پرسش شما چندین پاسخ دارد که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم.
۱- خانواده یک نهاد حقوقی و اخلاقی است که با عقد ازدواج پدید میآید. با جاری شدن عقد، وظایفی متقابل بین زن و شوهر ایجاد میشود که رعایت آن بر هر دو آنها واجب و ضروری است. مثلاً نفقه و خرجی خوراک، پوشاک، مسکن و درمان زن بر عهده مرد و تمکین و اطاعت از مرد بر زن واجب میشود. اموری که دستور و فرمان الهی است و برای برپایی، نیازمند یک ضمانت اجرایی نیز میباشد؛ ضمانتی به نام پاداش و عقاب الهی. حال اگر یک طرف ازدواج مشرک و کافر باشد و به دستورات الهی بیاعتنا باشد و معاد را قبول نداته باشد؛ دیگر ضمانتی برای اجرای آن حقوق نخواهد بود.
۲- هر فردی برای خود یکسری ارزشها و خطوط قرمز دارد که بر خاسته از عقائد و اندیشه اوست. اگر این تفاوتها تا به این اندازه شدید باشد که یکی مؤمن و دیگری مشرک، مطمئناً آن خانواده روی آسایش و آرامش را نخواهد دید؛ زیرا ارزشها برای یکی، ضد ارزش و مواردی بیارزش برای دیگریست. وقتی کسب آرامش علت تشکیل زندگی مشترک است و درباره آن خداوند فرموده:« وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا[روم/۲۱] و از نشانه هاى او اينكه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد» چگونه خدا اجازه تشکیل زندگی با چنین تفاوتهای فاحش و بزرگی را بدهد؟
۳- ازدواج شروع خانوادهای دو نفره است که در ادامه با تولد فرزندان گسترش مییابد. فرزندانی که ثمره ازدواج هستند و تربیت آنها بر عهده والدین است. اگر اختلاف عقیدتی تا این حد شدید باشد که یکی مؤمن و دیگری کافر و مشرک، مطمئناً تربیت مختل شده و دوگانگی شخصیت برای فرزندان پدید میآید.
نتیجه
عدم جواز ازدواج با مشرکان دارای ثمرات زیادی برای اهل ایمان است و به خاطر آن است که خداوند اجازه چنین گاری را نمی دهد.
عبارات قرآنی در عین کوتاهی دریایی از معنا را در خود جا دادهاند. یکی از آن عبارات کوتاه همین قسمت از آیه مبارکه سوره نور است که خداوند میفرماید:«الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً[نور/۳] مرد زناكار جز زن زناكار يا مشرك را به همسرى نگيرد و زن زناكار جز مرد زناكاررا به زنى نگيرد.» برخی نکات این عبارت کوتاه را در ادامه برایتان میآوریم:
۱- کبوتر با کبوتر، باز با باز
این عبارت قرآنی را باید در ادامه عبارت قرآنی دیگر دیده و تفسیر کنیم. عبارتی که خدا در آن فرموده است:« الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ[نور/۲۶] زنان پليد براى مردان پليدند و مردان پليد براى زنان پليد و زنان پاك براى مردان پاكند و مردان پاك براى زنان پاك.» این دو عبارت قرآنی این نهیب را میزند که افرادی که روح و جانشان به گناه خو کرده و اهل گناهان جنسی شدند و پاکی و پاکدامنی خویش را از دست دادهاند؛ یا به اختیار خود با افرادی ناپاک همانند خویش ازدواج کرده و یا خداوند با قوانین تکوینیاش مقدمات چنین ازدواجی را ایجاد و آن را تقدیر میکند. مسئله از این دو حال خارج نبوده و نیست و این مطلب مهم لزوم حفظ پاکدامنی را برای پیوند زناشویی سالم میرساند. چرا که آیه یک واقعیت عینی را بیان می کند که آلودگان همیشه دنبال آلودگان می روند، و همجنس با همجنس پرواز می کند، اما افراد پاک و با ایمان هرگز تن به چنین آلودگیها و انتخاب همسران آلوده نمی دهند، و آن را بر خویشتن تحریم می کنند.(تفسیر نمونه، آیة الله مکارم شیرازی، ج۱۴، ص۳۶۱)
۲- ازدواجی نا مبارک و ممنوع
آیه شریفه یک نهیب و هشدار را هم مطرح کرده و به مؤمنان و افراد پاکدامن میگوید به دنبال ازدواج و همبستری با افراد ناپاک نباشند. چرا که ممکن است منجر به سوء ظن و تهمت دیگران نسبت به فرد با ایمان شده و آبروی وی در معرض خطر قرار گیرد. ضمن آنکه وصلت با افراد ناپاک سبب متولد شدن فرزندانی ناخلف و حتی مشکوک هم میشود. بنابراین باید از چنین ازدواجهایی دوری کرد. در شأن نزول آیه نیز اینچنین بیان شده که شخصی مسلمان درباره ازدواج با زنی بدکاره به نام ام مهزول از پیامبر مشورت خواست و خداوند پاسخ این پرسش را با نزول این آیه داد و نهی از چنین ازدواجهایی را آشکارا بیان نمود.(مجمع البیان، طبرسی، ج۷، ص۱۹۷)
۳- پاسخ امام صادق(علیهالسلام) در تفسیر آیه
زراره تفسیر این عبارت قرآنی را از امام صادق(علیهالسلام) پرسیده و حضرت در پاسخ فرمودند:«هُنَّ نِسَاءٌ مَشْهُورَاتٌ بِالزِّنَا وَ رِجَالٌ مَشْهُورُونَ بِالزِّنَا شُهِرُوا وَ عُرِفُوا بِهِ وَ النَّاسُ الْيَوْمَ بِذَلِكَ الْمَنْزِلِ فَمَنْ أُقِيمَ عَلَيْهِ حَدُّ الزِّنَا أَوْ مُتَّهَمٌ بِالزِّنَا لَمْ يَنْبَغِ لِأَحَدٍ أَنْ يُنَاكِحَهُ حَتَّى يَعْرِفَ مِنْهُ التَّوْبَةَ؛ منظور زنان زناکاری است که به زنا مشهور شده و مردان زناکاری که به زنا شهرت یافتند و مردم آنها را به این کار میشناسند. امروزه نیز اگر بر کسی حد زنا زده شود و متهم به زنا باشد؛ سزاوار نیست که فرد پاکدامن با آنها ازدواج کند مگر آنکه توبه او دیده شود.»(الکافی، کلینی، ج۵، ص۳۵۴)
در این حدیث نیز لزوم دوری از ازدواج با چنین افراد ناپاکی مطرح شده و البته باز بودن باب توبه برای آنها نیز یادآور گردیده است. توبه واقعی که اگر موفق به آن شوند خداوند آنها را پاک میگرداند.
نتیجه گیری
ازدواج یک پیوند مقدس است که هر فردی باید ببیند با چه کسی در حال وصلت کردن است. البته افراد ناپاک این را هم مد نظر داشته باشند که به قانون الهی اگر توبه نکنند زنانی از جنس خود نصیبشان شده و کانون خانواده آنها با خطرات بزرگی روبرو خواهد شد؛ همانگونه که در جامعه خطرآفرینی داشتند.
سلام علیکم
ممنون که اشتباه لفظی جابجایی محبوب علیشاه و مجذوب علیشاه را یادآور شدید؛ اصلاح گردید. ولی یادآور میشوم که تحلیل از جایی کپی نشده و بر اساس اعمال و رفتاری است که در این یکی دوماه به شدت و به طور علنی دیده میشود. نقص استدلالی و منطقی صوفیه بر کسی پوشیده نبوده و تنها به برخی از اشتباهات آنها پرداختیم. اگر آن موارد را قبول ندارید؛ چه خوب بود که مانند مورد اول در فضایی علمی معین مینمودید. با توهین و تهمت به کپی برداری نمیتوانید منطق حاکی در متن را زیر سوال ببرید.
بنده یادآور میشوم که وقتی افراد با دعوت تلگرامی و فیسبوکی برخی از مدعیان فقری و درویشی از گوشه و کنار خود را به گلستان هفتم رسانیده و با درخواست صوتی، تصویری و متنی قطب سنتی از گلستان هفتم نمیروند؛ لابد آن فرماندهان مجازی و فیسبوکی و تلگرامی را به عنوان قطب یا قطب تر از قطب انتخاب کردند. آیا این ادعا غلط است؟
در ضمن اگر شما تحلیل دیگری دارید می توانید مطرح کنید.
بعضی اتفاقات را نمیشود با هیچ فرمول و منطقی فهمید و توجیه کرد. یکی از آن اتفاقات در همین ماه و روزهای پایانی سال۹۶ رخ داد. واقعه تلخی که در آن سه تن از سبزپوشان نیروی انتظامی ناجوانمردانه و مظلومانه شهید شدند و خوراک شومی برای رسانههای بیگانه و دشمنان انقلاب تأمین شد. واقعا در گلستان هفتم چه گذشت و چه منطق حاکم بود؟
گسست عرفان و تصوف
بزرگترین اشتباه در قرن14هجری این است که شخصی به قصد عرفان، دست به دامان صوفیه شود و برای اثبات بزرگی این اشتباه سخن و شهادت امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی کافیست. حضرت امام ادعاهای صوفیه را سرقت از مقام شامخ عرفان و عرفا دانسته و آن مقامات ادعایی را، ادعاهایی وقیحانه معرفی کردند. ایشان با مردم از چهره واقعی این قاطعان راه حق و حقیقت سخن گفته و بر پوشالی بودن آنها، راه و رسمشان اصرار ورزیده است.[۱]
دیگر بزرگ عارف قرن، علامه طباطبایی نیز اهل تصوف را گرفتار در گناهان و فراریان از شریعت معرفی کردند و راه صوفیه را راهی کاملاً جدا و متفاوت از عرفان اصبل شیعی و دستورات اهل بیت عصمت و طهارت معرفی نمودند.[۲] با این تعابیر واقعا کوچکترین دل بستن به این نحله و اربابان این فرقه، بزرگترین اشتباه نیست؟!
گنابادیه منطق بیمنطقی
از بین فرقههای گوناگون و رنگارنگ صوفیه، فرقه گنابادیه سلطانعلیشاهی این روزها خبرساز شده، فرقهای که مرادشان یعنی سلطان محمد گنابادی از نبودن تصوف در ایران گلهمند شده و برای رفع این خلل! و واردات تصوف دست به دامان مرتاضان و سفر به هندوستان گشته است. این تنها اولین بیمنطقی آنهاست.
اعتقاد به عشریه و جایگزینی آن با خمس و زکات، بی نیازی به نماز، رها کردن شریعت و تکلیف در مقامات بالا!، محرم دانستن قطب با همه بانوان فرقه، جواز سجده بر قطب و وجوب در ذهن آوردن قطب به هنگام عبادت تنها برخی دیگر از بیمنطقیهای این فرقه است که در کتابهایشان موج میزند. جالب است که سلطان محمد آنقدر منحرف و دور افتاده از حق و حقیقت بود که توسط آخوند خراسانی(صاحب کفایه) محکوم به اعدام گشت و با این همه باز کسی از هواداران فرقه از خود نمیپرسد که چرا باید از این انحرافات و چنین فرد منحرف و این فرقه بیمنطقی اطاعت کنند.[۳]
گلستان هفتم و شروع ماجرا
ماجرا از یک خبر کذب در بهمن ۹۶ آغاز شد. خبری از اساس دروغین مبنی بر صدور حکم بازداشت قطب فرقه گنابادیه یا همان نور علی تابنده ملقب به مجذوب علیشاه. هواخواهان فرقه با این خبر دروغین که توسط اقطاب فیس بوکی و تلگرامی منتشر شده بود؛ خود را به تهران و گلستان هفتم کشاندند. مسئلهای که هیچگاه قطب فرقه آن را تأیید نکرد و حتی مردود بودن آن را طی پیام صوتی و یک بیانیه مکتوب به روشنی بیان داشت. اما مدعیان بی منطق این فرقه به قطب سنتی خود پشت کرده و گوشی به دست، منتظر فرمان اقطاب مدرن و اینترنتی ماندند. ماندنی که مورد غضب مجذوب علیشاه واقع شد.
موج بعدی با دستگیری دو نفر از طرفداران و اعضای این فرقه آغاز شد. چرا که اقطاب فیس بوکی و توییتری و تلگرامی فرقه این بار هواخاهان را به تهران و جلوی یک کلانتری فراخواندند. هیجاناتی که جهت دهی آن توسط همان شبکههای مجازی صورت هواداران فرقه اقدام به بستن راه مردم و قرق کردن گلستان هفتم را نمودند. مردم عادی نیز از این شوی ماهوارهای کلافه شده و برای عادی شدن اوضاع این خیابان دست به دامان نیروی انتظامی شدند. سبزپوشان امنیت و آسایش که اتوبوسی به راننگی یکی از دراویش و منسوبین فرقه شربت شهادت را نوشیدند. این نمایش و خبر پراکنیها هیچ چیزی نبود جز تهیه خوراک تبلیغاتی برای دشمنان نظام.
ماجرا، پیامها و سؤالهای آن
قطب سنتی فرقه یا همان مجذوب علیشاه به روشنی و در پیام صوتی خویش از امن بودن خانه و خودش گفته و بیان کردد که اگر کسی امنیت ایشان را بر هم بزند؛ خود درویش خواندهها هستند. وی حتی از همه پیروان فرقه برای شرکت در راهپیمایی۲۲بهمن دعوت به عمل آورد. دعوتی که بزرگان و مشایخ سنتی فرقه به آن لبیک گفتند و باز مدرنها آن را تخطئه کردند. این مخالفتها با قطب چه پیامی میتواند داشته باشد؟
مگر قرآن نخواسته که مسلمانان از تسلط کفار بر خود جلوگیری کنند؟ که خداوند در قرآن کریم فرموده است:« «وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً[نساء/۱۴۱] خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلطی نداده است.» با منطق این آیه هر کاری که سبب تسلط و ایجاد فشار از طرف کفار بر مسلمانان شود؛ باطل و حرام است. چرا این مجذوبان شیطان به دنبال دلخوش کردن کفار و مستکبران هستند؟ در آیهای دیگر نیز خداوند فرموده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکافِرِینَ أَوْلِیاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ[نساء/۱۴۴] ای اهل ایمان! کافران را به جای مؤمنان دوست و تکیه گاه خود قرار ندهید.»
نتیجه گیری
قطب سنتی فرقه یا مجذوب علیشاه باز برای چندمین بار در تاریخ ۱۲/۱۵/ ۹۶و طی پیامی تصویری بارها ابراز نگرانیها را بیجهت عنوان کرده و میگوید: جای هیچ نگرانی نیست؛ اما باز اقطاب مدرن و مجازی فرقه اخبار کذب رنگ و رو رفته خود را منتشر میکنند و در این میان فقرا و متصوفه گنابادیه نمیدانند به بیعت خود با قطب سنتی فرقه منحرف خویش پابند باشند یا به بیعت تلگرامیها در آیند. به هر حال منطق امروز صوفیه گنابادیه نه با قرآن، نه با احادیث اهل بیت و نه حتی با مرشد خودشان قابل توجیه نیست.
پینوشت
۱- «آن بیچاره ای که خود را مرشد و هادی خلایق داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته، حالش پست تر و غمزه اش بیشتر است. اصطلاحات را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده، برای رواج بازار خود ـ فهمیده یا نفهمیده ـ پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خوردِ عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظ "مجذوب علیشاه" یا "محبوب علیشاه"، حال و جذبه و حبّ دست دهد.... ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم اینقدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کله، گاهی خودش هم بازی خورده، خود را دارای مقامی دانسته، حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات، پیوند شده، یک ولیده ناهنجاری پیدا شده و از انضمام اینها یک معجون عجیبی و اخلوطه غریبه ای فراهم شده و خود را با این همه عیب، مرشد خلایق و هادی نجات امت و دارای سرّ شریعت دانسته؛ بلکه وقاحت را گاهی از حدّ گذرانده، دارای مقام ولایت کلیه دانسته، این نیز از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب است.»[شرح چهل حدیث، ص۹۱]
۲- «صوفیه برای سیر و سلوک، آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههای جدیدی را پیوسته به آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند. تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف دیگر قرار دادند و در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نهایت به تکدی گری و استعمال بنگ و افیون روی آوردند. این حالت آخرین حالت تصوف است که مقام فنا نامیده می شود.»[المیزان، ج۵، ص۲۸۲]
۳- برخی از دستورات و سفارشات این فرقه منحرف عبارتند از:
«یک عشر از ارباح مکاسب و زراعات داده شود، مغنی از زکات زکوی و از خمس خواهد بود.»[نابغه علم و عرفان، ص۵۴۱]
«اصل و حقیقت روح نماز همین ذکر قلبی است که ما داریم و من خودم در خانه که هستم، نماز نمیخوانم و مسجد هم که میآیم برای عوام است.»[مقامات العرفا، ص۱۵۲]
«مقلد ناچار است که در وقت عمل، مطاع (مرشد) را در نظر آورد.»[صالحیه، ص۵۹۸]
«پس از یقین عبودیت نیست، ربوبیت است تکلیف نیست؛ لذت و شکر است.»[صالحیه، ص۱۸۵]
همچنانکه فرمودید این مطالب در برخی از احادیث آمده است که ما ابتدا آنها را آورده و به توضیح و تبیین آنها میپردازیم. با بیان اصل حدیث شما خود به پاسخ سؤالات و ابهامات خویش خواهید رسید:
الف) الغيبة للنعماني ابْنُ عُقْدَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ اسْتَقْبَلَ مِنْ جَهَلَةِ النَّاسِ أَشَدَّ مِمَّا اسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ جُهَّالِ الْجَاهِلِيَّةِ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ إِنَ رَسُولَ اللَّهِ ص أَتَى النَّاسَ وَ هُمْ يَعْبُدُونَ الْحِجَارَةَ وَ الصُّخُورَ وَ الْعِيدَانَ وَ الْخُشُبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ أَتَى النَّاسَ وَ كُلُّهُمْ يَتَأَوَّلُ عَلَيْهِ كِتَابَ اللَّهِ وَ يَحْتَجُّ عَلَيْهِ بِهِ ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَدْخُلَنَّ عَلَيْهِمْ عَدْلُهُ جَوْفَ بُيُوتِهِمْ كَمَا يَدْخُلُ الْحَرُّ وَ الْقُر؛ فضیل میگوید: شنیدم امام صادق(علیهالسلام) میفرمود: همانا هنگامی که قائم ما قیام کند رویارو میشود با جاهلانی از مردم که سر سخت تر از جاهلان زمان پیامبر خدا هستند. گفتم: چگونه چنین میشود؟ همانا رسول خدا با مردمی روبرو شد که سنگ و ضخره ها و چوبهای تراشیده را میپرستیدند و هنگامی که قائم ما قیام کند به سوی مردم رفته و تمام آنها کتاب خدا را بر ضد حضرت تأویل کرده و بر علیه او استفاده میکنند. سپس فرمود به خدا قسم عدل امام بر خانههای آنها داخل شده همچنانکه گرما و سرما بر آن داخل میشود.»[بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۵۲، ص۳۶۲]
نکات روایت:
۱- این حدیث ضعیف است زیرا در سلسله سند آن مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ وارد شده که فردی مجهول است.
۲- در این حدیث مخالفت مردمی علیه امام زمان مطرح شده و چون استفاده از قرآن علیه حضرت عنوان شده، برخی گمان کردند که منظور مخالفت علما علیه امام است. در حالیکه امروزه هم میبینیم مردم عادی برخی مذاهب اسلامی مانند دواعش چگونه با استناد به قرآن، بسیاری از مسلمانان را کافر دانسته و حکم به قتل آنها میدهند. پس همچنانکه در همین نقل آمده، استدلال به قرآن تنها کار علما نبوده و متن نقل نیز الناس یا مردم را مطرح کرده است.
ب) بشیر نبال میگوید: به مدینه رسیدم، خدمت امام باقر(ع) مشرف شدم. حضرت از همسفرانم پرسیدند؛ عرض کردم. عدهای از مُرجئه بودند. حضرت فرمودند: «وَيْحَ هَذِهِ الْمُرْجِئَةِ إِلَى مَنْ يَلْجَئُونَ غَداً إِذَا قَامَ قَائِمُنَا قُلْتُ إِنَّهُمْ يَقُولُونَ لَوْ قَدْ كَانَ ذَلِكَ كُنَّا وَ أَنْتُمْ فِي الْعَدْلِ سَوَاءٌ فَقَالَ مَنْ تَابَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ مَنْ أَسَرَّ نِفَاقاً فَلَا يُبْعِدُ اللَّهُ غَيْرَهُ وَ مَنْ أَظْهَرَ شَيْئاً أَهْرَقَ اللَّهُ دَمَهُ ثُمَّ قَالَ يَذْبَحُهُمْ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ كَمَا يَذْبَحُ الْقَصَّابُ شَاتَهُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ؛ وای بر مرجئه! وقتی قائم ما قیام کند به چه کسی پناه خواهند برد؟ عرض کردم: آنها میگویند هر وقت که قائم قیام کند، با ما و شما یکسان برخورد میشود. حضرت فرمودند: هر کس بازگردد و توبه کند، خدا توبهاش را قبول میکند و هرکس نفاق خود را پنهان کند، خدا او را از خود دور خواهد کرد، اما هرکس چیزی از نفاق خود را آشکار کند، خداوند خون او را میریزد. سپس فرمود: قسم به کسی که جانم به دست اوست، آنها را گردن میزند، همانگونه که قصاب گوسفندش را گردن میزند و با دست به حنجر خویش اشاره کردند.»[الغیبه، نعمانی، ص۲۸۳]
از این حدیث برداشت کردند که حضرت گردن علما را خواهد زد؛ در حالی که در حدیث سخن از اهل مرجئه است. فرقه ای انحرافی که میگویند با هر گناهی باز خداوند آنها را خواهد بخشید و اهل بهشتند!. پس معلوم میشود باز سخن از مقابله با علما نیست بلکه کلیه اهالی و معتقدان یک فرقه منحرف مطرح شده و باز هم به شرط آشکار شدن عقیده و نفاقشان.
ج) حدیث سوم و آخرین حدیث از این قرار است که أَبُو الْجَارُودِ از امام باقر(علیهالسلام) نقل کرده که جضرت فرمودند:« إِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ فَيَخْرُجُ مِنْهَا بِضْعَةَ عَشَرَ أَلْفَ نَفْسٍ يُدْعَوْنَ الْبُتْرِيَّةَ عَلَيْهِمُ السِّلَاحُ فَيَقُولُونَ لَهُ ارْجِعْ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِي بَنِي فَاطِمَةَ فَيَضَعُ فِيهِمُ السَّيْفَ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ يَدْخُلُ الْكُوفَةَ فَيَقْتُلُ بِهَا كُلَّ مُنَافِقٍ مُرْتَابٍ وَ يَهْدِمُ قُصُورَهَا وَ يَقْتُلُ مُقَاتِلَتَهَا حَتَّى يَرْضَى اللَّهُ عَزَّ وَ عَلا؛ هنگامی که قائم قیام کند به سوی کوفه میرود و از آنجا شانزده هزار نفر از «بتریه» مجهز به سلاح در برابر حضرت می ایستند و میگویند: از همان راه که آمدی بازگرد که ما حاجتی به فرزندان فاطمه نداریم. پس درگیری آغاز میشود و تا آخرین نفر آنها کشه شده و حضرت داخل کوفه میشود و هر منافق شکاکی را کشته و خانههای آنها را نابود کرده و هرکس قصد جنگ کند با آنها میجنگد تا خداوند بزرگ و بلند مرتبه راضی شود.»[الارشاد، مفید، ح۲، ص۳۸۴]
این حدیث نیز ضعف شدید سندی دارد زیرا حدیث را ابوالجارود که غیر ثقه است بدون ذکر سند و منقطع روایت کرده است. به علاوه آنکه حدیث باز هم هیچ ربطی به علما ندارد و روی سخن آن با بتریه است. فرقه ای از زیدیه که امامت مفضول را بر افضل قبول دشته و بدین حساب به امامت خلفای اهل سنت هم اعتقاد دارند. به هر رو باز هم بحثی از علما به میان نیامده و روی سخن با یک تفکر باطل است که میتواند در میان عالمان آنها و مردم عادی نیز باشد.
نتیجه گیری
در سه حدیث سخن از کشتارهای پس از قیام امام زمان(عجلاللهتعالیفرجه) مطرح شده است و در هیچیک از آنها حرف از مخالفت علما با حضرت و مقابله ایشان به میان نیامده بلکه حرف مخالفت پیروان عقائد باطلی چون مرجئه و فرقه ای از زیدیه مطرح شده یا مردمی که با استناد به قرآن با حضرت احتجاج میکنند. پس جدا از ضعف سندی، احادیث هیچ دلالتی بر کشتار علما توسط حضرت ندارد. لازم است یادآوری شود که این شبهه افکنی ها مبنی بر جنگ حضرت با علما تماماً به قصد دور کردن مردم در عصر غیبت از علماست که لازمست این دسیسه را به یاد داشته باشیم و فریب آن را نخوریم.
بعضی اتفاقات را نمیشود با هیچ فرمول و منطقی فهمید و توجیه کرد. یکی از آن اتفاقات در همین ماه و روزهای پایانی سال۹۶ رخ داد. واقعه تلخی که در آن سه تن از سبزپوشان نیروی انتظامی ناجوانمردانه و مظلومانه شهید شدند و خوراک شومی برای رسانههای بیگانه و دشمنان انقلاب تأمین شد. واقعا در گلستان هفتم چه گذشت و چه منطق حاکم بود؟
گسست عرفان و تصوف
بزرگترین اشتباه در قرن14هجری این است که شخصی به قصد عرفان، دست به دامان صوفیه شود و برای اثبات بزرگی این اشتباه سخن و شهادت امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی کافیست. حضرت امام ادعاهای صوفیه را سرقت از مقام شامخ عرفان و عرفا دانسته و آن مقامات ادعایی را، ادعاهایی وقیحانه معرفی کردند. ایشان با مردم از چهره واقعی این قاطعان راه حق و حقیقت سخن گفته و بر پوشالی بودن آنها، راه و رسمشان اصرار ورزیده است.[۱]
دیگر بزرگ عارف قرن، علامه طباطبایی نیز اهل تصوف را گرفتار در گناهان و فراریان از شریعت معرفی کردند و راه صوفیه را راهی کاملاً جدا و متفاوت از عرفان اصبل شیعی و دستورات اهل بیت عصمت و طهارت معرفی نمودند.[۲] با این تعابیر واقعا کوچکترین دل بستن به این نحله و اربابان این فرقه، بزرگترین اشتباه نیست؟!
گنابادیه منطق بیمنطقی
از بین فرقههای گوناگون و رنگارنگ صوفیه، فرقه گنابادیه سلطانعلیشاهی این روزها خبرساز شده، فرقهای که مرادشان یعنی سلطان محمد گنابادی از نبودن تصوف در ایران گلهمند شده و برای رفع این خلل! و واردات تصوف دست به دامان مرتاضان و سفر به هندوستان گشته است. این تنها اولین بیمنطقی آنهاست.
اعتقاد به عشریه و جایگزینی آن با خمس و زکات، بی نیازی به نماز، رها کردن شریعت و تکلیف در مقامات بالا!، محرم دانستن قطب با همه بانوان فرقه، جواز سجده بر قطب و وجوب در ذهن آوردن قطب به هنگام عبادت تنها برخی دیگر از بیمنطقیهای این فرقه است که در کتابهایشان موج میزند. جالب است که سلطان محمد آنقدر منحرف و دور افتاده از حق و حقیقت بود که توسط آخوند خراسانی(صاحب کفایه) محکوم به اعدام گشت و با این همه باز کسی از هواداران فرقه از خود نمیپرسد که چرا باید از این انحرافات و چنین فرد منحرف و این فرقه بیمنطقی اطاعت کنند.[۳]
گلستان هفتم و شروع ماجرا
ماجرا از یک خبر کذب در بهمن ۹۶ آغاز شد. خبری از اساس دروغین مبنی بر صدور حکم بازداشت قطب فرقه گنابادیه یا همان نور علی تابنده ملقب به محبوب علیشاه. هواخواهان فرقه با این خبر دروغین که توسط اقطاب فیس بوکی و تلگرامی منتشر شده بود؛ خود را به تهران و گلستان هفتم کشاندند. مسئلهای که هیچگاه قطب فرقه آن را تأیید نکرد و حتی مردود بودن آن را طی پیام صوتی و یک بیانیه مکتوب به روشنی بیان داشت. اما مدعیان بی منطق این فرقه به قطب سنتی خود پشت کرده و گوشی به دست، منتظر فرمان اقطاب مدرن و اینترنتی ماندند. ماندنی که مورد غضب محبوب علیشاه واقع شد.
موج بعدی با دستگیری دو نفر از طرفداران و اعضای این فرقه آغاز شد. چرا که اقطاب فیس بوکی و توییتری و تلگرامی فرقه این بار هواخاهان را به تهران و جلوی یک کلانتری فراخواندند. هیجاناتی که جهت دهی آن توسط همان شبکههای مجازی صورت هواداران فرقه اقدام به بستن راه مردم و قرق کردن گلستان هفتم را نمودند. مردم عادی نیز از این شوی ماهوارهای کلافه شده و برای عادی شدن اوضاع این خیابان دست به دامان نیروی انتظامی شدند. سبزپوشان امنیت و آسایش که اتوبوسی به راننگی یکی از دراویش و منسوبین فرقه شربت شهادت را نوشیدند. این نمایش و خبر پراکنیها هیچ چیزی نبود جز تهیه خوراک تبلیغاتی برای دشمنان نظام.
ماجرا، پیامها و سؤالهای آن
قطب سنتی فرقه یا همان محبوب علیشاه به روشنی و در پیام صوتی خویش از امن بودن خانه و خودش گفته و بیان کردد که اگر کسی امنیت ایشان را بر هم بزند؛ خود درویش خواندهها هستند. وی حتی از همه پیروان فرقه برای شرکت در راهپیمایی۲۲بهمن دعوت به عمل آورد. دعوتی که بزرگان و مشایخ سنتی فرقه به آن لبیک گفتند و باز مدرنها آن را تخطئه کردند. این مخالفتها با قطب چه پیامی میتواند داشته باشد؟
مگر قرآن نخواسته که مسلمانان از تسلط کفار بر خود جلوگیری کنند؟ که خداوند در قرآن کریم فرموده است:« «وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً[نساء/۱۴۱] خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلطی نداده است.» با منطق این آیه هر کاری که سبب تسلط و ایجاد فشار از طرف کفار بر مسلمانان شود؛ باطل و حرام است. چرا این مجذوبان شیطان به دنبال دلخوش کردن کفار و مستکبران هستند؟ در آیهای دیگر نیز خداوند فرموده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکافِرِینَ أَوْلِیاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ[نساء/۱۴۴] ای اهل ایمان! کافران را به جای مؤمنان دوست و تکیه گاه خود قرار ندهید.»
نتیجه گیری
قطب سنتی فرقه یا محبوب علیشاه باز برای چندمین بار در تاریخ ۱۲/۱۵/ ۹۶و طی پیامی تصویری بارها ابراز نگرانیها را بیجهت عنوان کرده و میگوید: جای هیچ نگرانی نیست؛ اما باز اقطاب مدرن و مجازی فرقه اخبار کذب رنگ و رو رفته خود را منتشر میکنند و در این میان فقرا و متصوفه گنابادیه نمیدانند به بیعت خود با قطب سنتی فرقه منحرف خویش پابند باشند یا به بیعت تلگرامیها در آیند. به هر حال منطق امروز صوفیه گنابادیه نه با قرآن، نه با احادیث اهل بیت و نه حتی با مرشد خودشان قابل توجیه نیست.
پینوشت
۱- «آن بیچاره ای که خود را مرشد و هادی خلایق داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته، حالش پست تر و غمزه اش بیشتر است. اصطلاحات را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده، برای رواج بازار خود ـ فهمیده یا نفهمیده ـ پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خوردِ عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظ "مجذوب علیشاه" یا "محبوب علیشاه"، حال و جذبه و حبّ دست دهد.... ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم اینقدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کله، گاهی خودش هم بازی خورده، خود را دارای مقامی دانسته، حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات، پیوند شده، یک ولیده ناهنجاری پیدا شده و از انضمام اینها یک معجون عجیبی و اخلوطه غریبه ای فراهم شده و خود را با این همه عیب، مرشد خلایق و هادی نجات امت و دارای سرّ شریعت دانسته؛ بلکه وقاحت را گاهی از حدّ گذرانده، دارای مقام ولایت کلیه دانسته، این نیز از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب است.»[شرح چهل حدیث، ص۹۱]
۲- «صوفیه برای سیر و سلوک، آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههای جدیدی را پیوسته به آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند. تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف دیگر قرار دادند و در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نهایت به تکدی گری و استعمال بنگ و افیون روی آوردند. این حالت آخرین حالت تصوف است که مقام فنا نامیده می شود.»[المیزان، ج۵، ص۲۸۲]
۳- برخی از دستورات و سفارشات این فرقه منحرف عبارتند از:
«یک عشر از ارباح مکاسب و زراعات داده شود، مغنی از زکات زکوی و از خمس خواهد بود.»[نابغه علم و عرفان، ص۵۴۱]
«اصل و حقیقت روح نماز همین ذکر قلبی است که ما داریم و من خودم در خانه که هستم، نماز نمیخوانم و مسجد هم که میآیم برای عوام است.»[مقامات العرفا، ص۱۵۲]
«مقلد ناچار است که در وقت عمل، مطاع (مرشد) را در نظر آورد.»[صالحیه، ص۵۹۸]
«پس از یقین عبودیت نیست، ربوبیت است تکلیف نیست؛ لذت و شکر است.»[صالحیه، ص۱۸۵]
با سلام و تشکر از ارتباط با این مرکز
طبق روایات اسلامی به دست کردن انگشتر در انگشت اشاره یا سبابه و انگشت وسط مکروه است. در ادامه برخی از احادیث و مستندات آن میآید:
۱- عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقُولُ أَنْهَى أُمَّتِي عَنِ التَّخَتُّمِ فِي السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَى؛ امام صادق(علیهالسلام) نقل کردند که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) میفرمود: نهی میکنم امتم را از به دست کردن انگشتر در انگشت سبابه و انگشت وسط.[مکارم الاخلاق، طبرسی، ص۹۳]
این حدیث دست کردن انگشتر در انگشت وسط و سبابه را کلاً مورد نهی پیامبر بیان کرده است.
۲- پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله): «يَا عَلِيُّ لَا تَخَتَّمْ فِي السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَى فَإِنَّهُ كَانَ يَتَخَتَّمُ قَوْمُ لُوطٍ فِيهِمَا وَ لَا تُعَرِّ الْخِنْصِرَ؛ ای علی در انگشت سبابه و انگشت وسط انگشتر نیانداز که همانا این نوع انگشتر به دست کردن قوم لوط است و انگشت کوچک را از انگشتر خالی نگذار.»[وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۵، ص۹۷]
۳- توجه شود که در سیره پیامبر آمده وقتی انگشترهای حضرت زیاد بود و بیش از دو انگشتر در دست میکردند؛ در مفصل دوم انگشت وسطی و بر انگشت سبابه نیز انگشتر میانداختند.[مكارم الأخلاق، ص۳۷]
با توجه به مطالب بالا به خوبی میتوان نتیجه گرفت که:
اولا انداختن انگشتر به انگشت وسط و سبابه و خالی گذاشتن انگشت کوچک و انگشت انگشتری مکروه بوده و ثانیاً اگر آن دو انگشت مخصوص انگشتر یعنی انگشت کوچک و کناری آن، انگشتر دارد و فرد بخواهد انگشتر بیشتری استفاده کند؛ میتواند در دو انگشت بعدی هم انگشتر بیاندازد.
نکته آخر
چقدر زیبا و بایسته است که فرد مؤمن به نوعی علایق خود را سمت و سو دهد که به مستحبات الهی بپردازد و از پاداش الهی خود را بهره مند سازد. البته عمل به مستحبات نیز باید به صورتی باشد که مورد سوء استفاده دشمنان دین و دیانت قرار نگیرد. اگر کسی چهار و پنج انگشت خویش را در طول روز و به طور عادی انگشتر بیاندازد؛ چه بسا نه تنها خودش بلکه مرام و آیینش مورد استهزاء و تمسخر قرار میگیرد. پس رعایت اعتدال و بسنده کردن بر یک یا دو انگشتر در انگشت انگشتری و انگشت کوچک بسیار عالی و کافی میباشد.
با سلام و تشکر از ارتباط با ما
بله، مطمئناً نه فقط قاتلان بلکه مقدمه چینان شهادت امام حسین(علیهالسلام) مورد لعنت الهی هستند و کسانی که از این واقعه تلخ رضایت داشته باشند نیز مورد نفرین الهی اند.
برای مطالعه پاسخ تشریحی میتوانید نکات زیر را مورد مطالعه قرار دهید:
۱- لعنت فرستادن، همان نفرین کردن است که یک نوع دعا و درخواست از خداوند محسوب میشود. یعنی لعنت کننده از خداوند میخواهد که فرد یا گروهی خاص را از رحمت خودش در دنیا و آخرت دور بدارد تا آنها در دنیا زندگی نکبت بار و بدی داشته باشند و در آخرت نیز راهی جهنم شوند. البته نتیجه نهایی بستگی به خواست و قبول خداوند دارد که این برخورد را با فرد داشته باشد یا نه.
۲- در زیارت عاشورا که از امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) نقل شده است لعنتهای زیادی وجود دارد. لعنت هایی که همه ظالمان به خصوص دشمنان امام حسین(علیهالسلام) را در بر گرفته است. مثلاً این فقره و ترجمه آن را دقت کنید:
«وَ لَعَنَ اللهُ آلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ،وَ لَعَنَ اللهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجٰانَةَ ، وَ لَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللهُ شِمْراً ، وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ؛ خدا لعنت كند آل زياد و آل مروان را. و خدا لعنت كند بنى¬اميه را تمامي و لعنت كند پسر مرجانه را و لعنت كند عمر سعد را و خدا لعنت كند شمر را. و خدا لعنت كند گروهى را كه اسبها را براى جنگ با حضرتت زين و لگام كردند و بر تو بناگاه هجوم آوردند و براى جنگ با تو مهيا گشتند.»
۳- میدانیم که دعای اولیاء الهی مستجاب است و از بزرگترین آنها ائمه(علیهمالسلام) هستند؛ وقتی امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) این زیارت نامه را میخوانند و چنین دعاهایی را در آن آورده و بیان کردند؛ مطمئناً خداوند نیز این دعاها را مستجاب کرده و آن ظالمان را مورد لعنت خویش قرار داده است. به علاوه آنکه این دعا همواره توسط اولیای الهی خوانده شده و تا قیامت سبب افزایش عذاب آن ظالمان است. همانگونه که باز در این زیارتنامه از خدا میخواهیم:«وَهٰذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زيٰادٍ وَآلُ مَرْوانَ ، بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ،اَللّٰهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَالْعَذابَ الاَليمَ؛ و اين روز(عاشوراء) روزى است كه آل زياد بن ابيه لعين و آل مروان بن حكم خبيث، به واسطه قتل حضرت حسين صلوات اللَّه عليه شادان بودند. پروردگارا تو لعن و عذاب شدید آنان را چندين برابر گردان.»
۴- علاوه بر ریشههای لعن الهی که از زیارت عاشورا نسبت به دشمنان خاندان عصمت و طهارت میفهمیم؛ در دیگر احادیث نیز مستنداتی در این زمینه وجود دارد. مثلاً پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:«إنّي لَعَنتُ سَبعَةً لَعَنَهُمُ اللّه ُ و كُلُّ نَبيٍّ مُجابٍ قَبلي ، فقيلَ : و مَن هُم يا رسولَ اللّه ِ ؟ فقالَ : الزّائدُ في كِتابِ اللّه ِ، و المُكَذِّبُ بقَدَرِ اللّه ، و المُخالِفُ لِسُنَّتي ، و المُستَحِلُّ مِن عِترَتي ما حَرَّمَ اللّه ُ ، و المُتَسلِّطُ بالجَبريَّةِ ليُعِزَّ مَن أذَلَّ اللّه ُ و يُذِلَّ مَن أعَزَّ اللّه ُ ، و المُستَأثِرُ علَى المُسلمينَ بفَيئهِم مُستَحِلاًّ لَهُ ، و المُحَرِّمُ ما أحَلَّ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ؛ من هفت گروه را لعنت كرده ام، كه خدا و هر پيامبر مستجاب الدعوهاى پيش از من نيز آنها را لعنت كرده اند. عرض شد: آنها كيستند اى رسول خدا؟ فرمود: كسى كه به كتاب خدا بيفزايد. كسى كه تقدير خدا را دروغ بداند. كسى كه با سنّت و روش من مخالفت ورزد. كسى كه از عترت و خاندان من آنچه را كه خداوند حرام كرده است حلال شمارد. كسى كه با توسّل به زور حكومت را به دست گيرد، تا كسى را كه خدا خوارش گردانيده است عزيز گرداند و كسى را كه خدا عزّت بخشيده است به ضعف و زبونى كشاند، و كسى كه بيت المال مسلمانان را به انحصار خويش در آورد و آن را براى خود حلال شمرد و كسى كه آنچه را خداوند عزّ و جلّ حلال كرده است، حرام گرداند.».[الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۴۹]
در این روایت، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) از هفت گروه لعنت شده توسط خداوند و تمام پیامبران الهی سخن گفته است که قاتلان امام حسین(علیهالسلام) در چند گروه از این هفت گروه به سادگی جا میگیرند؛ چرا که آنان اهل بیتی را که خدا آنها را عزیز گردانیده از جایگاهشان خار کرده و با زور به حکومتی دست پیدا کردند و بیت المال مسلمین را به خود منحصر نموده و سنت پیامبر را که احترام به امام حسین(علیهالسلام) بود را رها کردند.
۵- در انتها حدیثی دیگر از پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را یادآور میشویم که حضرت فرمودند:«إِنَّ الْحُسَيْنَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ مَنْ عَانَدَهُ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ رِيحَ الْجَنَّةِ؛ همانا حسین دربی از دربهای بهشت است. کسی که با او دشمن باشد خداوند بوی بهشت را هم بر او حرام میکند.»[بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۴۰۵]
نتیجه گیری
لعنت کردن در اصل دعایی است که فرد میخواهد خداوند دیگری را از رحمت خود دور کرده و دنیا و آخرت نکبت باری را برای وی داشته باشد؛ تاریخ گواه نکبت بار شدن دنیا برای ظالمان در حق سید الشهدا است. افرادی که با ذلت تمام و در مدتی بسیار کوتاه به درک واصل شدند و بر اثر دعای مستجاب ائمه و اولیای الهی به نفرین ابدی و سخت ترین عذابها دچار بوده و هستند.
با سلام، درباره قیام زید بن علی بن الحسین(علیهالسلام) ابتدا به چگونگی قیام میپردازیم و در انتها نیز بازخوانی گوشههایی از احادیث درباره آن را مطرح میکنیم.
الف) قیام زید
زید بن علی همواره از اینکه حق خاندان عصمت و طهارت غصب شده و دیگران بر مسند حکمرانی نشستهاند که سزاوار آن نیستند؛ ناراحت و رنجور بود. ایشان به دنبال فرصتی بود تا بر علیه نظام حاکمه قیام کرده و اعتراض قلبی خویش را علنی نماید. حتی از ایشان نقل شده که وی با نگاهی به آسمان به دوست و صاحب سرّش، عبد الله بن مسلم بابکی گفته است: «بابکی به خدا دوست داشتم دستم به ثریا برسد و به زمین یا هر جای دیگر بیفتم و پاره پاره شوم و خدا امت محمد را اصلاح میکرد.»[ الارشاد، ج ۲، ص ۲۴۴]
قیام زید را میتوان با شروع تغییر حاکمیت در عراق آن روزگار مطرح کرد. وقتی حاکمیت به دست خالد بن عبدالله بوده، سه تن یعنی زید و داود بن علی بن عبد الله بن عباس و محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب به نزد خالد رفته و از او جایزه و هدیهای میگیرند. با تغییر حاکمیت عراق و افتادن حکمرانی به دست یوسف بن عمر، خبر این جایزه به یوسف رسیده و یوسف زید را به نزد خود میخواند. در آن مجلس به زید بیاحترامی شده و شأن خاندان و نوادگان رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) نادیده گرفته میشود. حتی به برادر معصوم زید، یعنی امام محمد باقر(علیهالسلام) جسارت شده و او را با نامی زشت میخوانند. به هر ترتیب زید با فرستادگان یوسف بن عمر از آن مجلس خارج شده و مأمور به ترک کوفه و شهر میشود. وقتی مردم کوفه از وقایع قصر فرمانداری مطلع شدند شبانه و مخفیانه به سراغ زید رفته و از او میخواهند به کوفه برگردد و علیه حکومت ظلم قیام کند. زید نیز میپذبرد و وارد کوفه شده و مخفیانه زندگی میکند. او از اهالی کوفه بیعت گرفته و تعداد بیعت ها را به ۴۰هزار میرساند. به هر ترتیب در اقدامی که کوفیان با آن غریبه نبودند؛ زید را به وقت نیاز و قیام تنها گذاشته و برای ایشان جز ۲۱۸ تن پای بیعت خود نماند. به هر حال در جنگی که دو روز به طول انجامید زید بر اثر اصابت تیری به پیشانیاش شهید شد و همراهانش برای آنکه سر او را جدا نکنند و مانند جدش امام حسین(علیهالسلام) در کوفه نگردانند؛ بدن وی را در بستر رودخانه و به دور از چشم مردم خاک کردند. هر چند که آن قبر لو رفت و سر زید مورد بیاحترامی قرار گرفت و برای هشام فرستاده شد و بدن مطهرش را نیز بر دار زدند.[عمدة الطالب، ابن عنیة، ص۱۹۴]
ب) کیفیت بیعت با زید
زید بن علی بن الحسین(علیهالسلام) به هنگام بیعت گرفتن، اینگونه بیعت میگرفت که به شیعیان میگفت:«شما را به کتاب خدا می خوانم و سنت پیغمبر او و جهاد با ستمکاران و یاری مستضعفان و کمک به محرومان و قسمت کردن بیت المال میان مستحقان آن، به طور مساوی، و رد مظالم و یاری اهل بیت. آیا بدین شرط بیعت می کنید؟» اگر شیعیان پاسخ مثبت میدادند؛ دست خود را جلو آورده و میگفت:« عهد خدا و میثاق او و ذمه او و ذمه رسول خدا بر عهده توست که به بیعت با من وفا کنی و با دشمنان من بجنگی و در آشکارا و نهان خیر خواهی را از من دریغ نداری.» چون می گفت: آری، دست خود را به دست او می کشید و می گفت: «خدایا گواه باش!»[ اعیان الشیعه، سید محسن الامین، ج۳۳، ص۸۹]
در این بیعت نامه هیچ ادعایی مبنی بر امامت خواهی برای زید مطرح نبوده و هدف تنها بازگشت به سنت پیامبر و یاری اهل بیت(علیهمالسلام) بوده است.
ج) قیام زید در احادیث
پس از واقعه عاشورا و معلوم شدن عیار همراهی مردم با اهل بیت و ادعاهای آنها، ائمه هیچ اقدامی برای قیام مسلحانه انجام ندادند و با هر دعوت و بیعتی که روبرو میشدند؛ آن را رد کرده و از کم بودن یاران واقعی خویش شکوه میکردند. از این رو هیچ دفاع علنی از قیام زید در احادیث امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) وارد نشده و حتی رضایت خویش را کتمان مینمودند. در تاریخ وارد شده که عدهای نزد امام صادق(علیهالسلام) به قیام زید اشکال کرده و از حرکت او بدگویی میکردند. امام صادق(علیهالسلام) آن سخنان را شنیده و فرمودند: «لَا تَفْعَلْ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّي زَيْداً فَإِنَّهُ أَتَى أَبِيَ الْبَاقِرَ فَقَالَ إِنِّي أُرِيدُ الْخُرُوجَ عَلَى هَذَا الطَّاغِيَةِ فَقَالَ لَا تَفْعَلْ يَا زَيْدُ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِظَهْرِ الْكُوفَةِ أَ مَا عَلِمْتَ يَا زَيْدُ أَنَّهُ لَا يَخْرُجُ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عَلَى أَحَدٍ مِنَ السَّلَاطِينِ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ إِلَّا قُتِل؛ این کار را نکنید. خداوند عموی ما زید را رحمت کند. او نزد حضرت باقر(ع) آمد و گفت من میخواهم علیه این طغیانگر قیام کنم. پس امام باقر فرمود: زید این کار را نکن که همانا من میترسم تو را پشت شهر کوفه بکشند و به دارت بزنند. ای زید آیا نمیدانی هر که از فرزندان فاطمه قبل از خروج سفیانی علیه یکی از پادشاهان قیام کند؛ کشته میشود؟»[كشف الغمة، اربلی، ج۲، ص۱۴۴]
حدیث بالا بر تمجید امام صادق از زید بن علی و دفاع ایشان از عموی بزرگوارشان دلالت داشته و از رابطه نزدیک حضرت امام باقر و برادرشان زید حکایت میکند. اما نهی امام باقر از قیام را نمیتوان دلیل ممنوعیت یا حرمت دانست. چرا که آن را باید در قالب دلسوزی و ارشاد تعبیر کرد که باز هم نشان از محبت میان امام باقر و برادرشان زید است.
عصر بعد از امام صادق و امام کاظم(علیهماالسلام) دورانی بازتر از لحاظ سیاسی بوده است و از این رو میبینیم طرفداری از زید و تأیید او در کلمات ائمه بیشتر و روشن تر آمده است. مثلاً امام رضا(علیهالسلام) به مأمون میفرماید:«لَا تَقِسْ أَخِي زَيْداً إِلَى زَيْدِ بْنِ عَلِيٍ فَإِنَّهُ كَانَ مِنْ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ غَضِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَاهَدَ أَعْدَاءَهُ حَتَّى قُتِلَ فِي سَبِيلِهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سَمِعَ أَبَاهُ جَعْفَرَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع يَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّي زَيْداً إِنَّهُ دَعَا إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى بِمَا دَعَا إِلَيْهِ وَ لَقَدِ اسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ فَقُلْتُ لَهُ يَا عَمِّ إِنْ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ فَشَأْنَكَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَيْلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَهُ فَلَمْ يُجِبْه؛ برادر من زید را با زید بن علی مقایسه نکن که زید بن علی از عالمان آل محمد بود که برای خدا خشمگین شد و با دشمنان خدا جنگید و در راه خدا کشته شد. همانا پدرم موسی بن جعفر فرمود که شنیدم پدرم جعفر بن محمد میگوید: خداوند عمویم زید را رحمت کند. او دعوت به رضای آل محمد کرد و اگر پیروز میگشت به عهد و قصدش وفا میکرد. او درباره قیامش با من مشورت کرد و من به او گفتم ای عمو اگر میخواهی کشتهای بر دار آویخته در کناسه کوفه باشی قیام کن. چون قیام کرد جعفر بن محمد فرمود: وای بر آن کس که فریاد وی را بشنود و به وی پاسخ ندهد.»[عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۴۹]
در این حدیث رضایت امام صادق علیه السلام و تمجید امام رضا علیه السلام از زید و قیام او را میبینیم. قیامی که با مشورت امام صادق بر پا شده و البته امام به آن دعوت هم کردند. هرچند که این دعوت بسیار مخفیانه بوده، ولی باز سبب ۴۰هزار بیعت بازید شده است. هرچند که بر این بیعت وفادار نماندند.
مطلب بعدی که در احادیث بسیار بسیار مورد رد واقع شده است. ادعای امامت توسط زید است. امام رضا(علیهالسلام) باز به مأمون فرمودند:«إِنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍ لَمْ يَدَّعِ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ وَ إِنَّهُ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ مِنْ ذَلِكَ إِنَّهُ قَالَ أَدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ إِنَّمَا جَاءَ مَا جَاءَ فِيمَنْ يَدَّعِي أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَّ عَلَيْهِ ثُمَّ يَدْعُو إِلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ وَ يُضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ كَانَ زَيْدٌ وَ اللَّهِ مِمَّنْ خُوطِبَ بِهَذِهِ الْآيَةِ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُم[حج/۷۸]؛ زید بن علی چیزی که حق خودش نبود مدعی آن نگشت او از چنین ادعائی از خدا بیم داشت او تقوایش بالا تر از این بود که چنین پندارد، او می گفت من شما را دعوت میکنم به رضا از آل محمد صلی الله علیه وآله ،ای مامون این گونه خیالات و سخنان برای کسی است که ادعا کند ،خداوند برامامت وی نص و تصریح کرده ،سپس مردم را به غیر دین خدا دعوت کند و مردم را گمراه کند ،به خدا قسم زید از جمله کسانی است که مصداق این آیه شریفه قرار می گیرد که خداوند فرموده: جهاد کنید در راه خداوند آنگونه حق جهاد است. او شما را برگزیده و انتخاب کرده است.»[همان]
در این حدیث نه تنها ادعای امامت توسط زید یک تهمتی دروغین شمرده شده، بلکه او را تنها دعوت کننده ای به سوی رضایت آل محمد شمرده شده و در مرتبه ای بسیار بالا زید مصداقی از آیه شریفه معرفی شده است. آیهای که سخن از برگزیده بودن و الهی بودن مسئولیت و جهاد زید است.
نتیجه گیری
زید بن علی بن الحسین(علیه السلام) یک دانشمند و عالمی وارسته و متقی از خاندان پیامبر بوده که قیامش با مشورت امام صادق(علیهالسلام) رخ داده است. قیامی که زید میدانسته انتهایش بیوفایی کوفیان و شهادت خواهد بود؛ ولی برای روشن کردن چهره حقیقی ظالمان و باز کردن بیعت مردمی از گردن خود اقدام به قیام کرده است. اینکه بگویند زید خود را امام دانسته تهمتی بیهوده بوده که هیچ سندی نداشته و توسط امام رضا(علیهالسلام) به شدت رد شده است.
این کتاب را هم میتوانید بخوانید:
قیام زید
http://www.btid.org/fa/book/76511
باسلام و تشکر از اینکه وقتی با متن شبهه برانگیز روبرو میشوید آن را مورد سؤال و تحقیق قرار داده و چشم بسته از آن تقلید نمیکنید. اما در پاسخ به شما نکاتی عرض میشود:
۱- در سلسله سند این روایت مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قرار دارد که ادعا کرده حدیث را از مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ و او از امام حسن عسکری(علیهالسلام) شنیده است. در حالی که این محمد بن عبدالله در کتابهای رجالی ناشناخته و مجهول است. پس صحت ادعای او را برای ما روشن نبوده و این حدیث نقل و روایتی ضعیف و غیر قابل استناد است.
۲- در ترجمهای که ذکر کردید؛ مطالب و برداشت هایی را داخل کروشه یا[] قرار دادید که هیچ نشانی از این برداشتها در متن روایت نیست. مثلاً شما ابواب را به معنای کاخها ترجمه کردید و رفت و آمد به خانههای ستمگران را درباری بودن دانستید. البته ترجمههای غلط شما به اینجا ختم نشده و عبارت: "يُبَالِغُونَ فِي حُبِّ مُخَالِفِينَا" را اینگونه ترجمه نمودید:«در دوستی مخالفین ما [اهل سنت ...] زیادهروی میکنند.» در حالی که همگان میدانند که مخالفان مکتب اهل بیت تنها به اهل سنت منحصر نبوده و از اهل شرک و کفر تا اهل غلو را شامل میشود. پس شما چرا در کروشه یک طیف را بیان داشتید؟ پس ترجمه شما خالی از اشکال نبوده و مترجم یافتهها و برداشتهای شخصی را دخیل در ترجمه کرده که با امانتداری ناسازگار است.
۳- اگر در روایت دقت شود؛ همه علما مورد طعن و سرزنش واقع نشدند و اینکه اصل عبارت به این صورت است: "عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ" و ترجمه این عبارت به این شکل است که:«علمای آنها بدترین مخلوقات الهی روی زمین هستند زیرا آنها...» پس آن علمایی که دارای شرایط بعدی نیستند در زمره بدترین خلائق شمرده نمیشوند و احترام آنها واجب است. حال میماند شناخت آن صفات که در نقل شما وارد شده است.
۴- در ابتدا به عنوان دو شرط نا مبارک برای آن افراد، میل و گرایش به فلسفه و تصوف ذکر شده است. اما منظور از فلسفه آن روزگار و فلسفه این دوران تفاوتی بزرگ حاکم است. فلسفه در دوران امام رضا(علیهالسلام) و مأمون علمی برای دور کردن مردم از اهل بیت و احادیث آنها به شمار میرفت و علت ترجمه آن و ورود آن به کشورهای اسلامی از یونان همین دور نمودن مردم از احادیث بود. کاری که توسط مأمون رخ داد و با تأسیس دارالحکمه شکل گرفت. اما آن چیزی که از آن امروز با نام فلسفه میشناسیم علمی است که از از احوال موجود مطلق بحث میکند و این علم یک نوع زبان مشترک بین همه عالمان و دانشمندان به حساب میآید و اتفاقاً برای آنان که آیات و احادیث را قبول ندارند؛ با این زبان مشترک و عقلی میتوان استدلال کرد و واجب الوجود و توحید را به اثبات رساند و حکمت خلقت را ثابت نمود.[رک: آموزش فلسفه، ج۱، اثر استاد مصباح یزدی]
۵- در مورد بیان تصوف نیز باید دقت شود که همواره علمای بزرگی بودند که به مقابله با تصوف به عنوان فرقهای انحرافی پرداختند. از آن جمله میتوان به آخوند خراسانی اشاره کنیم ه فتوا به قتل سلطان محمد گنابادی سر سلسله تصوف سلطان علیشاهی گنابادی اشاره کنیم. به علاوه آنکه امام خمینی ره نیز در کتاب چهل حدیث خویش صوفیه را سارقان عناوین خوانده و آنها را بیچارگان خالی از حق و حقیقت معرفی کردند. .[رک: شرح چهل حدیث، ص۹۱] پس در میان عرفا بوده و هستند افرادی که نه تنها جزئی از متصوفه نیستند؛ بلکه بر علیه آنها اقدام هم نمودند.
۶- همه مراجع معظم تقلید شرکت در خانقاه و مجالس ذکر صوفیه را ممنوع اعلام داشته و فتوا به حرمت آن دادند. این نیز دلیلی بر جدایی خط علمای حقه از صوفیه است. در ادامه برخی از آن فتواها ذکر میشود:
حضرت آیت الله خامنهای (مدظله العالی
شرکت کردن در مجالس صوفیه و انجام اعمال و گفتن اذکار آنان و حضور در خانقاه آنها جایز نیست و کسانی که اوامر و نواهی قرآن کریم را قبول داشته و به امامت ائمه معتقدند چه بهتر است که اسم جداگانه را که لازم نیست بلکه مضر است کنار گذاشته و در جماعت عظیم مسلمانان شرکت کنند.
حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مدظله العالی)
جایز نیست.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله العالی)
عموم فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند. از آنها و مجالس و محافلشان اجتناب کنید.
مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت (ره)
جایز نیست.
حضرت آیتآلله العظمی نوری همدانی (مدظله العالی)
شرکت در مجالس ذکر و دعای فرقههای صوفیه و کمک مادی و معنوی در ساخت و عمران اماکن آنها همچون خانقاه و حسینیه و نامهایی از این قبیل که ویژه عبادت این فرقه ساخته میشود جایز نیست.
حضرت آيت الله صافي گلپايگاني (مدظله العالی)
شرکت در اين گونه مجالس، حرام و ترويج بدعت است.
۷- دنیاپرستی و فروختن آخرت به دنیا کاری است کثیف و پلید که هر از قشری هستند افرادی که آلوده به آن شدند. در بین افرادی که علم دین را خواندن نیز به مانند دیگر اقشار این دسته یافت شده و بر مردم واجب است که آنها را شناخته و به آنها بهایی نداده و آنها را طرد کنند. همچنانکه در صفات مرجعیتی که میتوان از آن تقلید کرد؛ نداشتن حب دنیا ذکر شده است؛ هر فردی پس باید در این زمینه تحقیق کند. به حمد الهی هستند طیف وسیع و بسیار گستردهای که آلوده به دنیا نشده و از زندگی تجملاتی و رشوه و... دوری میکنند. برترین آنها هم مراجع محترمی هستند که جامعه المدرسین حوزه علمیه قم آنها را جائز التقلید معرفی کردهاند. پس برای شما و بر همگان لازم است اطاعت از این مراجع که هم از متصوفه نیستند و هم اهل زهد و دوری از حب دنیا هستند رجوع کنند.
نتیجه گیری
اولاً حدیث از لحاظ سندی دارای اشکال بود و حتی اگر آن را بهعنوان متنی در خور توجه بپذیریم؛ میبایست میان فلسفه عصر آن روایت و فلسفه کنونی تفاوت قائل شده و بدانیم که طیف بسیار بسیار بسیاری از علما هستند که اهل فلسفه مذموم نبوده، دنیا پرست نیستند و حتی فتوا به حرمت تصوف دادهاند. پس باید به آنها رجوع کرد.
به این دو مطلب هم میتوانید مراجعه کنید:
درباره فلسفه:
http://www.btid.org/fa/news/106523
خطر تصوف:
http://www.btid.org/fa/book/18164
Pages