قصه شب| «علی، فوتبالیست خوش اخلاق محله»

10:23 - 1402/03/16

قصه شب«علی، فوتبالیست خوش اخلاق محله»، داستان پسر نوجوانی است که در بازی فوتبال کارهایی بزرگ انجام می‌دهد که باعث تعجب دوستانش می‌شود. هدف از این قصه آموزش ایثار به کودکان است.

به نام خدای مهربونی‌ها؛ خدایی که همه بنده‌هاش مخصوصا شما کوچولوهای ناز رو خیلی دوست داره؛ سلام به روی ماه شما بچه‌های دوست داشتنی؛ شبتون بخیر؛ باز یه بار دیگه با هواپیمای خیالیمون اومدم پیشتون تا به یه سفر بریم. پس اگه موافقین، همگی سوار بشید تا به شهر قصه ها سفر کنیم.

همه بچه‌های محله با هم قرار گذاشته بودن تا روز جمعه توی سالن فوتسال کنار مسجد جمع بشن؛ یه عده تازه از راه می‌رسیدن؛ چندنفری هم منتظر بقیه بودن.

وقتی همه اومدن، قرار شد تا اعضای تیم‌ها مشخص بشه تا بازی رو شروع کنن.

از میون همه بچه‌ها، علی بازیش از بقیه بهتر بود که بارها تونسته بود توی تیم‌های خوب شهر، بازی کنه؛ اون یه پسر قد بلند و خنده‌رو بود؛ برای علی کوچیک و بزرگ معنی نداشت، اون با همه بچه‌ها رفیق بود.

بازی بین دوتا تیم شروع شد؛ صدای خنده و فریاد بچه‌ها، کل سالن رو پُر کرده بود؛ هرکسی دوست داشت خیلی زود به توپ برسه و یه گل جانانه بزنه؛ توی همین گیر و دار، توپ به علی رسید و اون تونست با یه شوت خوب، تیمش رو خوشحال کنه.

سورنا که دروازه‌بان تیم حریف بود، با دست توپ رو به محسن پاس داد تا بتونه بازی رو شروع کنه؛ دوباره صدای خنده و شادی بین بچه‌ها پیچید و سالن پُر از صدای شادی و نشاط شد.

محسن همینطور با توپ جلو و جلوتر می‌اومد؛ اون بعد از کنار زدن میلاد، توپ رو به سینا پاس داد؛ اما هنوز توپ به سینا نرسیده بود که میثم توپ رو گرفت و اونو به علی پاس داد؛ دوباره علی موند و توپ و دروازه؛ حالا همه منتظر بودن تا دوباره جلو بره و یه گل خوشگل بزنه.

اما علی تا توپ به دستش رسید، یه نگاهی به اطرافش کرد و با یه ضربه دقیق توپ رو به مصطفی پاس داد؛ مصطفی که توپ بهش رسید، بدون معطلی به سمت دروازه شوت زد و تونست گل بزنه.

خلاصه اون‌روز بازی ادامه پیدا کرد و هر دو تا تیم به هم گل زدن؛ سورنا که دروازه‌بان تیم حریف بود، هر بار که گل می‌خورد، دوست‌هاش دعواش می‌کردن؛ حتی بهش گفتن اگه یه بار دیگه گل بخوری، دیگه حق نداری سالن بیای.

دقیقه‌های آخر مسابقه، دوباره توپ به علی رسید؛ هر دو تا تیم مساوی بودن؛ با زدن این گل، تیمی که علی توی اون بازی می‌کرد، برنده می‌شدن.

علی خیلی راحت می‌تونست با یه شوت، توپ رو گل کنه؛ اون یه نگاهی به سورنا کرد؛ بعد یه نگاهی به توپ انداخت و یه شوت محکم زد؛ اما سورنا خیلی راحت تونست توپ رو بگیره.

توی همین وقت کم، سورنا سریع توپ رو به محسن داد و اونا موفق شدن توپ رو گل کنن؛ وای! تیم حریف برنده شد و تیم علی باخت؛ صدای زنگ سالن زده شد؛ بچه‌ها همه به طرف رختکن رفتن؛ علی هم لنگان لنگان از زمین بیرون رفت.

همه دوست‌های علی غرغر می‌کردن؛ آخه از اینکه اون نتونسته بودن گل آخر رو بزنن، خیلی ناراحت بودن.

وقتی همه از سالن بیرون رفتن، میلاد به علی کرد و گفت: حیف شد که اون شوت آخر گل نشد!

علی نگاهی به میلاد کرد و گفت: می‌خوام یه راز رو بهت بگم، اما قول بده به کسی نگی؛ امروز متوجه شدم که بچه‌ها سورنا رو تهدید کردن؛ می‌گفتن اگه گل بخوره، دیگه حق نداره برای بازی به سالن بیاد؛ من عمداً خودمو روی زمین انداختم؛ آخه نمی‌خواستم شادی ما، تبدیل به ناراحتی سورنا بشه.

اینجوری دیگه نه آبروی اون می‌رفت، نه دلش می‌شکست؛ این یه بازیِ ساده است؛ چند لحظه‌ای دور هم جمع شدیم و ورزش کردیم؛ چه فرقی می‌کنه که کی برنده باشه؟

میلاد که اینو شنید، یه لبخندی زد و گفت:علی! تو خیلی آدم بزرگی هستی؛ آفرین بهت پسر.

بله دوستای خوب من! علی با این کار خوبش تونست آبروی دوستش رو حفظ کنه؛ این کار علی مرام پهلوون‌هاست؛ همون کاریه که پوریای ولی هم انجام داد.

بچه‌ها! شما هم می‌تونین مثل علی با کارهای خوبتون به دوست‌ها و خونواده‌های عزیزتون کمک کنین و اونا رو خوشحال کنین؛ مطمئن باشین خدا حتی کوچیکترین کارهاتون رو هم می‌بینه و بهش پاداش میده؛ آخه خودش فرموده: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ؛ یعنی هرکسی کوچکترین کار خوبی انجام بده، اثرش رو می‌بینه.

خب دیگه دوستای خوب من، این قصه هم تموم شد؛ امیدوارم خوشتون اومده باشه؛ حالا ازتون می‌خوام تا چشم‌های ناز و خوشگلتون رو ببندین، تا فردا صبح به موقع بیدار بشین.

شبتون بخیر، خدانگهدار.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 14 =
*****