رهروان ولایت ـ یکی دیگر از مواردی که دال بر این است که یاران امیرالمومنین(علیهالسلام) و مردم آن زمان از جمله معروف پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در روز غدیر خم که فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» معنای امامت و ولایت را فهمیده بودند، این است که «عبد الله بن جعفر بن ابیطالب» در برابر معاویه برای امامت و خلافت امیرالمومنین(علیهالسلام) به آن استناد کرد؛ این داستان بدین شرح است:
«سليم بن قیس» نقل میکند که «عبد الله بن جعفر بن ابيطالب» به من گفت: «من در نزد معاويه بودم، امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) نيز با ما بودند. معاويه به من رو كرد گفت: اى عبدالله، تكريم و احترام تو نسبت به حسن و حسين(عليهماالسلام) خیلی زیاد، آنها که از تو بهتر نيستند، پدرشان نیز از پدر تو بهتر نيست و اگر فاطمه(سلاماللهعلیها) دختر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبود، مىگفتم: مادر تو «اسماء دختر عميس» از فاطمه كمتر نيست.
من گفتم: قسم به خدا كه معرفت تو نسبت به آنها و پدر و مادرشان بسيار كم است؛ سوگند به خدا که آن دو از من بهترند و پدرشان از پدر من بهتر و مادرشان از مادر من بهتر است. اى معاويه، تو نمیدانی آنچه من از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) درباره آنها شنیدهام.
معاويه گفت: اى پسر جعفر، آنچه به خاطر داری بيان كن، تو دروغگو نیستی.
من گفتم: آنچه من مىدانم، از چیزی که تو خيال مىكنى و مىپندارى بزرگتر است.
معاويه گفت: بگو، اگر چه از مجموع كوه احد و كوه حراء هم بزرگتر باشد، براى من مهم نيست و باكى ندارم.
من گفتم: چون از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) درباره اين آيه از قرآن «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآن [اسراء/60] و ما قرار نداديم رويایى را كه به تو نشان داديم، مگر به جهت امتحان و آزمايش مردم و نيز قرار نداديم درختى را كه در قرآن، لعنت شده است مگر به جهت امتحان و آزمايش مردم» سوال کردم، كه مراد از ان درخت، اهل آن درخت و خورندگان از آن چیست؟
پيامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: من در رويا ديدم كه دوازده نفر از پيشوايان ضلالت و گمراهی، بر منبر من بالا مىروند و پایين مىآيند و امت منرا به دين جاهليت كشانده و به قهقرى مىبرند، در ايشان دو مرد از دو طائفه مختلف قريش بودند، و سه نفر از بنى اميّه، و هفت نفر از فرزندان «حكم بن ابى العاص».[1]
اى معاويه، من و افرادی همچون «عمر بن ابى سلمة»، «اسامة بن زيد»، «سعد بن ابى وقاص»، «سلمان فارسى»، «ابوذر»، «مقداد» و «زبير بن عوام» در مسجد بودیم و از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شنیدیم كه بر فراز منبر فرمود: «ألَسْتُ أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِم؟ آيا من به مومنين از خود آنها به خودشان اولى و سزاوارتر نيستم؟» همه گفتيم: بلى يا رسول الله.
حضرت فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ» و با دو دست خود بر شانه على زد و فرمود: «اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. أيّها النّاسُ! أنَا أوْلَى بِالمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِم لَيْسَ لَهُمْ مَعِى أمْر!: اى مردم من از مومنين به خود آنها سزاوارترم، و ولايتم بيشتر و قوىتر است، با وجود من، آنها داراى امر ولايت نيستند. و پس از من على از همه مومنان به آنها سزاوارتر و ولايتش قوىتر است، آنها با وجود على داراى امر ولايت نيستند، و پس از او، پسرم حسن، از همه مومنان به آنها سزاوارتر و ولايتش قوىتر است، آنها با وجود حسن داراى امر ولايت نيستند.
سپس فرمود: هنگامي كه من شهيد شدم، على اولى است و چون على شهيد شد، پسرم حسن، و چون شهيد شد، پسرم حسين اولى است و چون حسين شهيد شد، پسرم على بن الحسين اولى است. پس فرمود: «اى على، تو او را مىبینى، سلام منرا به او برسان. و چون على بن الحسين شهيد شود، فرزندم محمد اولى است، اى حسين، تو او را میبینی، سلام منرا به او برسان. و به دنبال محمد مردانى يكى پس از ديگرى مىآيند، و يك نفر از آنها نيست، مگر آنكه اولى است به مؤمنان از خودشان، و با وجود آنها براى مومنان اختيارى در انتخاب امر ولايت نيست. و تمام آنها هدايت شده و هدايت كنندهاند».
معاويه گفت: اى پسر جعفر سخن بزرگى بر زبان راندى! اگر آنچه را كه تو مىگویى حق باشد، امّت محمد، از مهاجرين و انصار، همه هلاكت مىشوند غير از شما اهل بيت و اولياى شما و ياران شما.
من گفتم: به خدا آنچه را كه گفتم، حق است و آنرا از رسول خدا شنيدم.
ابن عباس گفت: اگر تو به آنچه او مىگويد: ايمان ندارى دنبال كسانى كه او نام برد بفرست و از ايشان بپرس.
سپس معاويه، «عمر بن ابى سلمة» و «اسامة بن زيد» را احضار کرد و از آن دو نفر سوال كرد، ايشان نیز گواهى دادند كه آنچه پسر جعفر گفته است، ما از رسول خدا شنيديم، به همان گونهاى كه او شنيده است.[2]
----------------------------------------
پینوشت:
[1]. از فرزندان «ابىالعاص» ده نفر خلافت كردند: 1. مروان بن حكم بن أبى العاص، 2. عبد الملك بن مروان، 3. وليد بن عبد الملك، 4. سليمان بن عبد الملك، 5. عمر بن عبد العزيز بن مروان 6. يزيد بن عبد الملك، 7. هشام بن عبد الملك، 8. وليد بن يزيد بن عبد الملك 9. ابراهيم بن يزيد بن عبد الملك 10. مروان بن محمد بن مروان.
[2]. كتاب سليم بن قيس، از ص 231 تا ص 238.