کوچ

18:31 - 1402/11/02

یکی از بهترین راه های پند و اندرز دادن به کودکان، استفاده از ابزار نماد است. یکی از دلایل به کار گرفتن نماد حیوانات در داستان همین مطلب است که پذیرش پیام داستان را موفق تر می کند.

 

چرت بعدازظهرش با سر و صدا و قیل و قال بلندی که در دشت پیچید پاره شد. صدایش را بلند کرد و فریاد زد:
_ باز سرو‌کله شما پیدا شد یک سالی از دست شما راحت بودیم. 
دسته سیاه سارها، در آسمان موجی برداشته و هر گروه سمت درختی خیز برداشتند. 
درخت، دست‌هایش را به سینه زد و پاهایش را در زمین محکم کوبید. دسته‌ای از سارها به سمت درخت آمده و روی شاخه‌هایش نشستند. درخت، ریشه‌هایش از عصبانیت به هم پیچید و ابروهایش در هم گره خورد:
_ به من نزدیک نشوید، پرندگان سیاه مزاحم. از تک‌تک شما بیزارم موجودات خرابکار، دوباره بعد از یک سال آمده‌اید تا شاخه‌ها و دست و پای نازنینم را سوراخ سوراخ کنید، دور شوید.
سار کوچکی از صدای بلند درخت به خود لرزید و لابه‌لای بال‌های مادر پناه گرفت:
_ مادر این درخت چرا از ما بدش می‌آید؟
سار نوکش را روی سر سارکوچک کشید:
_ این درخت هرسال که ما به این دشت می‌آییم دلش نمی‌خواهد هیچ پرنده‌ای روی شاخه‌هایش بنشیند یا لانه کند. 
دسته سارها به سرعت از اطراف درخت دور شده و در کنار بقیه سارها روی درختان کنار جاده نشستند. 
درخت تکانی به خود داد و گلویی صاف کرد:
_ سی سال است در این دشت، زندگی کرده‌ام و از تمام درختان ورزیده‌ترم‌، هرگز اجازه نمی‌دهم این پرندگان بی خاصیت، زیبایی شانه‌ها و شاخه‌هایم را به هم بزنند.‌
درخت، زیر سایه تکه ابری بزرگ به خوابی عمیق فرو رفت.
فردا صبح، پیش از آنکه همه دشت روشن شود، صدای زوزه عجیبی در گوش درخت پیچید. دردی مثل مار از ریشه‌ها تا نوک شاخه‌هایش شروع به خزیدن کرد. از شدت درد به خود آمد و چشم‌هایش را باز کرد. از لابه‌لای صدای بلند زوزه ، کلماتی به گوشش خورد:
_ زود باش کار را تمام کن، این درخت از همه بهتر است بقیه درخت‌ها را نمی‌بینی یک پارچه پر از سار است آن‌ها نمی‌گذارند کارمان را بکنیم، دست بجنبان‌.
درخت بی آنکه حتی جرأت پلک زدن داشته باشد به حرف‌های دو مردی که در پایین تنه‌اش زانو زده بودند گوش داد. دوباره تیغه سرد اره برقی روی تنه درخت نشست. 
سار کوچک با صدای زوزه بلند اره نگاهش به سمت درخت تنها کشیده شد. چشمان وحشت زده درخت دلش را به درد آورد بی آنکه حرفی بزند با نوک به شانه‌های مادر زد و آن سمت را نشان داد. سار مادر صدایی کرد و دسته بزرگی از سارها پشت سرش به صف شدند. گله بزرگ سارها مثل کوهی سیاه بر سر مردان فرود آمده و در کمتر از چشم به هم زدنی فرار‌ی‌شان دادند. درخت که از ترس به خود می‌لرزید دستانش را باز کرد و پرندگان سیاه را که دیگر مزاحم نبودند در آغوش گرفت. 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
9 + 0 =
*****