چکیده:طرفداران خیلفه چندین بار برای بیعت گرفتن از امیرالمومنین(علیهالسلام) اقدام کردند، که هر بار به خاطر حادثهای، به این کار موفق نشدند. که یک مورد از آن بعد ازجریان سقیفه بود، و توسط قنفذ انجام گرفت، و مورد دیگر مربوط به اقدام عمر برای بیعت گرفتن از حضرت علی(علیهالسلام) بود که با مداخله فاطمه(سلاماللهعلیها) به پایان رسید. در ادامه به مهمترین اقدامی که در جهت بیعت گرفتن از علی(علیهالسلام) انجام شده است اشاره میکنیم.
طرفداران خیلفه چندین بار برای بیعت گرفتن از امیرالمومنین(علیهالسلام) اقدام کردند، و هر بار به خاطر حادثهای، موفق به این کار نشدند. یک مورد از آن موارد بعد ازجریان سقیفه بود، و توسط قنفذ انجام گرفت، و مورد دیگر مربوط به اقدام عمر برای بیعت گرفتن از حضرت علی(علیهالسلام) بود که با مداخله فاطمه(سلاماللهعلیها) به پایان رسید. اکنون در ادامه به مهمترین اقدامی که در جهت بیعت گرفتن از امیرالمومنین(علیهالسلام) انجام گرفت اشاره میکنیم و داوری در مورد این حوادث را به خوانندگان محترم میسپاریم.
عمر در این اندیشه است، که کاش، آن روز علی(علیهالسلام) را برای بیعت میآوردیم و کار را تمام میکردیم، حال باید دوباره نزد ابوبکر بروم، تا برای بیعت علی فکری کنیم. بعد از مشورت که بین خلیفه و اطرافیانش واقع میشود، شخصی را به دنبال امیرالمومنین(علیهالسلام) میفرستند، اما حضرت از آمدن خودداری میکند، خلیفه خشمگین میشود، و عمر را برای آوردن علی میفرستد. عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(سلاماللهعلیها) میرود تا یکبار برای همیشه این غائله را ختم کند.[1]
عمر به سوی کوچه بنیهاشم، حرکت میکند، و به سمت خانه امیرالمومنین(علیهالسلام) میرود. فاطمه(سلاماللهعلیها) پشت درب خانه نشسته است، و با دیدن عمر و اطرافیانش به درون خانه میرود.سکوت مرگبار مدینهالرسول شکسته میشود. عمر روبروی در خانه امیرالمومنین(علیهالسلام) ایستاده است و با صدای فریاد میزند: «ای علی! در را باز کن و از خانه خارج شو و با خلیفه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بیعت کن، به خدا قسم، اگر این کار را نکنی، خونِ تو را میریزم و خانهات را به آتش میکشم».[2]
صدای فاطمه(سلاماللهعلیها) به گوش میرسد: «ای گمراهان! از ما چه میخواهید؟» عمر عصبانی میشود و فریاد میزند: «به علی بگو از خانه بیرون بیاید، و اگر این کار را نکند من این خانه را به آتش میکشم!»
فاطمه(سلاماللهعلیها): ای عمر! آیا میخواهی این خانه را آتش بزنی!
عمر: آرى! اين كار آنچه را كه پدرت آورده محكمتر مىسازد.[3]
فاطمه(سلاماللهعلیها): چگونه شده که تو جرأت این کار را پیدا کردهای! آیا میخواهی نسل پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را از روی زمین برداری![4]
عمر: ای فاطمه ساکت، شو، محمد مرده است، دیگر از وحی و آمدن فرشتگان خبری نیست![5]
فاطمه(سلاماللهعلیها): خدایا، از فراق پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و ستم این مردم به تو شکایت میکنم.[6]
گروهی از همراهان عمر، بعد از شنیدن صدای فاطمه(سلاماللهعلیها) پشیمان میشوند و بر میگردند، و همه کسانی که صدای فاطمه(سلاماللهعلیها) را میشنوند، به گریه میافتند.[7]
عمر فریاد میزند: «بروید هیزم بیاورید».
بعد از چند لحظه هیزمها جلو درب خانه فاطمه(سلاماللهعلیها) انباشته میشود. عمر فریاد میزند: «قسم به آنکه جان عمر در دست اوست يا بيرون بيائيد و يا اينکه خانه را با اهلش به آتش میکشم»
از میان جمع صدای بلند میشود: «ای اباحفص(کنيه عمر) در اين خانه فاطمه است».
عمر پاسخ میدهد، گرچه فاطمه در خانه باشد.(خانه را به آتش میکشانم)[8]
عمر جلو میآید و شعله آتش را به هیزم میگذارد، آتش شعله میکشد، در خانه نیم سوخته میشود. عمر جلو میآید و لگد محکمی به در میزند.[9] صدای فاطمه بلند میشود، میخ در که از آتش داغ شده است در سینه فاطمه فرو میرود.[10] فریاد فاطمه در فضای مدینه میپیچد: «پدر جان! یا رسولالله! ببین با دخترت چه میکنند».[11]
فاطمه به کنار دیوار افتاده است، عمر با یارانش وارد خانه میشوند، خالدبن ولید شمشیر میکشد، تا فاطمه را به قتل برساند. شاید وی نیز در تلاش است که انتقام خون پدرِ خویش را از امیرالمومنین(علیهالسلام) بگیرد.[12] ناگهان امیرالمومنین(علیهالسلام) با شمشیر به جلو میآید. خالد تا برقِ شمشیر وی را میبیند، شمشیر را رها میکند.
امیرالمومنین(علیهالسلام) گریبان، عمر را میگیرد، و به زمین میزند، و با مشتهای خود به بینی و گردن وی میکوبد، همه وحشت کردهاند، کسی جرأت دفاع از مشاور ابوبکر را ندارد.[13] همه میدانند، امیرالمومنین(علیهالسلام) کیست؟ امیرالمومنین(علیهالسلام) شخصی است که قلعه خیبر را از جا کنده است، او عمربن عبدود را در جنگ خندق از دم تیغ گذرانده است.
ناگهان امیرالمومنین(علیهالسلام) دست از زدن، عمر میکشد، به فکر فرو میرود، یاد زحمات رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) برای برپایی اسلام میافتد، حال اگر عمر را بکشم، زحمات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هدر میرود، و جنگ داخلی در جامعه اسلامی آغاز میشود. ناگاه صدای شنیده میشود: «ای عمر! پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از من پیمان گرفت که در مثل چنین روزی صبر کنم. اگر وصیت ایشان نبود، تو هرگز جرأت نمیکردی، وارد این خانه شوی».[14]
هوادران خلیفه، با شمشیرهای برهنه، به سوی امیرالمومنین(علیهالسلام) میآیند. عمر که اکنون از دست علی(علیهالسلام) رهایی یافته است. دستور میدهد که ریسمان به گردن وی بیاندازند، و وی را به سوی مسجد برای بیعت ببرند.[15]
فاطمه(سلاماللهعلیها) از جا بر میخیزد، و جلو در میایستد، تا نتوانند علی(علیهالسلام) را ببرند.[16] عمر به قنفذ اشاره میکند، قنفذ با غلاف شمشیر فاطمه را میزند، ولی فاطمه(سلاماللهعلیها) فردی نیست که امامش را رها کند، عمر خشمگین میشود، و با لگدی محکم، فاطمه(سلاماللهعلیها) را از علی جدا میکند، صدای فاطمه(سلاماللهعلیها) بلند میشود: «ای فضه! مرا دریاب! به خدا که محسنم را کشتند».[17]
خدا میداند، که به فاطمه(سلاماللهعلیها) چه گذشت که اینگونه در مقابل چشمان نامحرمان حاضر شد، فاطمهای که خویشتن را در مقابل مرد نابینا مخفی میکرد[18] اکنون به میدان آمده است تا از مولایش دفاع کند، او تنها فردیست که امیرالمومنین(علیهالسلام) و مقام بلند امامت را میشناسد.
امیرالمومنین(علیهالسلام) را به مسجد میبرند، خلیفه منتظر است تا کار را تمام کند و بیعت را بستاند. ابوبکر بالای منبر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) نشسته است و خطاب به حضرت میگوید: «من خلیفه پیامبرام، و تو باید با من بیعت کنی».
حضرت پاسخ داد: «تو مردم را به دلیل خویشاوندی خود با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به بیعتِ با خود فرا خواندهای، اکنون، من هم به همان دلیل تو را به بیعت با خود فرا میخوانم! تو خود میدانی من به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از همه شما نزدیکترم.»[19] مسجد را سکوت فرا میگیرد.
ناگاه عمر فریاد میزند: «چرا بالای منبر نشستهای و هیچ نمیگویی؟ آیا دستور میدهی تا گردن علی را بزنم؟»[20] سپس رو به حضرت میکند و میگوید: «تو هیچ چارهای نداری، تو حتما باید با خلیفه بیعت کنی».
حضرت پاسخ میدهد: «شیر خلافت را خوب بدوش که نیمی از آن برای خود توست، به خدا قسم، حرصِ امروز تو، برای ریاست فردای خودت است.»[21]
شمشرها بالای سر علی(علیهالسلام) میچرخند، طرفداران خلیفه منتظر اشاره وی برای کشتن امیرالمومنین(علیهالسلام) هستند، ناگاه صدایی فضای مسجد را پر میکند: «پسر عمویم، را رها کنید، به خدا قسم، اگر او را رها نکنید، نفرین خواهم کرد». همه نگاهها به سوی در مسجد جلب میشود. این صدا، صدای فاطمه(سلاماللهعلیها) است که با بدنی زخمی و پهلویی شکسته به یاری امام خود آمده است. «به خدا قسم، اگر علی را رها نکنید، گیسوان خود را پریشان میکنم، پیراهنِ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را بر سر میاندازم و شما را نفرین میکنم ...» ستونهای مسجد به لرزه میافتد، خلیفه و هوادرانش خوب فهمیدند که اینجا دیگر فاطمه صبر نخواهد کرد، همه چشمها خیره به ستونهایست که در لرزش هستند. سلمان به سوی فاطمه میدود، با وی سخن میگوید: «بانوی من! پدر تو برای مردم، مایه رحمت و مهربانی بود ...». فاطمه یادی از رحمت العالمین بودن پدرش رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میکند، و سپس دستهایش را پایین میآورد. همه جا آرام میشود.[22]
خلیفه هراسناک، دستور میدهد، که علی(علیهالسلام) را رها کنند، اکنون علی(علیهالسلام) به همراه فاطمه(سلاماللهعلیها) به خانه باز میگردند. خلیفه و عمر میفهمند که تا زمانی فاطمه مدافع علی(علیهالسلام) است، نمیتوان از وی بیعت گرفت.[23]
و سرگذشت سرور زنان اهل بهشت همچنان ادامه دارد ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت
[1].انساب الاشراف، بلاذرى، ج۱، ص۵۸۶.
[2].السمرقندى المعروف بالعياشي، أبى النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى (متوفاي320هـ)، تفسير العياشي، ج2، ص67، تحقيق: تحقيق وتصحيح وتعليق: السيد هاشم الرسولي المحلاتي، ناشر: المكتبة العلمية الإسلامية – طهران.الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413هـ) الاختصاص ص 186، تحقيق: علي أكبر الغفاري، السيد محمود الزرندي، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28، ص 227، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م.
[3].انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586.
[4]. الهدایۀ الکبری،ص407، بحار الانوار،ج53،ص18.
[5].الامۀ و السیاسیۀ،ج1،ص30 ــ انساب الاشراف،ج2،ص268.
[6]. بحارالانوار،ج53،ص19.
[7].غایۀ المرام،ج5،ص317 ــ بحارالانوار،ج28،ص270.
[8].اعلام النساء : ج 4 ، ص 114 ـــ الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطيه ، ص160 و 161 كه با مقدّمه اى از دكتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده، چاپ بيروت، مؤسّسة البلاغ.
[9].تفسیر عیاشی،ج2،ص67 ـــ بحارالانوار،ج28،ص227.
[10]. مؤتمر علماء بغداد ص181.
[11].الهدایۀ الکبری،ص407ـــ بحار الانوار، ج30،ص294.
[12].شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج2، ص8.
[13].بحارالانوار،ج۲۸،ص۲۶۹ و کتاب سلیم بن قیس، ج۲ ص۵۸۶.
[14]. کتاب سلیمبن قیس،ص586.
[15].الاحتجاج،ص109 ــ بحارالانوار،ج28،ص270.
[16].الاحتجاج،ص109 ــ بحارالانوار،ج28،ص283.
[17].تفسیر عیاشی،ج2ص307 ـــ بحارالانوار،ج28،ص231.
[18].بحار الا نوار: ج 43، ص 91، ح 16.
[19].بحارالانوار،ج28،ص185 ـــ الغدیر،ج5،ص371.
[20].کتاب سلیمبن قیس،ص107 ــ بحارالانوار،ج28،ص276.
[21].الاحتجاج، ج1،ص95 ــ بحارالانوار، ج28، ص185.
[22].بحارالانوار، ج28، ص206.
[23].حارالانوار، ج28، ص206 و ج43،ص47.