«مکتب» از جمله عناوینی است که با توسل به آن میتوان بخشی از میراث عظیم عاشورا را بازتاب داد؛ یک پدیده و تفکر انسانی برای «مکتب» شدن راهی زیاد در پیش دارد تا از زمان و مکان فراتر رود، اما عاشورا در همان نقطه کربلا بلافاصله تبدیل به یک مکتب ماندگار، مؤثر و جریانساز گردید.
شاید در ازای مسیر طی شدۀ قافله بشری، هیچ واقعهای همانند « عاشورا » آبستن الفاظ، معانی و مفاهیم نبوده است.
گستره واژگان و عناوین بهکاررفته در مورد این حادثه و به کاربستن آن از سوی اندیشمندانی از چهارسوی عالم، مشخص میسازد که این رویداد، از هرگونه قید تخصیصی برای زمان یا مکانی معین رها و آزاد است و این آزادگی از وابستگی به حصار قوم، منطقه، زمان و ... مهمترین مؤلفه شکل یافته در عاشورا است که آن را شایسته تبدیلشدن به «مکتب» نموده است؛ مکتبی که «جریان یافتگی» در آن تحققیافته و همچنان پیش میرود.
افزون بر لزوم فرامکانی و فرازمانی بودن که شرط لازم در تحقق یک مکتب و جریان یافتن آن است، فاصله و تمایز با دیگر مکاتب موجود نیز یکی دیگر از لوازم ظهور مکتب است؛ به عبارتی آن چیزی صلاحیت مکتب شدن را داراست که اشتمال بر یک نظریه خاص و مخالفت با دیگر مناهج و گرایشها را داشته باشد و دچار هضم شدگی و همسانی نشود؛ بلکه در دل آن یک قدرتِ تمایز و تفاوتی، نهفته شده باشد که این لازمه نیز در «مکتب عاشورا» موجود بوده و یک مرزبندی جدیدی در متن عاشورا به ظهور رسیده است که در آن نظمِ موجود به چالش کشیده شده و در واقع، یک «انقلاب» در عرصههای فکری مختلف روی داده است.
از شاخصههای دیگر و ضروری برای تکوّن مکتب، داشتن محوریت و نقطه دال مرکزی است که بتوان تمامی ابعاد و گوشههای نظری و گفتمانی آن را انسجام و انتظام ببخشد و به اصطلاح دارای منظومه فکری باشد.
در اینجا نیز گرچه میشود زوایای مختلف معرفتی را که از زلال کربلا جوشید شده است، بهعنوان عامل پیوند تکههای مختلف در عاشورا در نظر گرفت ولی به نظر وصف «حریت» و «آزادگی» یک مفهوم نهفته در همه پیامهای این مکتب است که همهشمول در ابعاد سیاسی، اجتماعی، عرفانی، تربیتی آن است؛ یک مفهوم انسانی و متعالی که در تمامی زوایای زیستی و فکری بشری مهم و حیاتی بوده و ظهور بیرونی آن یعنی «آزاداندیشی» و «آزادمنشی» شرط بنیادین در داشتن یک جهانبینی کامل و فراگیر برای چگونه زیستن است.
از آنچه گذشت میتوان دریافت که یک «مکتب» برای ماندگاری و پیوستن به جرگه جنبشهای بشری که عامل انجمادزدایی از جامعه هست، نیاز به سه عامل اساسی دارد؛ نجاتیافتگی از قید زمان و مکان، داشتن مرزی شفاف و آشکار با دیگر مکاتب و سرانجام دارابودن یک ماده مشترک و عنصر اشتراکی که مرتبط کننده تمامی ساحتهای فکری و عملی آن مکتب باشد. بهصورت قطع میتوان گفت که:
1. مکتب بینظیر «عاشورا» زمان و مکان را درنوردیده است.
2. تاکنون هیچ مکتبی با دیگر مکاتب دستساخته بشری اینچنین تفکیک و جدایی ماهوی و مبنایی نداشته است.
3. همچنین مکتبی بمانند عاشورا نمیتوان یافت که دارای یک نظام ساختاری و هدفمند باشد و قابلیت گردآوردن مقولههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را ذیل عنوانی زیبا و آشنا برای نسلهای بشری به نام «آزادگی» داشته باشد.
از این روی «مکتب عاشورا» را باید نمونه حقیقی و ممتازی از جریان یافتگی یک تفکر بیهمتا در طول زمان دانست که از نقطهای به نام «کربلا» آغاز گشت اما دایره وجود و هستی را بهدور خود به حرکت و جنبش در آورد. به فرموده حافظ شیرازی:
ساقیا جامِ مِیام دِه که نگارندهٔ غیب نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد
آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد