خداوند متعال از روی حکمت، زیباییهای اخلاقی را در فطرت و سرشت همه انسانها قرار داد و برای تنظیم و جهتدهی آنها دین را وضع کرده است؛ از این رو انسان بیدین، هرکاری که میخواهد انجام میدهد.
آموزههای اخلاقی در سرشت همه انسانها نهادینه شده است و هر انسانی خوبی و بدی امور را میتواند درک کند[1] و از آنجا که همه انسانها دارای فطرت واحدی هستند،[2] از این رو تأثیر عملکردهای یکسان در شرائط واحد، بر همه انسانها مساوی است؛ این همان معنای مطلق بودن اصول اخلاقی است .
براین اساس آموزههای اخلاقی مانند شجاعت، عدالت، حقیقتجویی، نیکوکاری و...، به عدهای مشخص، یا زمان و مکان معین و یا جامعهای خاص، نظر ندارد؛ بلکه پسندیده بودن آنها، همگانی و هر زمان و مکانی است.[3]
در این میان افرادی هستند که دم از اخلاق و انسانیت میزنند؛ ولی در مرحله عمل هیچ خبری از اخلاق و انسانیت در آنها نیست. گویا اینها اخلاق را نسبی میدانند؛ [اگر اهل دانش باشند!] زیرا نمونههای آن در اغتشاشات مختلف دیده میشود و با اینکه بهظاهر از انسانیت و اخلاق حرف میزنند؛ اما در واقع هیچ بویی از انسانیت و اخلاق نبردهاند.
ریشه اخلاق در دین
هر چند که اخلاق یک امر فطری است؛ ولی از آنجا که انسان تحت تاثیر گرایشهای نفسانی و هجمههای دشمنان، قرار دارد و از طرفی برداشتهای او از اخلاق و انسانیت متفاوت است، بیتردید نیاز به قانونی دارد، که تمام این گرایشها را تنظیم کرده و در یک جهت واحد و سازگار با سرشت او قرار دهد و آن قانون، مجموعهای به نام دین است.
به یقین جدایی اخلاق از دین، دارای نتایج و پیامدهای مخرِّبی فراوانی است، از باب مثال، تحقیقات میدانی در بیش از 13 کشور جهان، حکایت از آن دارد که بیشترین رفتارهای غیراخلاقی و غیرانسانی، از کسانی سر میزند، که ادعای بیخدایی میکنند[آتئیسم] و دین را از زندگی خود خارج کردهاند.[4]
پینوشت:
[1]. شمس: 8.
[2]. روم: 30.
[3]. مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، انتشارات صدرا، بیتا، ج1، ص341.
[4]. اخلاق و الحاد.