آیات مرتبط با رخدادهای فتح مکّه

08:38 - 1391/10/14
«فتح مکه» فصل جدیدی در تاریخ اسلام گشود و مقاومتهای دشمن بعد از حدود بیست سال در هم شکست. در حقیقت با «فتح مکه» بساط شرک و بت‏‌پرستی از «جزیرۀ عربستان» برچیده و اسلام برای نفوذ و صدور به کشورهای دیگر جهان آماده شد.
حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم

در ماه مبارک رمضان، چندین رخداد مهم وجود دارد که برخی از آنها با آیات قرآن نیز ارتباط دارد؛ یکی از آنها «فتح مکه» است که در روز بیستم ماه رمضان سال هشتم هجرت واقع شده است. (1)

«فتح مکه» فصل جدیدی در تاریخ اسلام گشود و مقاومتهای دشمن بعد از حدود بیست سال در هم شکست. در حقیقت با «فتح مکه» بساط شرک و بت‏‌پرستی از «جزیرۀ عربستان» برچیده و اسلام برای نفوذ و صدور به کشورهای دیگر جهان آماده شد.

در این مقاله، ضمن نقل خلاصه‏ای از جریان «فتح مکّه» به آیات مرتبط با هر قسمت از این جریان اشاره خواهد شد و با توجّه به اینکه آیات بسیاری با جریان مذکور مرتبط می‏باشد و بنای این مقاله بر اختصار است، لذا از تفسیر آیات مربوط خودداری می‏شود.

مقدّمات فتح مکه

در قرارداد «صلح حدیبیه» که در سال ششم هجرت میان پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، و سران قریش بسته شد، آمده بود: مسلمانان و قریش می‏توانند با هر قبیله‏ای که خواستند هم پیمان شوند و مضمون این صلح‏نامه، نسبت به آنان نیز باید رعایت شود.

بر همین اساس قبیلۀ «خزاعه» با پیامبر اسلام و قبیله «بنوبکر» با قریش هم‏پیمان شدند و میان این دو قبیله که از قدیم نزاع و خصومت بود، در ماه شعبان سال هشتم هجرت جنگی واقع شد. در این جنگ، قریش با دادن سلاح و نیروی انسانی به قبیلۀ «بنو بکر» مساعدت نموده، شبانه به قبیلۀ «خزاعه» حمله کردند و حدود بیست نفر از آنان را کشتند.

چند نفر از قبیلۀ «خزاعه» به همراه «عمرو بن سالم» برای رساندن ندای مظلومیّت قبیلۀ «خزاعه» به مدینه آمدند و وارد مسجد شدند. «عمرو بن سالم» در حضور پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله و مسلمانان اشعاری خواند که برخی از ابیات آن چنین بود:
یَا رَبِّ اِنِّی نَاشِدٌ مُحَمَّداً                    حِلفَ اَبِینَا وَ اَبِیهِ الأَتلَدَا
اِنَّ قُرَیشاً اَخلَفُوکَ المَوعِداً                    وَ نَقَضُوا مِیثَاقَکَ المُؤَکَّدَا
هُم بَیَتُونَا بِالوَتِیرِ هُجَّداً                    وَ قَتَلُونَا رُکَّعاً وَ سُجَّداً

پروردگارا! من اراده نموده‏ام، محمّد‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، هم عهد و پیمان پدرمان و پدر بزرگوارش را [تا بگویم] که قریش خُلف موعد نموده و پیمان مؤکّد خود را [که در حدیبیه با تو بسته بودند] شکستند.

آنان در دل شب در کنار آب «وَتِیر» بر ما حمله کردند و عدّه‏ای را در حال خواب یا در حال رکوع و سجود کشتند. او برای تحریک روح سلحشوری مسلمانان جملۀ زیر را زیاد تکرار می‏کرد:
«قُتِلْنَا وَ قَدْ اَسْلَمْنَا؛ در حالی که مسلمان بودیم قتل عام شدیم.»؛ تا اینکه پیامبر،‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، با چشمان اشک‏آلود فرمود: «ای عمرو، بس است» و وعدۀ یاری به ایشان داد و در این لحظه صدای رعد و برق ابر شنیده شد. حضرت فرمود: «این ابر بشارت بر یاری (بنی کعب = قبیله خزاعه) می‏دهد.»

از آن سوی وقتی قریش متوجّه اشتباه خود در نقض پیمان شدند، «ابو سفیان» را به «مدینه» فرستادند تا اینکه آن پیمان را دوباره تأیید و تمدید نمایند، ولی «ابوسفیان» نتوانست پیامبر را راضی نماید و محروم برگشت.

دستور پیامبر برای آمادگی

پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله دستور داد مسلمانان آماده شوند و جادّۀ «مدینه» به «مکه» را قُرق کنند تا کسی خبر این آمادگی را به مکّیان نرساند و در دعا نیز از خدا چنین درخواست کرد:
«اَللَّهُمَّ خُذِ الْعُیُونَ وَالْاَخبَارَ عَن قُرَیْشٍ حَتَّی نَبَغْتُهَا فِی بِلَادِهَا؛ خدایا! چشم و گوش قریش را از کار ما بپوشان و از رسیدن اخبار ما به آنان جلوگیری فرما، تا ناگهانی به دیارشان وارد شده و غافلگیرشان سازیم.»

بدین ترتیب حدود ده هزار نفر از مهاجر و انصار مدینه و اطراف آن مهیّای حرکت شدند و مردم [جز خواص] نمی‏دانستند مقصد کجاست و هدف چیست؟ (2)

کشف یک خیانت

یکی از مسلمانان خواست خبر آمادگی مسلمانان را به اهل مکّه اطّلاع دهد، ولی خیانت او از طریق وحی کشف شد که داستانش در زیر، طبق نقل تفسیر قمی، می‏آید:
«حاطب بن ابی بلتعه» در مکّه مسلمان شد، و به مدینه هجرت کرد، در حالی که اهل و عیالش در مکّه مانده بودند. از سوی دیگر کفّار قریش ترس آن را داشتند که لشگر رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، بر سر آنان بتازد. ناچار نزد عیال حاطب رفته، از این خانواده خواستند تا نامه‏ای بر «حاطب» بنویسند، و از وی خبر محمّد‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، را بپرسند که آیا تصمیم دارد با مردم مکه جنگ کند یا نه؟

خانواده حاطب نامه‏ای به او نوشته، جویای وضع شدند. او در پاسخ نوشت: آری رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، چنین قصدی دارد، و نامه را به دست زنی بنام «صفیّه» (3) داد، و او نامه را در لای گیسوان خود پنهان نموده به راه افتاد. در همین میان جبرئیل نازل شد، و رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، را از ماجرا با خبر کرد.

رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، امیرالمؤمنین علی‌علیه‌السلام و زبیر بن عوام را به طلب آن زن فرستاد. این دو تن خود را به او رساندند. امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام پرسید: «نامه کجاست؟» «صفیّه» گفت: «نزد من چیزی نیست.» حضرت علی و زبیر اثاث سفر آن زن را تفتیش کردند، و چیزی همراه او نیافتند.

زبیر گفت: «حال که چیزی نیافتیم برگردیم.» امیرالمؤمنین فرمود: «به خدا سوگند رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به ما دروغ نگفته و جبرئیل هم به آن جناب دروغ نگفته و او هم به جبرئیل دروغ نمی‏بندد و جبرئیل هم به خدا دروغ نمی‏بندد و به خدا سوگند،‌ای زن! یا نامه را در می‏آوری و می‏دهی، و یا سرِ بریده‏ات را نزد رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله می‏برم.» «صفیّه» گفت: «پس از من دور شوید تا در آورم.» آن‏گاه نامه را از لای گیسوانش در آورد. امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام نامه را گرفت و نزد رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله آورد.

رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله از «حاطب» پرسید: «این چه کاری است؟» حاطب عرضه داشت: «یا رسول الله! به خدا سوگند این کار را از روی نفاق نکردم و چیزی را تغییر نداده و تبدیل نکردم و من شهادت می‏دهم به اینکه جز خدا معبودی نیست و اینکه تو رسول بر حق اویی.

ولیکن اهل و عیال من از مکّه به من نوشتند که «قریش» با ما خوش‏رفتاری می‏کنند. من خواستم در حقیقت حسن معاشرت آنان را با خدمتی تلافی کرده باشم تا آنان زن و فرزندانم را اذیّت نکنند.»

بعد از سخنان «حاطب» خدای تعالی سه آیۀ زیر را فرستاد (4):
«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ یخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ * إِنْ یثْقَفُوكُمْ یكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ یبْسُطُوا إِلَیكُمْ أَیدِیهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ * لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ یفْصِلُ بَینَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ»؛ (5)

«ای کسانی که ایمان آورده‏اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبّت می‏کنید، در حالی که آنها به آنچه از حق برای شما آمده کافر شده‏اند و رسول الله و شما را به‏خاطر ایمان به خداوندی که پروردگار همۀ شماست از شهر و دیارتان بیرون می‏رانند؛ اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده‏اید، [پیوند دوستی با آنان برقرار نسازید.] شما مخفیانه با آنها رابطۀ دوستی برقرار می‏کنید، در حالی که من به آنچه پنهان یا آشکار می‏سازید از همه داناترم و هر کس از شما چنین کاری کند، از راه راست گمراه شده است – اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدی کردن نسبت به شما می‏گشایند، و دوست دارند شما به کفر باز گردید – هرگز بستگان و فرزندانتان روز قیامت سودی به حالتان نخواهند داشت؛ میان شما جدایی می‏افکند؛ و خداوند به آنچه نام می‏دهید بیناست.»

این آیات شریفه، هشداری است به همۀ مسلمانان که مبادا با دشمنان اسلام رابطۀ دوستی داشته باشند و این کار موجب گمراهی و دوری از ایمان خواهد بود؛ حتی اگرچه مثل «حاطب بن ابی بلتعه» برای نجات زن و فرزندان باشد، کار درستی نیست؛ زیرا فرزندان در قیامت سودی به حال انسان نخواهند داشت، به خصوص اگر بی‏ایمان باشند. پس مسلمان نباید به خاطر آنها خود را گرفتار عذاب نماید. لذا در آیۀ سوم می‏فرماید: «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ یفْصِلُ بَینَكُمْ».

حرکت سپاه اسلام

پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله «ابوذر غفاری» (6) را به عنوان جانشین خود در «مدینه» قرارداد. روز چهارشنبه دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، پس از اقامۀ نماز عصر، همراه ده هزار نفر از مسلمانان از «مدینه» به سوی «مکّه» حرکت کرد.

پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در وسط راه «عباس» عمویش را دید که از «مکّه» به عنوان مهاجر به سوی او می‏آید، حضرت به او فرمود: «اثاث خود را به مدینه بفرست و خودت با ما بیا و تو آخرین مهاجری.»

سرانجام مسلمانان به نزدیکی «مکّه» رسیدند و در بیرون شهر در بیابانهای اطراف در جایی که «مرّ الظّهران» نامیده می‏شد و چند کیلومتر بیشتر با «مکّه» فاصله نداشت اردو زدند و شبانه آتش‌های زیادی برای آماده کردن غذا [و شاید برای اثبات حضور گستردۀ خود] در آن مکان افروختند.

جمعی از اهل «مکّه» این منظره را دیده در حیرت فرو رفتند.

هنوز اخبار حرکت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله و لشکر اسلام بر «قریش» پنهان بود. در آن شب «ابوسفیان» سر کردۀ مکّیان و بعضی دیگر از سران شرک، برای پی‏گیری اخبار از «مکّه» بیرون آمدند. در این هنگام «عبّاس» عموی پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، فکر کرد که اگر رسول‏الله‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به طور قهرآمیز وارد «مکّه» شود کسی از «قریش» زنده نمی‏ماند. از پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، اجازه گرفت و بر مرکب آن حضرت سوار شد. و گفت: «می‏روم شاید کسی را ببینم به او بگویم اهل «مکّه» را از ماجرا با خبر کند تا بیایند و أمان بگیرند.»

عباس حرکت کرد و نزدیک‏تر آمد. اتّفاقاً در این هنگام صدای «ابوسفیان» را شنید که به دوستانش به نام «بدیل بن ورقاء» و «حکیم بن حزام» می‏گوید: من هرگز آتشی افزون‏تر از این ندیده‏ام! «بدیل» گفت: «فکر می‏کنم این آتشها مربوط به قبیلۀ خزاعه باشد.» ابوسفیان گفت: قبیلۀ خزاعه از این کوچک‏ترند که این همه آتش برافروزند!» در اینجا «عباس»، «ابوسفیان» را صدا زد، «ابوسفیان»، «عباس» را شناخت گفت: «راستی چه خبر؟»

عبّاس پاسخ داد: «این رسول الله است که با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده‏اند!» ابوسفیان پریشان شد و گفت: «به من چه دستوری می‏دهی؟»
عبّاس گفت: «همراه من بیا و از رسول الله‌صلی‌الله‌علیه‌وآله امان بگیر؛ زیرا در غیر این صورت کشته خواهی شد!»

به این ترتیب عبّاس، ابوسفیان را همراه خود سوار بر مرکب رسول‏الله‌صلی‌الله‌علیه‌وآله کرد و با سرعت به سوی پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله برگشت. از کنار هر گروهی و آتشی می‏گذشت، می‏گفتند: این عموی پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله است که بر مرکب او سوار شده، شخص بیگانه‏ای نیست. تا به جایی رسیدند که «عمر بن خطّاب» بود. هنگامی که چشم «عمر» به «ابوسفیان» افتاد، گفت: «شکر خدا را که مرا بر تو (ابوسفیان) مسلّط کرد در حالی که هیچ امانی نداری!» فوراً خدمت پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده و اجازه خواست تا گردن «ابوسفیان» را بزند.

ولی عبّاس فرا رسید و عرض کرد: «ای رسول خدا! من به او پناه داده‏ام.»

پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «من نیز فعلاً به او امان می‏دهم تا فردا که او را نزد من آوری.»

فردا که «عبّاس» او را به خدمت پیغمبر خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله آورد، رسول الله‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به او فرمود: «وای بر تو‌ای ابوسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که ایمان به خدای یگانه بیاوری؟»
عرض کرد: «آری، پدر و مادرم فدایت‌ای رسول خدا! من شهادت می‏دهم که خداوند یگانه است و همتایی ندارد، اگر کاری از بتها ساخته بود من به این روز نمی‏افتادم!»

فرمود: «آیا موقع آن نرسیده است که بدانی من رسول خدایم؟!»

عرض کرد: «پدر و مادرم فدایت باد، هنوز شک و شبه‌ه‏ای در دل من وجود دارد»؛ ولی سرانجام «ابوسفیان» و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.

پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به «عبّاس» فرمود: «ابوسفیان را در تنگه‏ای که گذرگاه «مکّه» است ببر تا لشکریان اِلهی از آنجا بگذرند و او ببیند.»
«عبّاس» عرض کرد: «ابوسفیان مرد جاه‏طلبی است، امتیازی برای او قائل شوید.» پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «هرکس داخل خانۀ «ابوسفیان» شود در امان است، و هر کس به مسجدالحرام پناه ببرد در امان است، و هر کس در خانۀ خود بماند و در را به روی خود ببندد او نیز در امان است.»

به هر حال هنگامی که ابوسفیان این لشکر عظیم را دید، یقین پیدا کرد که هیچ راهی برای مقابله باقی نمانده است، رو به عبّاس کرد و گفت: «سلطنت فرزند برادرت بسیار عظیم شده!» عبّاس گفت: «وای بر تو، سلطنت نیست، نبوّت است.»
سپس عبّاس به او گفت: «با سرعت به سراغ مردم مکّه برو و آنها را از مقابله با لشکر اسلام بر حذر دار!»

ابوسفیان وارد مسجدالحرام شد و فریاد زد: «ای جمعیّت قریش! محمّد با جمعیتی به سراغ شما آمده که هیچ قدرت مقابله با آن را ندارید.» و افزود: «هر کس وارد خانۀ من شود در امان است، هر کس در مسجدالحرام برود نیز در امان است و هر کس درِ خانه را به روی خود ببندد در امان خواهد بود.»
سپس فریاد زد: «ای جمعیّت قریش! اسلام بیاورید تا سالم بمانید.» همسرش «هند» ریش او را گرفت و فریاد زد: «این پیرمرد احمق را بکشید!» ابوسفیان گفت: «رها کن، به خدا اگر اسلام نیاوری تو هم کشته خواهی شد، برو داخل خانه باش.»

آن‏گاه پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله با صفوف لشکریان اسلام حرکت کرد تا به نقطۀ «ذی طُوَی» رسید، همان نقطۀ مرتفعی که از آنجا خانه‏های «مکّه» نمایان است، پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به یاد روزی افتاد که به اجبار از «مکّه» مخفیانه بیرون آمد، ولی می‏بیند امروز با این عظمت وارد «مکّه» می‏شود، لذا پیشانی مبارک را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجدۀ شکر به‏جا آورد. (7)

نقل کرده‏اند: رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله هنگام هجرت از «مکّه» به سوی «مدینه» وقتی که به سرزمین «جُحفه» رسید، به یاد موطنش «مکّه» افتاد؛ شهری که حرم امن خدا است و «خانۀ کعبه» که قلب و جان پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله با آن پیوند ناگسستنی داشت، در آنجا. آثار این شوق که با تأثّر و اندوه آمیخته بود، در چهرۀ مبارکش نمایان گشت. در اینجا پیک وحی خدا «جبرئیل» نازل شد و پرسید: «آیا به شهر و زادگاهت اشتیاق داری؟»
فرمود: «آری.»
جبرئیل گفت: «خداوند این آیه را برای تو فرستاده است.» (8)

«إِنَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ»؛ (9) «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت [= زادگاهت] باز می‏گرداند.»
اگرچه در معنای مقصود از «مَعَاد» در این آیه میان مفسران قرآن اختلاف هست و احتمالاتی از قبیل قیامت، بهشت، عالم رجعت، مرگ و... داده‏اند، ولی با توجّه به محتوای مجموع سورۀ قصص همه احتمالات مذکور بعید به نظر می‏رسد، جز اینکه بگوییم منظور از «معاد» در این آیه، بازگشت به سرزمین «مکّه» است.

شیخ طوسی پس از اشاره به احتمالات مذکور می‏نویسد: «و اکثر اقول المفسرین انّه اراد الی مکّۀ قاهراً لأهلها» (10)
بیشتر مفسران قرآن این قول را تأیید می‏کنند که مراد آیۀ شریفه این است که پیامبر اسلام پیروزمندانه و با غلبه بر اهل «مکّه» وارد آن شهر خواهد شد.
آری پیامبر خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به شکرانۀ تحقّق این وعدۀ بزرگ الهی که هشت سال پیش وعده داده شده بود، سجدۀ شکر به‏جای آورد.

سپس پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در «حُجون» [یکی از محلّات مرتفع مکّه که قبر خدیجه در آن است] فرود آمد و غسل کرد، و با لباس رزم و سلاح بر مرکب نشست و در حالی که سورۀ «فتح» (11) را قرائت می‏فرمود وارد مسجدالحرام شد. خانۀ کعبه را طواف کرد و نماز خواند و تکبیر گفت. سپاه اسلام نیز همه تکبیر گفتند، به‏گونه‏ای که صدایشان همۀ دشت و کوه را پر کرد.
سپس از شتر خود فرود آمد و برای نابودی بتها نزدیک خانۀ کعبه آمد، بتها را یکی پس از دیگری سرنگون می‏کرد و می‏فرمود: «جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً»؛ (12) «حق آمد و باطل زایل شد و باطل زایل شدنی است.»

و می‏فرمود: «جَاءَ الْحَقُّ وَ مَا یبْدِئُ الْبَاطِلُ وَ مَا یعیدُ»؛ (13) «حق آمد و باطل نمی‏تواند آغازگر چیزی باشد و نه تجدید کنندۀ آن.»

افتخاری دیگر برای امیرمؤمنان

چند بت بزرگ بر فراز «کعبه» نصب شده بود که دست پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به آنها نمی‏رسید، فرمود: «یا علی! بنشین تا من بر دوش تو قرار گیرم و بتها را سرنگون کنم.» علی‌علیه‌السلام در حالی که کنار دیوار کعبه قرار گرفته بود، پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله را بر دوش گرفت، ولی احساس ضعف نمود و نتوانست سنگینی رسالت را تحمّل نماید، پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله از وضع علی‌علیه‌السلام آگاه شد و دستور داد علی پای بر دوش مبارکش نهد و بالا رود، آن‏گاه علی‌علیه‌السلام قدم بر دوش رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله گذارد و بالا رفت، بت بزرگ قریش را که از مس بود به زمین انداخت و بتهای دیگر را نیز یکی پس از دیگری به زمین انداخت.

این افتخار را علامه امینی‌رحمه‌الله از چهل و یک مؤلّف سنّی (با ذکر نام و نام کتاب و شماره صفحه) نقل کرده است و در نقل یکی از آنها (قاضی دیار بکری مالکی در کتاب تاریخ الخمیس) این مطلب نیز اضافه شده است که علی‌علیه‌السلام پس از سرنگون کردن بتها، خواست پایین بیاید، از روی ادب و محبّت به پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نخواست دوباره قدم بر دوش آن حضرت بگذارد، لذا از طرف ناودان کعبه خود را پایین انداخت، وقتی در زمین قرار گرفت تبسّمی کرد.

پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله از علت تبسّم او سؤال نمود.
عرض کرد: «تبسّم من برای این است که خود را از این مکان بلند پایین انداختم و هیچ درد و اذیتی بر من نرسید.»
حضرت فرمود: «کَیْفَ یُصِبْکَ اَلَمٌ وَ قَدْ رَفَعَکَ مُحَمَّدٌ وَ اَنْزَلَکَ جَبْرَئِیلُ؛ (14) چگونه درد و اذیت به تو برسد در حالی که تو را محمّد بالا برده و جبرئیل پایین آورده است؟!»
یکی از عالمان قرن نهم هجری به نام شیخ صالح بن عبدالوهاب بن عرندس حلّی معروف به «ابن العرندس» که شاعر و سخنور هم بوده، در قصیده‏ای این فضیلت مولای متّقیان علی‌علیه‌السلام را چنین بیان کرده است:
وَ صُعُودُ غَارِبٍ اَحْمَدَ فَضْلٌ لَهُ                دُونَ الْقَرَابَۀِ وَ الصَّحَابَۀِ اَفْضَلَا (15)

«بالا رفتن علی بر دوش احمد فضیلتی است برای او، این فضیلت بزرگ غیز از فضیلت خویشاوندی و هم‏نشینی است.»

پاک‏سازی داخل کعبه

پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از شکستن بتها، کلید خانۀ «کعبه» را گرفت، در را گشود و تصاویر پیامبران را که بر در و دیوار داخل «کعبه» ترسیم شده بود محو کرد، سپس در حالی که بر درب «کعبه» ایستاده بود و همۀ مردم جمال نورانی او را می‏دیدند، رو به مردم کرد و گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ أَلَا إِنَّ كُلَّ مَالٍ وَ مَأْثُرَةٍ وَ دَمٍ یدَّعَى تَحْتَ قَدَمَی هَاتَینِ؛ (16) معبودی جز خدا نیست، یگانه است، یگانه، سرانجام به وعدۀ خود وفا کرد، و بنده‏اش را یاری نمود، و خودش به تنهایی تمام احزاب را درهم شکست،‌ای مردم! بدانید هر مالی، هر امتیازی، هر خونی مربوط به گذشته و زمان جاهلیت است همه در زیر پاهای من قرار گرفته.» (یعنی دیگر گفتگویی از خونهایی که در زمان جاهلیت ریخته شده یا اموالی که به غارت رفته نکنید و همه امتیازات عصر جاهلیت نیز باطل شده است.)

کلمات فوق به صورت دیگری نیز نقل شده است؛ در روایتی آمده است که مفضل بن عمر از امام صادق‌علیه‌السلام پرسید: «به چه علت نمازگزار، پس از سلام همراه با بالا آوردن دست، سه مرتبه تکبیر می‏گوید؟»

فرمود: «وقتی پیامبر اکرم مکّه را فتح کرد، با اصحابش کنار حجر‏الاسود نماز گزارد؛ وقتی سلام نماز را گفت، سه بار دستش را بالا آورد و تکبیر گفت و آن‏گاه گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ وَ غَلَبَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ فَلَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یحْیی وَ یمِیتُ وَ یمِیتُ وَ یحْیی وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ؛ (17) معبودی نیست جز خدای یکتای یکتای یکتا که به وعده‏اش وفا کرد و بنده‏اش را یاری کرد و سپاهش را پیروز کرد و به تنهایی بر همۀ احزاب غالب آمد. پس فرمانروایی او راست و ستایش خاص اوست. زنده می‏کند و می‏میراند، و می‏میراند و زنده می‏کند و او بر همه چیز تواناست.»

عفو عمومی

بعد از این پیروزی درخشان و سریع، پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله دست در حلقۀ در خانۀ کعبه کرد و رو به اهل «مکّه» که در آنجا جمع بودند فرمود: «مَاذَا تَقُولُونَ؟ وَ مَاذَا تَظُنُّونَ؟!؛ شما چه می‏گویید؟ و چه گمان دارید؟! دربارۀ شما چه دستوری بدهم؟»
عرض کردند: «ما جز خیر و نیکی از تو انتظار نداریم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مایی! و امروز به قدرت رسیده‏ای، ما را ببخش!»، اشک در چشمان پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله حلقه زد، صدای گریۀ مردم «مکّه» نیز بلند شد.

پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «من نیز همان جمله‏ای را که برادرم یوسف به برادران ستمگر خود گفت به شما می‏گویم: «لا تَثْریبَ عَلَیكُمُ الْیوْمَ یغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»؛ (18) «امروز هیچ‏گونه سرزنش و توبیخی بر شما نخواهد بود، خداوند شما را می‏بخشد و او «اَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» است» و به این ترتیب همه را عفو کرد و فرمود: «فَاذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» همه آزادید، هر جا می‏خواهید بروید. پس مردم بیرون رفتند مثل اینکه از قبرهایشان بیرون آمده‏اند و به دین اسلام داخل شدند. (19)

شعار فتح مکه

در جنگهای صدر اسلام، در هر جنگی رزمندگان اسلام، شعار خاصّی می‏دادند. در روایت «صحیح» معاویۀ بن عمار از امام صادق‌علیه‌السلام، شعارهای مخصوص هر کدام از جنگهای صدر اسلام، بیان شده است که متن کامل آن را بدون ترجمه می‏آوریم:
«عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ مُعَاوِیةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ‌علیه‌السلام قَالَ شِعَارُنَا یا مُحَمَّدُ یا مُحَمَّدُ وَ شِعَارُنَا یوْمَ بَدْرٍ یا نَصْرَ اللَّهِ اقْتَرِبْ اقْتَرِبْ وَ شِعَارُ الْمُسْلِمِینَ یوْمَ أُحُدٍ یا نَصْرَ اللَّهِ اقْتَرِبْ وَ یوْمَ بَنِی النَّضِیرِ یا رُوحَ الْقُدُسِ أَرِحْ وَ یوْمَ بَنِی قَینُقَاعَ یا رَبَّنَا لَا یغْلِبَنَّكَ وَ یوْمَ الطَّائِفِ یا رِضْوَانُ وَ شِعَارُ یوْمِ حُنَینٍ یا بَنِی عَبْدِ اللَّهِ [یا بَنِی عَبْدِ اللَّهِ‏] وَ یوْمِ الْأَحْزَابِ حم لَا یبْصِرُونَ وَ یوْمِ بَنِی قُرَیظَةَ یا سَلَامُ أَسْلِمْهُمْ وَ یوْمِ الْمُرَیسِیعِ وَ هُوَ یوْمُ بَنِی الْمُصْطَلِقِ أَلَا إِلَى اللَّهِ الْأَمْرُ وَ یوْمِ الْحُدَیبِیةِ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ وَ یوْمِ خَیبَرَ یوْمِ الْقَمُوصِ یا عَلِی آتِهِمْ مِنْ عَلُ وَ یوْمِ الْفَتْحِ نَحْنُ عِبَادُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً وَ یوْمِ تَبُوكَ یا أَحَدُ یا صَمَدُ وَ یوْمِ بَنِی الْمَلُوحِ أَمِتْ أَمِتْ وَ یوْمِ صِفِّینَ یا نَصْرَ اللَّهِ وَ شِعَارُ الْحُسَینِ‌علیه‌السلام یا مُحَمَّدُ وَ شِعَارُنَا یا مُحَمَّدُ». (20)

ملاحظه می‏فرمایید در این روایت، شعار روز «فتح مکه» چنین آمده است: «نَحْنُ عِبَادُ اللهِ حَقّاً حَقّاً» شاید پیام این شعار چنین باشد که: ما بندگان خدا از مشاهدۀ این فتح بزرگ، گرفتار حالت غرور و تکبّر نخواهیم شد؛ بلکه تواضع و تسلّیمان در برابر خدا بیشتر می‏گردد و از شما نیز دعوت می‏کنیم که بندگی خدا و این دین حق را بپذیرید.

روز عفو و رحمت

رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله دستور داده بود: لشکریانش مزاحم هیچ‏کس نشوند، و خونی مطلقاً ریخته نشود، تنها مطابق روایتی شش نفر را که افرادی بسیار بد زبان و خطرناک بودند استثنا کرده بود.

حتی هنگامی که شنید «سعد بن عباده» پرچمدار لشکر، شعار انتقام را سر داده، و می‏گوید:
«الْیوْمُ یوْمُ الْمَلْحَمَةِ                        الْیوْمُ تُسْبَى الْحُرَمَةُ؛

امروز روز انتقام است و امروز روز اسیر کردن نوامیس است.»

پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله به علی‌علیه‌السلام فرمود: «بشتاب پرچم را از او بگیر و تو پرچمدار باش و شعار دهید اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَۀِ؛ امروز روز عفو و رحمت است!»
به این ترتیب مکّه بدون خون‏ریزی فتح شد و جاذبۀ این عفو و رحمت اسلامی که هرگز انتظار آن را نداشتند، چنان در دلها اثر کرد که مردم، گروه‏گروه آمدند و مسلمان شدند و صدای این فتح عظیم در تمام جزایر عربستان پیچید و آوازۀ اسلام همه جا را فرا گرفت. و موقعیّت اسلام و مسلمین از هر جهت تثبیت شد. (21)

تحقّق وعده فتح بزرگ

با فتح مکه و تثبیت موقعیّت اسلام و مسلمین، همان پیروزی عظیم الهی که در سورۀ «نصر» به پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله وعده داده شده بود. تحقّق یافت و مردم گروه‏گروه به دین اسلام وارد شدند؛ همان‏گونه که در این سورۀ مبارکه فرموده است: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً»؛ (22) «هنگامی که یاری خدا و پیروزی فرا رسد و ببینی مردم گروه‏گروه وارد دین خدا می‏شوند، پروردگارت را تسبیح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه‏پذیر است.»

کلمۀ «فتح» در این سوره، به صورت مطلق گفته شده و در صدر اسلام نیز فتوحات زیادی نصیب مسلمانان شده است و ممکن است که هر کدام از آن فتوحات مصداق این «فتح» شمرده شود، ولی مشخّصاتی که در این سوره برای این فتح بزرگ بیان شده است، با هیچ یک از فتوحات جز «فتح مکّه» تطبیق نمی‏کند، زیرا تنها در «فتح مکه» بود که مردم گروه‏گروه داخل دین اسلام شدند، به خصوص اعراب معتقد بودند: اگر پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله «مکّه» را فتح کند و بر آن مسلّط گردد، دلیل بر حقانیت اوست؛ چرا که اگر بر حق نباشد، خدا چنین اجازه‏ای را به او نمی‏دهد، همان‏گونه که به لشکر عظیم «ابرهه» اجازه نداد. به همین دلیل، بعد از «فتح مکّه» مشرکان عرب گروه‏گروه وارد اسلام شدند. (23)

پس آیات سورۀ مبارکۀ «نصر» نیز با «فتح مکّه» ارتباط نزدیک دارد. لذا در برخی از تفاسیر، مثلِ مجمع البیان، المیزان و نمونه و... در ذیل تفسیر سورۀ «نصر» جریان «فتح مکّه» را نیز نوشته‏‌اند.

اذان بلال

وقت نماز ظهر فرا رسید، مؤذّن پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله، «بلال» بر بالای «کعبه» قرار گرفت و با صدای رسا اذان گفت و ندای توحید و رسالت را در آن مجمع عمومی به سمع همۀ مردم رسانید، مشرکان لجوج هر کدام سخنی می‏گفتند، یکی می‏گفت: خوشا به حال فلانی که مُرد و صدای اذان را نشنید، در این میان ابوسفیان گفت: «من در این باره چیزی نمی‏گویم، زیرا به قدری دستگاه خبرگزاری محمّد نیرومند است که می‏ترسم همین ریگهای مسجد او را از گفتگوی ما با خبر سازند.»

پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نماز ظهر را خواند، سپس کلیددار «کعبه» (عثمان بن طلحه) را خواست و کلید «کعبه» را به او پس داد و فرمود: «این مقام مربوط به شماست و در خانوادۀ شما خواهد ماند.» (24)

بیعت مردم مکّه با پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله

پس از «فتح مکّه» نوبت به بیعت مردم رسید، برای اجرای مراسم بیعت، پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله بر کوه «صفا» (یا در مسجدالحرام) مستقرّ شد، و از مردان بیعت گرفت، پس از آن زنان «مکّه» که ایمان آورده بودند، برای بیعت خدمت حضرت آمدند و او آیۀ زیر را که در همان زمان راجع به بیعت زنان نازل شده بود، تلاوت فرمود: (25)

«یا أَیهَا النَّبِی إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ یبایعْنَكَ عَلى‏ أَنْ لا یشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَیئاً وَ لا یسْرِقْنَ وَ لا یزْنینَ وَ لا یقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یأْتینَ بِبُهْتانٍ یفْتَرینَهُ بَینَ أَیدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یعْصینَكَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»؛ (26) «ای پیامبر! هنگامی که زنان مؤمن نزد تو آیند تا با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا قرار ندهند، دزدی و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترایی پیش دست و پای خود نیاورند و در هیچ کار شایسته‏ای مخالفت فرمان تو نکنند، با آنها بیعت کن و برای آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و مهربان است.»

در آیۀ فوق، شش شرط برای بیعت زنان ذکر شده که آنها باید همه را بپذیرند:
1. ترک هر گونه شرک و بت‏پرستی؛
2. ترک سرقت؛
3. ترک آلودگی به زنا؛
4. عدم قتل اولاد؛
5. ترک بهتان و افترا؛
6. نافرمانی نکردن در برابر دستورهای سازندۀ پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله.

در مورد کیفیّت بیعت اختلاف است. آیا ظرف آبی آوردند حضرت دست خود را در آب فرو برد و بیرون آورد و زنها به آن دست گذاردند یا اینکه از روی لباس بیعت کردند؟
روایت زیر، احتمال اوّل را تقویت می‏کند.

طبق روایت «صحیح» از امام صادق‌علیه‌السلام، هنگامی که رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله «مکّه» را فتح کرد، مردها آمدند بیعت کردند و پس از آن وقتی که زنها برای بیعت آمدند، آیۀ فوق نازل شد و شرایط ششگانه را برای بیعت زنان مطرح فرمود و پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله آن شرایط را برای آنان توضیح داد. یکی از زنان به نام «امّ حکیم» گفت: «یا رَسُولَ اللَّهِ كَیفَ نُبَایعُكَ فَقَالَ إِنِّی لَا أُصَافِحُ النِّسَاءَ فَدَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَأَدْخَلَ یدَهُ ثُمَّ أَخْرَجَهَا فَقَالَ أَدْخِلْنَ أَیدِیكُنَّ فِی هَذَا الْمَاءِ فَهِی الْبَیعَةُ؛ (27) من با زنان مصافحه نمی‏کنم، پس یک ظرف آب خواست، دستش را داخل آب برد و بیرون آورد، سپس فرمود: شما هم دستهایتان را داخل این آب ببرید که همین بیعت است.»

پی‌نوشت‌ها:

(1). مسار الشّیعۀ، شیخ مفید (محمّد بن محمّد بن نعمان)، ضمن مجموعۀ نفیسه، مکتبه بصیرتی، قم، 1396ق، ص9 (45) و توضیح المقاصد، شیخ بهاء الدّین (محمّد بن حسین عاملی)، ضمن مجموعۀ نفیسه، ص22 (535).
(2). مجمع البیان فی تفسیر القرآن، امین الاسلام فضل بن حسن طبری، بیروت، مؤسّسۀ اعلمی، چاپ اوّل، 1415 ق، ج10، ص845 و 849؛ المیزان فی تفسیر القرآن، علّامه سیّد محمّدحسین طباطبایی، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، چاپ 1392ق، ج20، ص533 و 534؛ صفوۀ للصّحیح من سیرۀ النّبی الاعظم، سیّد جعفرمرتضی عاملی با تلخیص علی رفیعی قوچانی، تهران، مؤسّسۀ مشعر، چاپ دوم، 1389ش، ص301 و302 و فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانی، تهران، نشر مشعر، چاپ بیست ودوم، 1387ش، ص425-428.
(3). نام این زن را بعضی «کفود» و بعضی دیگر «ساره» نقل کرده‏اند.
(4). تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی با تحقیق سیّد طیّب موسوی جزایری، قم، دارالکتاب، چاپ چهارم، 1367 ش، ج2، ص361 و 362؛ المیزان، ج19، ص234 و 235 و در تفاسیر دیگر نیز قریب به مضمون فوق در ذیل آیات آغازین سورۀ ممتحنه ذکر شده است.
(5). ممتحنه/1-3.
(6). نام جانشین پیامبر را «ابو لبابۀ بن عبدالمنذر» یا «ابو رهم کلثوم بن حصین غفاری» و یا «ابن‌ام مکتوم» نیز ذکر کرده‏اند: (صفوۀ الصّحیح من سیرۀ النّبی الاعظم، ص306.)
(7). مجمع البیان، ج10، ص846 و 847؛ المیزان، ج20، ص535-537 و تفسیر نمونه، مکارم و همکاران، دارالکتب الاسلامیّه، تهران، چاپ سی و دوم، 1383ش، ج27، ص435-439.
(8). مجمع البیان، ج7، ص420؛ تفسیر نمونه، ج16، ص198؛ الجامع الاحکام القرآن، محمّد بن احمد قرطبی، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ اوّل، 1364 ش، ج 14، ص321 و روض‏‏الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ابوالفتوح رازی با تحقیق محمّدجعفر یاحقی و محمّدمهدی ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ 1408ق، ج15، ص179.
(9). قصص/85.
(10). التبیان فی تفسیر القرآن، شیخ طوسی (محمّد بن حسن) با مقدّمۀ شیخ آقا بزرگ تهرانی و تحقیق احمد قصیر عاملی، داراحیاء التّراث العربی، بیروت، بی‏تا، ج8، ص183.
(11). اوّلین آیۀ سورۀ فتح چنین است: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبیناً؛ ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم.» این سورۀ مبارکه پس از «صلح حدیبیه» که زمینه‏ساز «فتح خیبر» و «فتح مکّه» بود، نازل شده است.
(12). اسراء/81.
(13). سبأ /49.
(14). الغدیر فی الکتاب و السنّۀ والادب، علّامه شیخ عبدالحسین احمد امینی نجفی، مکتبۀ الامام امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام (فرع طهران)، چاپ چهارم، 1396 ق، ج7، ص9-13.
(15). همان، ص9.
(16). مجمع البیان، ج10، ص848 و المیزان، ج20، ص538 و تفسیر نمونه، ج27، ص409.
(17). علل الشّرایع، شیخ صدوق (محمّد بن علی) قم، مکتبۀ الدّاوری، بی‏تا، ج2، ص360، باب 78، ح1.
(18). یوسف/92.
(19). مجمع البیان، ج10، ص849؛ المیزان، ج20، ص538؛ تفسیر نمونه، ج27، ص439 و 440.
(20). کافی، شیخ کلینی (محمّد بن یعقوب)، دارالکتب الاسلامیّه، تهران، چاپ چهارم، 1365ش، ج5، ص47، باب الشعار، ح1.
(21). تفسیر نمونه، ج27، ص440؛ صفوۀ الصّحیح من سیرۀ النّبی الاعظم، ص315.
(22). نصر/1-3.
(23). تفسیر نمونه، ج27، ص425.
(24). فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص45.
(25). تفسیر قمی، ج2، ص364؛ مجمع البیان، ج9، ص413؛ تفسیر قطبی، ج19، ص71؛ تفسیر نمونه، ج24، ص56.
(26). ممتحنه/12.
(27). وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی (محمد بن حسن)، آل البیت، قم، چاپ اوّل، 1412ق، ج20، ص211، ابواب مقدّمات نکاح، باب 17، ح4.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 6 =
*****