چریک انقلابی، حجةالاسلام اندرزگو

13:45 - 1394/06/02

چکیده: از اول همزیست سختی‌ها بود. هنوز نمی‌دانند او سختی را سخت کرد یا سختی‌ها او را سخت. هر چه می‌گذشت پای تجربه‌های جدیدی در زندگی‌اش باز می‌شد. شهد اندرزگو را می‌گوییم همان که به هزار اسم و لباس خود را مخفی کرد تا بیشتر خادم انقلاب باشد.

حجةالاسلام سید علی اندرزگو

رهروان ولایت ـ از اول همزیست سختی‌ها بود. هنوز نمی‌دانند او سختی را سخت کرد یا سختی‌ها او را سخت. هر چه می‌گذشت پای تجربه‌های جدیدی در زندگی‌اش باز می‌شد. در ظهر رمضان ۱۳۱۸ در حوالی میدان شوش تهران، بازارچه گمرک متولد شد. شغل پدرش بنایی بود ولی در آن کار موفق نبود و به خرده‌فروشی رو آورد. سید علی و برادرش هم برای تأمین مخارج زندگی کمک‌کار پدر بودند و آنها هم خیلی زود پا به بازار گذاشتند. سید علی که از هفت سالگی به دبستان فرخی رفته بود؛ همزمان با تحصیل کار هم می‌کرد و در نوجوانی و در سن ۱۲ سالگی در چهارسوی بزرگ بازار تهران در یک مغازه تجاری مشغول به‌کار گردید. او پس از دوران ابتدایی دروس رسمی را رها کرد و بنا بر علاقه‌ای که داشت دروس طلبگی را پیش گرفت. سید علی روزها را کار می‌کرد و شب‌ها در مسجد قندی جامع‌المقدمات را نزد آقای بروجردی در سه سال خواند. و یک دوره پنج ساله را هم نزد آقای محمد هرندی تلمذ نمود.
در ۱۳۳۰ همزمان با شکل‌گیری شخصیتی سید علی و دغدغه‌های دینی اجتماعی او، وی جذب فدائیان اسلام و شیفته شهید نواب صفوی گردید. برادرش سید حسین که متوجه انگیزه‌های انقلابی سید علی شده بود او را با هیئت و جلسات اخلاقی حاج صادق امانی[۱] در خیابان لر زاده آشنا نمود. این برای سید علی جوان یعنی ورود به مبارزات همه‌جانبه علیه استکبار و رژیم منحوس پهلوی.
روزها به‌تندی می‌گذشت و سید علی اندرزگو با استفاده از تشکیلات فدائیان اسلام و ارتباط با شهید نواب صفوی دیگر وارد مبارزه با طاغوتیان شده بود. گروهی که به مبارزات فرهنگی بسنده نکرده و مبارزه مسلحانه را در پیش‌گرفته بودند و در اقدامی شجاعانه و انقلابی دست به ترور حسنعلی منصور زدند.  او نیز از افرادی بود که در این ترور نقش داشت. مسئولیت سید علی جوان که تنها ۱۹ سال داشت در آن اقدام انقلابی قرار بود موجب کند شدن حرکت ماشین منصور شود تا محمد بخارایی بتواند منصور را هدف تیر قرار دهد. عملیات به خوبی انجام شد و با کند شدن ماشین، منصور پیاده شده و راهش را به سمت بهارستان پی می‌گیرد که محمد بخارایی او را از پا درمی‌آورد. شهید اندرزگو برای آنکه از مرگ منصور اطمینان حاصل کند بالای سر او رفته و یک تیر به سر او می‌زند و بعدازآن متواری می‌شود و زندگی مخفیانه خود را آغاز می‌نماید.
رژیم چهار عامل ترور منصور را دستگیر کرده و آنها را اعدام می‌کند. شدیداً به دنبال عامل پنجم یعنی شهید اندرزگو می‌گردد ولی هر جستجویی می‌کنند بیشتر ناامید می‌شوند. ازاین‌رو غیابی او را محاکمه می‌کنند و حکم به اعدام سید علی اندرزگو می‌دهند.[۲]
وی بارها شناسایی می‌شود ولی با تیزهوشی هر بار به نحوی از چنگال ساواک فرار می‌نماید. مخفیانه به عراق رفته و با امام ملاقات می‌کند. سپس به ایران بازگشته و در شهرهای مختلف بانام‌های مستعار و لباس‌های مبدل زندگی می‌کند. در مشهد به تکمیل علوم دینی نزد ادیب نیشابوری می‌پردازد و طلاب دیگر را از تجربیات علمی و مبارزاتی‌اش بهره‌مند می‌سازد.
پس از سفر حج بازهم به نجف اشرف رفته و از امام امت کسب تکلیف می‌کند. در سال ۱۳۴۵ به ایران بازمی‌گردد و در قم با اسامی مستعار دوباره شروع به فعالیت می‌نماید. وی با سخنرانی‌های پرشور خویش نقش مهمی در انقلاب ایفا می‌نمود. دوباره مورد شناسایی ساواک قرار می‌گیرد و نا گریز از قم به محله چیذر تهران نقل‌مکان می‌کند.
برای یک چریک که هرروز در یک لباس و حرفه خود را معرفی می‌کند و یک نام جدید برای زندگی انتخاب می‌نماید، تغییر مکان و تعویض منزل چیز عجیبی نیست. او در ۱۳۴۹ ش. به اصرار برادرانش با تغییر نام به «شیخ عباس تهرانی» ازدواج کرد[۳] و بعد از مدتی همسرش را از هویت اصلی خودش آگاه می‌نماید. در فعالیت‌های انقلابی این شهید بزرگوار جان‌فشانی‌ها و ایثار خانواده ایشان به‌خصوص همسر بزرگوارشان بی‌نظیر و غیر قابل جبران است.
بازهم بانامی و حرفه‌ای جدید به قم بازمی‌گردد و به تهیه اسلحه و مهمات برای انقلابی‌ها می‌پردازد. وقتی‌که ساواک رد او را در قم می‌زند؛ با کمک حضرت آیت‌الله واعظ طبسی به‌طور پنهانی از طریق زابل و زاهدان برای یک ماه به افغانستان و یکی از روستاهای مرزی آنجا می‌رود و دوباره برای ازسرگیری اقدامات انقلابی وارد مشهد می‌شود.
نهایت زمانی را که یک فرد بتواند مخفیانه زندگی کند و از سیستم‌های اطلاعاتی بگریزد را یک سال می‌گویند اما او توانست ۱۴ سال چنین زندگی نماید و اهداف خویش را پی ببرد.
آخرین نقشه سید بزرگوار حذف شاه و ترور او بود. حاج اکبر صالحی از مبارزان پیشکسوت انقلاب که شجاعانه و مردانه بیش از ۱۴ سال شهید اندرزگو را در منزل خود در تهران پناه داده بود ماجرای آخرین نقشه سید علی را که منجر به شهادت وی گردید را این‌گونه بیان می‌کند:
«ایشان خارج می‌رفت، شهرستان می‌رفت و می‌آمد، تغییر قیافه و تغییر نام می‌داد و مرتباً به منزل ما رفت‌وآمد داشت. تا اینکه شهریور ۵۷، سه چهار ماه مانده به پیروزی انقلاب به منزل ما آمد. شهید اندرزگو منزل ما آمد و گفت: رفته بودم لبنان، دارم با چریک‌های فلسطین طرحی را پیاده می‌کنم. می‌خواهم یک اسلحه دوربین‌دار را در ماشین‌سوار کنم و در منزل شما پیاده کنم و شاه را که برای افتتاحیه بعضی دستگاه‌های دولتی می‌رود، از چند کیلومتری بزنم. هزینه‌اش یک میلیون تومان است. مرحوم پور استاد که یکی از دوستان مؤتلفه‌ای بود خدا رحمتش کند، با شهید حاج صادق اسلامی به منزل ما آمد و جریان را با ایشان مطرح کردم که شهید اندرزگو چنین طرحی دارد. مرحوم پور استاد گفتند: در دزاشیب تجریش آقایی هست که ایشان از دوستان قدیم ما و محرم راز ما هستند و وضعشان هم خوب است، می‌توانیم پول را از ایشان یا از دوستانشان تهیه کنیم. یک روز جمعه با آن آقا قرار گذاشتیم و رفتیم منزل ایشان در تجریش....
قضیه را مطرح کردیم، این بنده خدا گفت: به‌تنهایی نمی‌توانم یک میلیون تومان را جور کنم. با بعضی از دوستان و فامیل‌هایمان که می‌توانم با آنها رمزی صحبت کنم، صحبت می‌کنم و ان‌شاءالله تا یک هفته دیگر این پول را تهیه می‌کنیم و خبرش را به شما می‌دهیم.
چون تلفن‌ها کنترل می‌شد، بعد از صحبت ایشان ساواک یک گروه ضربت به مشهد، بازار سرشوی که منزل ایشان در آنجا بود، فرستادند تا آنجا را محاصره کنند و او را بگیرند، متوجه شدند که او درراه مشهد ـ تهران است. با توجه به اینکه تلفن‌ها را کنترل کرده بودند، متوجه شدند که شب نوزدهم افطار به منزل ما می‌آید. از طریق مخابرات تلفنمان را کنترل کرده بودند، آدرس منزلمان را گرفته بودند و شب نوزدهم اطراف سقاباشی و خیابان ایران را محاصره کردند تا اینکه ایشان رسید. حالا از «چه کانالی» آخرین قیافه ایشان با کلاه شاپو و به نام آقای جوادی لو رفته بود، هنوز برایمان «ابهام» دارد.»[۴]
ساواک شرح ماجرای شهادت ایشان را این‌گونه بیان می‌کند:
«در ساعت ۱۸/۴۵ روز ۱۳۵۷/۶/۲ هنگامی‌که سید علی اندرزگو به منزل یکی از مرتبطانش به نام اکبر حسینی واقع در خیابان ایران می‌رفت به‌وسیله مأمورین محاصره و ازآنجاکه گزارش‌های رسیده حاکی از مسلح بودن مشارالیه و حمل مواد منفجره به‌وسیله او بوده، به وی دستور ایست و تسلیم داده شد که ناگهان یادشده با حرکات غیرعادی درصدد فرار برآمد و مأمورین به‌ناچار به‌سوی او تیراندازی و درنتیجه مشارالیه مورد اصابت گلوله واقع و درراه انتقال به بیمارستان فوت نمود .
در بازرسی بدنی از نامبرده یک جلد شناسنامه جعلی به‌عکس متوفی با مشخصات ابوالقاسم واسعی، یک جلد گواهینامه رانندگی به نام عبدالکریم سپهر نیا به‌عکس سوژه صادره از آبادان، یک عدد ساعت مچی و مبلغ ۶۸۴۰ ریال وجه نقد، یک عدد چاقو، یک دسته‌کلید، یک عدد انگشتری عقیق و تعدادی شماره‌های تلفن و نوشتجات خطی کشف و ضبط شد»[۵] .
ابوالحسن سپهر نیا، دکتر حسینی، شیخ عباس تهرانی، ابوالحسن نحوی، سید ابوالقاسم واسعی، محمدحسین جوهرچی و... تعدادی از نام‌های مستعاری بود که اندرزگو از آن‌ها بهره برد. او در طول سال‌های مبارزه از ۲۴ شناسنامه و همچنین گذرنامه‌های گوناگون استفاده کرد و درنهایت جام شهادت را نوشید و در قطعه ۳۹ بهشت‌زهرای تهران به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

منابع جهت مطالعه بیشتر:

حماسه شهید اندرزگو (بر اساس اسناد و خاطرات)، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
گذری بر زندگی‌نامه شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید علی اندرزگو، نویسنده: محمدجواد هوشیار حاجیان یزدی/ ناشر: آوای کلک
 کتاب «سردار سرفراز، شهید حجت‌الاسلام سید علی اندرزگو، توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات.

--------------------
پی‌نوشت

[۱] - شهید محمد صادق اماني
[۲] - اندرزگو، حسین (برادر سید علی اندرزگو)، مصاحبه با مجله سروش، سال دوم، ش ۶۱، ۱۳۵۹/۵/۱۱، ص ۴۲.
[۳] - عنوان مقاله: اندرزگو کیست؟ مرکز مطالعات موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی
[۴] - اندرزگو با زبان روزه به شهادت رسید
[۵] - او خط امام خمینی را خوب شناخته بود

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 9 =
*****