قصه شب | « سنگ سفید گمشده»

13:54 - 1402/04/01

قصه شب «سنگ سفیدِ گمشده»، داستان مسجد براثا در شهر کاظمین را بیان می‌نماید؛ مردی مسیحی در این ماجرا با دیدن معجزه امام علی علیه‌السلام مسلمان می‌شود و عبادتگاه او  تبدیل به مسجدی می‌گردد.

بسمه تعالی | قصه سنگ سفید گمشده

به نام خدایی که همه ما رو به بهترین شکل آفریده و دوستمون داره. سلام به شما کوچولوهای مهربون.

حتماً این روز و شب‌ها می‌بینین که تعداد زیادی از هموطنامون برای زیارت امام حسین(علیه‌السلام) به سفر اربعین میرن؛ شاید شما هم الآن توی همین سفر هستین؛ خیلی‌ها وقتی به عراق می‌رسن، به یه مسجد سر می‌زنن که بُراثا نام داره؛ اگه دوست دارین قصه و ماجراشو بدونین، خوب به این قصه گوش کنین:

تازه جنگ با دشمن تموم شده بود؛ همه سپاه پشت سر فرمانده خودشون، یعنی امام علی(علیه‌السلام) در حرکت بودن؛ لشکر داشت به طرف کوفه برمی‌گشت؛ بعضی از افراد زخمی شده بودن؛ هوا به شدت گرم بود و تشنگی، سربازهای سپاه رو اذیت می‌کرد؛ تشنگی و گرما انقدر فشار آورده بود که دیگه حتی اسب‌ها هم نای راه رفتن نداشتن.

وسط اون بیابون بی‌آب و علف، ناگهان یکی از سربازها، یه آبادی رو نشون داد. همه توقف کردن؛ یکی از سربازها به طرف آبادی حرکت کرد؛ وقتی رسید، یه مرد قدکوتاهی رو دید که یه صلیب به گردنش انداخته بود؛ معلوم بود که مسیحیه.

بچه‌های گلم! مسیحی به کسی میگن که پیرو حضرت عیسی(علیه‌السلامه)

سرباز بدون معطلی سلام کرد و گفت: ما از جنگ میاییم؛ تمام سربازها و اسب‌ها تشنه‌ان؛ نیاز به آب داریم؛ اگه ممکنه، اجازه بدین تا سپاه ما چندساعتی اینجا بیان و نفسی تازه کنن.

مرد مسیحی که انگار از اومدن سرباز خیلی خوشحال نبود، گفت: اینجا آبی وجود نداره؛ چشمه این مزرعه شوره؛ خود ما از راه بسیار دوری آب میاریم.

سرباز که امیدش رو از دست داده بود، خداحافظی کرد و به طرف سپاه برگشت و تموم ماجرا رو تعریف کرد؛ بعد از چند لحظه، با دستور امام علی، تموم سپاه به طرف اون آبادی حرکت کردن؛ وقتی به خونه مرد مسیحی رسیدن، در زدن و سلام کردن؛ امام با مهربونی پرسیدن: ببینم! اینجا اصلاً آبی وجود نداره؟

مرد نگاهی به اطرافش کرد، بعد با انگشت به یه نقطه اشاره کرد و گفت: سال‌ها پیش اینجا چشمه آبی وجود داشت که به برکت حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) به وجود اومده بود؛ اما الآن سال‌هاست که خشکیده.

امام با کف پا به زمین کوبیدن؛ چشمه آب مثل گذشته از زمین جوشید؛ بعد به سربازهایی که اونجا بودن، اشاره کردن تا اونجا رو بکنن.

چند دقیقه بعد، یه سنگ سفید و بزرگ پیدا شد که برای همه خیلی عجیب بود.

وقتی همه جمع شدن، امام ماجرای اون سنگ رو تعریف کردن؛ اون سنگ مربوط به زمان تولد حضرت عیسی(علیه‌السلامه)؛ یعنی حدودا ششصد سال قبل از این ماجرا.

وقتی حضرت عیسی به دنیا اومد، قنداقه ایشون روی این سنگ گذاشته شد؛ پیدا شدن این سنگ، معجزه‌ای بود که مردم اونجا منتظرش بودن.

مرد مسیحی وقتی این سنگ رو دید، لبخندی زد و گفت: من از بزرگان خودمون شنیدم که جانشین پیامبر آخرالزمان، این نشونه پنهان شده رو بعد از این‌همه سال پیدا می‌کنه؛ مطمئنم که شما جانشین رسول خدایی؛ من از همین لحظه به تو و پیامبر، ایمان آوردم؛ خدا رو شکر که نمردم و امام خودم رو دیدم؛ حضور شما برای این زمین و اهالی، خیر و برکت بود؛ هم مزرعه و محل زندگیمون از خشکسالی در اومد، هم خودمون اماممون رو شناختیم.

وقتی حرف‌های مرد مسیحی تموم شد، به سجده رفت؛ بعد با صدای بلند گفت: اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أنَّ محمداً رسول الله و اشهد أنَّک ولی الله.

اون‌روز این مرد مسلمون شد؛ بعد به خاطر این معجزه حضرت علی، اون مکان تبدیل به مسجد شیعیان شد.

بچه‌های گلم! اونجایی که این معجزه اتفاق افتاد، الآن توی شهر کاظمین قرار داره که بهش مسجد براثا میگن؛ هر ساله وقتی زائرین برای زیارت به کاظمین میرن، می‌تونن این مسجد رو از نزدیک ببینن.

 راستی بچه‌ها! اونجا قبر یکی از پیامبران خدا به نام حضرت یوشع(علیه‌السلام)  هم هست.

خب گلای من! این هم از قصه مسجد بُراثا؛ امیدوارم اگه برای زیارت به سمت عراق رفتین، این مسجد رو هم ببینین.

تا یه شب دیگه و یه قصه دیگه، خدانگهدار.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
16 + 3 =
*****