قصه شب| «آرمان؛ دوست خوب سهند کوچولو»

09:41 - 1402/10/02

قصه شب «آرمان؛ دوست خوب سهند کوچولو»؛ داستان در مورد پسرکی است به نام آرمان که روزی در پارک پسرکی به نام سهند را می‌بیند که بسیار ناراحت است و به خاطر از بین بردن ناراحتی او قلک خود را شکسته و پولش را به وی می‌دهد.

به نام خدا | قصه آرمان

سلام به همه دوستای گلم، بازم یه شب دیگه از راه رسید و من پیشتون اومدم، پس بیایین سراغ یه قصه زیبا بریم، قصه آرمان و سهند.

در شهری زیبا و بزرگ پسرکی به نام «آرمان»، همراه خونوادش زندگی می‌کرد.

بچه‌ها! آرمان یه پسر خندون و مهربون بود که دوست داشت همیشه صحبت کنه، آخه می‌خواست بقیه بیشتر بهش توجه کنن، اما دوستای گلم! پسرک قصه ما هر چقدر بیشتر تلاش می‌کرد، بقیه کمتر بهش توجه می‌کردن، دوستاش به حرف‌هاش گوش نمی‌دادن و خونواده‌اش به کارهاش اهمیت نمی‌دادن.

اما یه روز اتفاقی افتاد که آرمان فهمید برای توجه دیگران، نیاز نیست زیاد حرف بزنه، حتماً می‌خوایین بدونین چه اتفاقی؟ خب پس گوش بدین:

یه روز، وقتی آرمان برای بازی به پارک نزدیک خونه رفته بود یهو پسر کوچولویی رو دید با حالت نگران داره روی زمین دنبال چیزی می‌گرده.

آرمان به سمتش رفت و گفت: سلام! چی شده؟ دنبال چی می‌گردی؟

پسر کوچولو که صدا رو شنید، سرش رو برگردوند و گفت: سلام! تو دیگه کی هستی؟

آرمان: من اسمم آرمانه، داشتم می‌رفتم با دوستام بازی کنم که تو رو دیدم، اگه دوست داری بیا بریم با هم بازی کنیم!

پسرک: اسم منم سهندِ، تازه به این محله اومدیم، حدود یه ساعت پیش مامانم بهم پول داد تا به مغازه برم و خرید کنم، من از خونه بیرون اومدم ولی وقتی به مغازه رسیدم، چیزی همراهم نبود، اگه مامانم بفهمه که من پولا رو گم کردم، حتما ناراحت میشه.

آرمان که اینو شنید لبخندی زد و گفت: تو برای همین چیز ساده ناراحت و نگرانی؟! چند لحظه همینجا بمون تا برگردم!
آرمان اینو گفت و رفت؛ چند دقیقه بعد هم نفس‌زنون برگشت و به سهند گفت: بیا تا با هم به مغازه بریم.

اونا با هم به مغازه رفتن و تموم وسایلی که پسرک نیاز داشت رو خریدن.

سهند خیلی خوشحال بود، آرمان هم از اینکه خوشحالی دوست جدیدش رو می‌دید شاد شد، اما یهو دید که سهند به یه نقطه خیره شده.

آرمان: سهند! چی شده؟ چیزی یادت رفته بخری؟

سهند: نه! مامانم داره به سمت ما میاد! حتماً از اینکه دیر به خونه برگشتم نگران شده و منو دعوا می‌کنه!

اون دو تا کنار هم ایستاده بودن که مامان سهند بهشون رسید، بعد با ناراحتی گفت: هیچ معلومه کجایی؟ چرا اینقدر سر به هوایی؟

آرمان که حرفای مامان دوستش رو شنید، گفت: سلام خانوم! اسم من آرمانِ! دوست جدید پسرتون! اگه اون دیر به خونه اومد تقصیر منه، آخه من ازش خواستم به تیم ما کمک کنه و باهامون بازی کنه، اصرار زیاد من باعث شد که دیرش بشه. الآن هم از شما خواهش می‌کنم تا اونو دعوا نکنین.

آرمان اینو گفت، بعد از سهند و مامانش خداحافظی کرد و به خونه برگشت.

فردای اون‌روز، یهو صدای زنگ خونه بلند شد، مامان آیفون رو برداشت، اون دید که سهند به همراه مامانش به اونجا اومدن، مامان سهند بعد از سلام و احوالپرسی از آرمان تشکر کرد، بعد پول رو به آرمان برگردوند، چون سهند همه‌چیز رو برای مادرش تعریف کرده بود.

بله گلای من! اون‌روز آرمان وقتی دید سهند ناراحته، به خونه اومد، اون قلک کوچولوش رو شکست و پولش رو به دوستش داد تا ناراحت نباشه.

اون شب بعد از اینکه سهند و مامانش از اونجا رفتن، آرمان از اینکه بدون اجازه قلکش رو شکسته بود، عذرخواهی کرد، ولی مامان وقتی کار خوب پسر کوچولوش رو شنید، اونو بوسید و ازش تشکر کرد.

بله دوستای مهربون و دوست داشتنی من! گاهی ما با انجام یه سری کارها که به چشم بعضیا شاید خیلی ساده به نظر برسه، می‌تونیم دل‌های زیادی رو به دست بیاریم، همونطور که آرمان با شکستن قلکش و پول دادن به دوستش باعث خوشحالیش شد، فقط باید یادمون باشه اگه بخوایم دیگران بهمون توجه کنن، لازم نیست داد و فریاد راه بندازیم، بلکه فقط کافیه برای خدا کارامون رو انجام بدیم و مطمئن باشیم خدا خودش پاداش کارمون رو بهمون میده.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرمایند: هر مؤمنی كه گرفتاری مؤمنی رو بر طرف كنه، خداوند هفتاد گرفتاری و سختی‌ در دنيا و آخرت رو براش از بین می‌بره.

امیدوارم شما هم تلاش کنین و به دوستاتون و هر کسی که نیاز داره کمک کنین. تا یه قصه دیگه، همه شما رو به خدای مهربون می‌سپارم.

خدانگهدار.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
13 + 6 =
*****