل بسیار درشت اما چابکش، روی هوا سر میخورد و از تابیدن نور درخشان خورشید روی بدنه براقش، لذت میبرد. او خیالش راحت بود که من کنارش هستم و با چشمهای تیزبینم از او مراقبت میکنم.
یک چشمم به اسپوکی بود و یک چشمم به مسیر باقیمانده تا هدف. هرچند از نگاه کردن به اسپوکی سیر نمیشدم اما بایستی مراقب میبودم این بار هم عملیات شناسایی تروریستهای «القاعده» و انهدام آنها درست انجام شود و هر دوی ما، به سلامت به پایگاه برگردیم. ده سال از حمله القاعده به برجهای دوقلوی شهر زیبای ما، نیویورک، میگذشت و چهار ماه بود «اسامه بنلادن»، رهبر القاعده را کشته بودیم اما هنوز نتوانسته بودیم از شر وجود شیطانی آنها خلاص شویم.
به اسپوکی گفتم: عزیزم، داریم میرسیم!
اسپوکی چشمهایش را باز کرد. نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت: چه خوب بود! باید یک روز از عموهرکولس مرخصی بگیریم و بیاییم برای دل خودمان، بگردیم!
«فرمانده» هرکولس عزیزم! در حال عملیات هستیم و همهٔ مکالماتمان ضبط میشود.
اسپوکی خندید. گفت: بله جناب سرگرد «بیست»! اطاعت میشود.
من هم خندیدم. هر کس که از دور به اسپوکی نگاه میکرد، باورش نمیشد که یک هواپیمای سی ۱۳۰ تهاجمی نظامی، با آن جثه بزرگ رعبانگیز، اینقدر مهربان و دوستداشتنی باشد. شاید هم این فقط نظر من بود! چون هم همسر و هم همرزمش بودم و بهقولمعروف، «علف باید به دهان بزی شیرین بیاید!»
سیستم ناوبریام نشان میداد فاصله کمی تا هدف داریم. یک ساختمان بزرگ یک طبقه با حیاطی شلوغ و پررفتوآمد و یک کاروان خودرو، هدف عملیات امروز بودند. فرماندههرکولس در جلسه توجیهی گفته بود که «ایمن الظواهری» فرمانده جدید القاعده پس از اسامه بن لادن به اینجا خواهد آمد و ما باید او و محافظانش را از بین ببریم و دنیا را جای امنتری برای زندگی کنیم.
ازدحام مردم در موقعیت هدف عملیات، غیرطبیعی بود. لباسهای رنگارنگ آدمها و تزییناتی که به دیوارهای ساختمان آویخته بودند، این احساس را تقویت میکرد.
کاروان خودرو وارد حیاط شده بود و بیشتر سرنشینانش داخل ساختمان بزرگ شده بودند. چندنفری هم که احتمالاً راننده خودروها بودند؛ کنار خودروها در حیاط ایستاده بودند و با هم گپ میزدند.
کتاب شکار هیولا نوشته محمد رضا سرشار رمانی حماسی برای نوجوانان با موضوع شکار پهباد امریکایی توسط نیروهای کشورمان می باشد