چکیده: ارائه معجزه از سوی حضرات معصومین (علیهمالسلام) برای هدایت مردم بوده است. البته ایشان از معجزه بهعنوان یک سیاست تبلیغی دائم بهره نمیگرفتند لکن در برخی از اوقات و با توجه به شرایط خاصی از آن استفاده میکردند.
یکی از راههای اثبات نبوت یا امامت شخص، انجام معجزه است. این روش در طول تاریخ توسط انبیای الهی مورد استفاده قرار گرفته است و مردم زیادی به واسطه دیدن این معجزات ایمان آورده و یا بر اعتقاد خود ثابتقدم شدهاند.
امامان معصوم(علیهمالسلام) که به فرمان الهی بعد از پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) عهدهدار هدایت مردم شدند، گاهی برای اثبات امامت خویش از معجزات استفاده میکردند. برخی از این موارد در کتابهای حدیثی نقل شده است و علما و متکلمان شیعه از آنها تحت عنوان «کرامت» یاد کردهاند.
با مراجعه به سیره امامان معصوم(علیهمالسلام) به این نکته پی میبریم که در دوران امامان متأخر -به ویژه از دوران امام رضا(علیهالسلام) به بعد- استفاده از این روش بیشتر بوده است و ما در این نوشتار به بیان چگونگی استفاده امام رضا(علیهالسلام) از این روش برای هدایت انسانها میپردازیم.
در دوران امامت حضرت علی بن موسیالرضا(علیهالسلام) در اثر دوری مردم از مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) و تلاشهای خلفای ظالم برای دور نگهداشتن مردم از تعالیم حضرات معصومین (علیهمالسلام) گروهها و نحلههای مختلفی پا به عرصه وجود نهادند و هر یک به صورت جداگانه به تبلیغ مکتب و اندیشه خود میپرداختند. امام رضا(علیهالسلام) برای اصلاح این اندیشههای فاسد و نجات و هدایت این افراد، اقدامات گستردهای را انجام داد که مهمترین آنها بیان احکام واقعی اسلام و تبلیغ صحیح مبانی دینی بود که توسط خود حضرت و اصحاب خاص ایشان در سراسر بلاد اسلامی صورت میگرفت.
امام رضا(علیهالسلام) در این دوره گاهی از معجزات نیز استفاده میکردند. البته همانطور که گذشت این روش اصلی حضرت برای تبلیغ اسلام نبود، لکن در شرایط خاص گاهی از این روش بهره میبرد.حضرت در استفاده از این روش اهداف متعددی داشت که به برخی از آنان اشاره میکنیم.
اثبات اسلام برای غیرمسلمانان
در منابع روایی گزارشهایی از ملاقاتهای امام رضا(علیهالسلام) با برخی از افراد غیرمسلمان نقل شده است و حضرت در برخی از این ملاقاتها به منظور جذب این افراد، از معجزاتی استفاده کرده که باعث ایمان آوردن آن افراد غیرمسلمان شده است.
شخصی به نام «ابواسماعیل سندی» میگوید: «هنگامیکه در هند سکونت داشتم، شنیدم که خدا در زمین حجت و امامی قرار داده اسنت. در طلب او از خانه خارج شدم و سرانجام منرا به سوی امام علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) راهنمایی کردند؛ وقتی به خدمت ایشان رسیدم، توانایی صحبت کردن به زبان عربی را نداشتم و به زبان هندی سلام کردم و آن حضرت به زبان هندی به سلامم جواب داد. عرض کردم: در هند شنیدم که حجت خدا از مردم عربستان است، لذا منرا به سوی شما راهنمایی کردند؛ به زبان هندی فرمود: من همانم که در طلب آنی، هر سؤالی که داری از من بپرس. سؤالات خود را پرسیدم و حضرت به همه آنها پاسخ داد.
هنگام حرکت به امام عرض کردم: من لغت عربی نمیدانم از خداوند بخواهید تا این زبان را به من الهام کند تا بتوانم به لغت عرب با مردم صحبت کنم. پس حضرت دستان خود را بر زبانم کشید و از آن پس توانایی تکلم به زبان عربی را پیدا کردم.[1]
اثبات جایگاه امامت
امام رضا(علیهالسلام) برای اثبات جایگاه امامت در میان یاران و پیروان خود نیز گاهی از معجزاتی بهره میبرد تا به این وسیله باعث تقویت ایمان یاران خود شوند.
«موسی بن سیار» یکی از که از یاران امام رضا(علیهالسلام) نقل میکند: «روزی همراه ایشان بودم، همین که نزدیک دیوارهای طوس رسیدیم، صدای ناله و گریهای را شنیدم. من به جستوجوی آن رفتم، ناگاه دیدم جنازهای را میآورند، در همین موقع امام از مرکب پیاده شده و به طرف جنازه رفت و آن را بلند کردند و مانند بچهای که به مادرش میچسبد به آن جنازه چسبیدند.
سپس رو به من کرد و فرمودند: «هر کس جنازهای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک میشود». وقتی جنازه کنار قبر گذاشته شد، حضرت کنار میت نشسته و دست مبارک خود را روی سینهی او گذاشت و پس از آنکه نام آن شخص را به زبان آورد فرمود: «تو را بشارت میدهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید».
به امام عرض کردم: فدایت شوم، مگر این مرد را میشناسید؟! در حالیکه اینجا سرزمینی است که تاکنون به اینجا نیامدهاید؟
امام خطاب به من فرمود: «موسی، مگر نمیدانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود».[2]
آری امامان معصوم(علیهمالسلام) همواره از احوال و اعمال ما مطلع هستند، و برخی اوقات نیز برای اثبات جایگاه امامت این مساله را اظهار میکنند تا باعث استوار شدن نور ایمان در قلبهای مؤمنان شود.
هدایت منحرفان از مسیر ولایت
پس از شهادت امام موسی کاظم(علیهالسلام) گروهی از مردم، بر امامت ایشان توقف کردند و از اعتراف به امامت امام رضا(علیهالسلام) سر باز زده و معتقد شدند که امام کاظم(علیهالسلام) همان مهدی موعود است که در غیبت به سر میبرد و پس از مدتی ظهور میکند. این جریان انحرافی را «واقفیه» میگویند. وجود این تفکر انحرافی در میان بخشی از شیعیان، نزدیک بود تا به فتنهای اعتقادی تبدیل شود که اساس مکتب تشیع را تخریب میکرد. امام رضا(علیهالسلام) در این دوران با سعهصدر مثالزدنی خود به تبلیغ و روشنگری پرداخت و توانست این جریان منحرف را متوقف کند و اکثر افرادی که در دام این تبلیغات گرفتار شده بودند را نجات دهد.
حضرت گاهی به فراخور شرایط و برای هدایت این افراد و اثبات امامت خود در برابر افرادی که در دام واقفیه گرفتار شده بودند، از ارائه معجزه استفاده میکرد.
«حسن بن علی وشاء» یکی از افرادی که در دام این تفکر منحرف گرفتار بوده میگوید: «من واقفی مذهب بودم و شبی از خراسان با مقداری پارچه و اشیا تجاری به مرو رفتم، غلام سیاهی را دیدم که نزد من آمد و گفت: مولایم گفته است آن برد یمنی را که نزد تو است، بده تا غلامم را که از دنیا رفته کفن کنم.
پرسیدم: مولای تو کیست؟ گفت: علی بن موسی الرضا(علیهالسلام).
گفتم: پارچهها و برد یمنیام را در راه فروختهام.
غلام رفت و بار دیگر باز آمد و گفت: بردی نزد تو هست.
گفتم: خبر ندارم.
غلام رفت و برای سومین بار بازگشت و گفت: داخل فلان جوال بردی هست.
در این لحظه با خود گفتم: اگر این سخن راست باشد، دلیلی بر امامت علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) خواهد بود -زیرا از چیزی خبر میدهد که خود من از آن اطلاعی ندارم.
به غلامم گفتم: برو و آن جوال را بیاور و غلام رفت و آن را آورد. جوال را باز کردم و دیدم در ردیف دیگر لباسهاست و آن را برداشته و به آن غلام دادم و گفتم: در ازای آن پولی نخواهم گرفت.
غلام رفت و سپس بازگشت و گفت: چیزی که مال خودت نیست را میبخشی؟
دخترت این برد را به تو داده و از تو خواسته است که برایش بفروشی و از پول آن فیروزه و نگینی از سنگ سیاه برای او بخری و اینک با این پول آنچه از تو خواسته است برایش خریداری کن.
از این جریان تعجب کردم و با خود گفتم مسائلی که دارم از او -علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)- خواهم پرسید. به همین جهت آن مسائل را نوشتم و در آستین خود نهادم و عازم خانه آن حضرت شدم. اتفاقاً یکی از دوستانم، که با من هم عقیده نبود، منرا همراهی میکرد، ولی از این جریان خبر نداشت. به محض اینکه به در خانه رسیدم دیدم بعضی از عربها و افسران و سربازان به خدمت ایشان -علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)- میرسند و من نیز رفتم و در گوشه خانه نشستم، زمانی گذشت و خواستم برگردم.
در این هنگام غلامی آمد و به صورت اشخاص بهدقت نگریست و نام منرا صدا زد وقتی خود را معرفی کردم فوراً پاکتی که در آستین خود داشت بیرون آورد و گفت: جواب سؤالات و تفسیر آن مسائلی که طرح کرده بودی داخل این پاکت است. آن پاکت را گرفته باز کردم و دیدم جواب سؤالاتم با شرح و تفسیر، در آن کاغذ نوشته است، درحالیکه من هنوز نامه سؤالات خود را به حضرت نداده بودم.
با دیدن پاسخها گفتم: خدا و پیامبراش را گواه میگیرم که تو -علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)- حجت خدایی و -به خاطر غفلت خود- استغفار و توبه میکنم. فوراً از جا حرکت کردم و رفیقم پرسید کجا میروی؟ گفتم: حاجتم برآورده شد و برای ملاقات آن جناب بعداً مراجعه خواهم کرد.[3]
در نتیجه: با توجه به آنچه بیان شد؛ ارائه معجزه از سوی حضرات معصومین(علیهمالسلام) برای هدایت مردم بوده است؛ هر چند ایشان از معجزه به عنوان یک سیاست تبلیغی دائم بهره نمیگرفتند، لکن در برخی از اوقات و با توجه به شرایط خاصی از آن استفاده میکردند.
برای مطالعه بیشتر به کتاب «سیره پیشوایان» اثر مهدی پیشوایی مراجعه کنید.
__________________________________
پینوشت:
[1]. «سَمِعْتُ بِالْهِنْدِ أَنَّ لِلَّهِ فِي الْعَرَبِ حُجَّةً فَخَرَجْتُ مِنْهَا فِي الطَّلَبِ فَدُلِلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فَقَصَدْتُهُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ أَنَا لَا أُحْسِنُ مِنَ الْعَرَبِيَّةِ كَلِمَةً فَسَلَّمْتُ بِالسِّنْدِيَّةِ فَرَدَّ عَلَيَّ بِلُغَتِي فَجَعَلْتُ أُكَلِّمُهُ بِالسِّنْدِيَّةِ وَ هُوَ يُجِيبُنِي بِالسِّنْدِيَّةِ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّي سَمِعْتُ بِالسِّنْدِ أَنَّ لِلَّهِ حُجَّةً فِي الْعَرَبِ فَخَرَجْتُ فِي الطَّلَبِ فَقَالَ بِلُغَتِي نَعَمْ أَنَا هُوَ ثُمَّ قَالَ فَسَلْ عَمَّا تُرِيدُ فَسَأَلْتُهُ عَمَّا أَرَدْتُهُ فَلَمَّا أَرَدْتُ الْقِيَامَ مِنْ عِنْدِهِ قُلْتُ إِنِّي لَا أُحْسِنُ الْعَرَبِيَّةَ فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يُلْهِمَنِيهَا لِأَتَكَلَّمَ بِهَا مَعَ أَهْلِهَا فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى شَفَتِي فَتَكَلَّمْتُ بِالْعَرَبِيَّةِ مِنْ وَقْتِي»، بحار الانوار، علامه مجلسی، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، بیروت، 1403ق، ج49، ص50.
[2]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ابن شهر آشوب مازندرانى، ناشر: علامه، چاپ اول، قم، 1379ش، ج4، ص341.
[3]. بحار الانوار، همان، ج49، ص70-69.