مقصد نهایی زندگی

08:39 - 1401/10/07

ما در زندگی این دنیا، دو زمین داریم: زمین جسم و زمین روح. ما زمین روح را بایر و خشک، کنار انداختیم و رها کردیم و مدام مشغول آبادی جسم خود هستیم.

مقصد نهایی زندگی

مقصد نهایی زندگی | داستان معروفی در مثنوی نقل شده که یک نفر 30 سال کار کرد تا زمینی را خرید و بعد، 30 سال دیگر هم کار کرد و یک کاخ مجللی روی همان زمین ساخت. روزی که می‌خواست به آن کاخ نقل مکان کند، شهربانی مانع شد و گفت: آقا شما نمی‌توانی وارد این کاخ شوی! پرسید: چرا؟ شهربانی گفت: زمین شما، این زمین کناری است. شما اشتباهی روی زمین مردم کاخ ساختی و زمین خودت، بایر است.[1]

این حکایت، حکایت بسیاری از ما انسان‌ها در زندگی است. ما در زندگی این دنیا، دو زمین داریم: زمین جسم و زمین روح. ما زمین روح را بایر و خشک، کنار انداختیم و رها کردیم و مدام مشغول آبادی جسم خود هستیم؛ جراحی زیبایی، بدن‌سازی و...؛ درصورتی که زمین جسم مال ما نیست و بیهوده روی آن کاخ می‌سازیم. آخر کار باید آن را تحویل بدهیم و برویم!

هر کاری در این دنیا از خوردن و کار کردن و پول درآوردن انجام می‌دهیم، اگر منجر به پرورش روحمان نشود، در واقع داریم زمین بقیه را آباد می‌کنیم. موقع نوشتن وصیتنامه تازه می‌فهمیم کسی که کمترین سهم را از دارایی ما دارد، خود ما هستیم! موقع مرگ می‌فهمیم که همه‌ هستی، وسیله رشد روح ما بوده و ما چه حقیرانه دل به خواسته‌هایی بستیم که در شأن روح ما نبود .

به قول مرحوم آیت‌الله بهجت: «ما به این دنیا آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم».[2] ما در این دنیا آمدیم تا چیزی شویم؛ نه اینکه از دنیا چیزی ببریم. دنیا مقصد نهایی ما نیست؛ بلکه ما مقصد نهایی دنیا هستیم. خداوند ما را به دنیا فرستاد تا خودمان را آباد کنیم؛ نه دنیا را! آبادی دنیا، اثر ثانوی و جانبی آبادی ماست. اگر ما قشنگ‌تر شویم، دنیا هم بالطبع قشنگ‌تر می‌شود؛ اما اگر ما شروع کنیم به قشنگ‌تر کردن دنیا، الزاماً خودمان قشنگ‌تر نمی‌شویم؛ همان‌طور که می‌بینید که دنیا چقدر قشنگ‌تر از صد سال پیش شده، اما زندگی در آن نه!

شخصی را در نظر بگیرید که علم زیادی را اندوخته و بعد به واسطه این علم، ثروت بسیار زیادی کسب کرده است. چنین فردی تنها پسرش را به مدرسه می‌فرستد و بعد از چند سال از او سؤال می‌کند: پسرم در این چند سال در مدرسه چه چیزی کسب کردی؟ پسرک می‌گوید: چیزهای بسیار خوبی به دست آوردم: 25 تا تراش، 17 تا پاک‌کن و 32 تا مداد جمع کردم. پدر یک نگاه مأیوسانه‌ای به پسر می‌کند و می‌گوید: این‌ها را که من بهترش را می‌توانستم برای تو بخرم. من، تو را به مدرسه فرستادم تا به یک جایی برسی و برای خودت کسی شوی؛ نه اینکه از مدرسه چیزی بیاوری! من، تو را به مدرسه فرستادم تا وارث تاج و تخت من شوی که تمام این شرکت و کارخانه را زیر پایت بگذارم.  من، تو را به مدرسه فرستادم تا علم کسب کنی؛ چون بزرگ‌ترین آرزوی من این بود که تو شبیه من شوی! ولی تو رفتی یک مشت چیزهای بی‌ارزش جمع کردی و برای من آوردی؟!

این قصه بسیاری از ما انسان‌ها در مدرسه دنیاست. متأسفانه بسیاری از ما انسان‌ها تمام همت خود را به کار می‌گیریم تا در این 80 سال زندگی، آخرش ده تا ملک و چهارتا ماشین لوکس بخریم؛ ولی وقتی پیش خدا برمی‌گردیم، خداوند به ما می‌گوید: این‌ها را که من بهترش را داشتم! تو رفتی ده تا ملک خریدی؟! من همه زمین که هیچ، همه کهکشان که هیچ، تمام هستی را صدقه سر تو خلق کرده بودم. چرا این‌قدر خودت را ارزان فروختی؟! بزرگ‌ترین آرزوی من، آبادی تو بود؛ نه آبادی دنیا!

باید طوری زندگی کنیم که وقتی زنگ آخر شد و از مدرسه دنیا پیش پدرمان رفتیم، از دستمان راضی باشد؛ یک نگاه با افتخاری بکند و بگوید: ماشاءالله چقدر روحت قد کشیده است! چه کاخ مجللی روی زمین وجودت ساختی! نه اینکه به پاک‌کن و مدادتراش‌های دستمان نگاه کند و از سر تأسف، سری تکان دهد!

چه زیبا امیرمؤمنان علی علیه‌السلام دنیا را توصیف می‌کند: «مَثَل دنیا مانند مار است که زیر دست انسان، نرم و ملایم است، ولی سمّ کشنده‌ای در درون با خود دارد. نادان بی‌خبر به آن علاقه پیدا می‌کند و هوشمند عاقل از آن پرهیز می‌نماید».[3]

پی‌نوشت:
[1]. مثنوی معنوی، مولانا، دفتر دوم، بخش 9.
[2]. ایسنا، «آمده‌ایم با زندگی‌کردن قیمت پیدا کنیم نه با هر قیمتی زندگی کنیم»: isna.ir/xd2YT5.
[3]. نهج البلاغه‏، حكمت 115.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 8 =
*****