ما به بچههای چهارسالهای میمانیم که دل و روده اسباببازیمان را بیرون ریختیم و فکر میکنیم میتوانیم درستش کنیم. پدرمان هم آن کنار ایستاده و نظارهگر ماست.
آیا میتوان با تلاش کردن به همه آرزوهای زندگی رسید؟ خیلی از روانشناسان، به ویژه متخصصان موفقیت، تأکید میکنند که برای رسیدن به آرزوهایتان آنقدر تلاش کنید تا به آن برسید؛ اما گاهی اوقات هرچقدر هم که تلاش میکنید، به نتیجه نمیرسید. همه زور خود را هم که وسط میگذارید باز میبینید نمیشود. انگار همه زورتان برای برداشتن آن مانع، خیلی کم است. اینجور وقتها دیگر نباید تلاش کنید؛ بلکه باید کنار بروید و منتظر معجزه باشید. شاید از این حرف تعجب کرده باشید، اما یک رازی اینجا وجود دارد .
نصف زندگی را تلاش مداوم و پیگیری جلو میبرد و نصف دیگر زندگی را دست کشیدن و رها کردن! شاید بگویید چطور همچین چیزی ممکن است؟ تا موقعی که تلاش شما جواب میدهد، شما موظف هستید همه تلاش خود را بکنید؛ اما موقعی که دیدید همه تلاش شما برای باز کردن دری که بسته شده کافی نیست، آنجا خداوند میگوید: برو کنار تا من در را برای تو باز کنم. اصلاً خداوند وقتی وسط میدان میآید که میبیند شما با همه وجودتان یک چیزی را میخواهید، اما نمیتوانید به آن برسید. شاخهای که حتی وقتی روی نوک انگشتان پای خود ایستادید، دستتان به آن نمیرسد را خداوند پایین میآورد.
خدا دنبال کسانی میگردد که میخواهند، اما نمیتوانند! کسانی که میخواهند زندگی شان را عوض کنند، اما زورشان نمیرسد. آن لحظهای که هیچ روش و متد دیگری جواب نمیدهد، خداوند از کانال آن مشکل، درون ما جاری میشود و اصلاً خدایی خدا همینجاست که معنا پیدا میکند.
ما مثل بچههای چهارسالهای میمانیم که دل و روده اسباببازیمان را بیرون ریختیم و فکر میکنیم میتوانیم درستش کنیم. پدرمان هم آن کنار ایستاده و نظارهگر ماست. لحظهای که به یقین برسیم ما نمیتوانیم آن اسباببازی را درست کنیم، پیش پدرمان میرویم و میگوییم: «من نمیتوانم! تو درستش کن» و پدرمان در کمتر از چند دقیقه آن را درست میکند؛ اما تا موقعی که حس کنیم میتوانیم آن را درست کنیم، پدر جلو نمیآید!
اصلاً دعوای بین تمام ادیان و غیر ادیان در همین است که برای خداوند شریک قائل نشوید! خداوند برای خلقت زمین و آسمان شریکی اختیار نکرد. پس بدانید که برای حل مشکلات مردم هم با آنها شریک نمیشود. خدا میگوید: یا تو حلش کن یا من! با هم نه! به همین خاطر تا موقعی که تلاش شما جواب میدهد، خداوند کنار میایستد و درستش هم همین است و موقعی که تلاش شما دیگر جواب نمیدهد، شما باید کنار بروید تا خداوند جلو بیاید. شاید به همین دلیل است که نقطه عطف و اوج شکوفایی بسیاری از آدمها، درست بعد از سهمگینترین اتفاق زندگیشان است؛ جایی بعد از طلاق، اعتیاد، زندان افتادن، ورشکستگی یا فوت عزیزانشان؛ چون در آن لحظه، شخص به نقطهای رسیده که میبیند دیگر هیچ کاری از دستش برنمیآید؛ جایی که دیگر کم آورده است. آنجاست که روی دو زانو میافتد و دقیقاً در آن لحظه است که خداوند زیربغلشهایش را میگیرد و طوری او را بلند میکند که دیگران به گرد پایش هم نمیرسند.
امیرمؤمنان علی علیهالسلام میفرماید: «وقتی که سختی کار به اوج خودش رسید، آن لحظه از هر لحظهای به گشایش نزدیکتر است».[1] این یعنی وقتی کارد به استخوان رسید، منتظر باز شدن درها باشید.
سؤال: چرا باید کار به اینجا برسد تا درها باز شود؟! مگر خداوند عقدهای است؟! مگر میخواهد التماس و عجز ما را ببیند؟!
نه! چون تا قبل از لحظهای که کارد به استخوان برسد، شما یا هنوز به دیگران امید دارید یا به خودتان! لحظهای که از خودتان هم ناامید شوید، لحظهای است که خداوند منتظرش بود؛ چون دیگر شریکی در کار نیست. در حقیقت فقط در آن لحظه است که ظرف وجود آدمی از امید به هر چیز و هرکسی خالی شده و آماده فرود خداوند با تمام خدایی خودش هست.
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز[2]
پینوشت:
[1]. غرر الحكم، ح3035.
[2]. غزلیات حافظ، غزل 266.