وقتی گفتی بابام غریبه را قبول نداره فکر کردم پسرای فامیلتون نمی یان خواستگاری این یکی اخریه، نمی دونم... دل باباتو راضی کن کینه از تو دلش بیرون بره، ی داستان رادیویی شنیدم قرار بود برای دختره خواستگار بیاد قبل از اومدن خواستگاری پسر داییه با خانواده اش آمدند، پدره هم با اونا ناراحتی به دل داشت، هرچی صبر کردن خواستگارا نیومدن پسره از عمش، مادر دختره، خواست قبل از آمدن خواستگارا با دخترش خصوصی حرف بزنه، وقتی رفتن تو اتاق من فهمیدم، پسره گفت خواستگاری در کار نیست من خودم خواستگارتم به خاطر بابات این نقشه را کشیدم اگر نمی خوای همین الان بگو تا مهمونی امشب فقط مهمونی باشد، دختره هم میخواستش و...
ولی اینا داستانه
وقتی گفتی بابام غریبه را قبول نداره فکر کردم پسرای فامیلتون نمی یان خواستگاری این یکی اخریه، نمی دونم... دل باباتو راضی کن کینه از تو دلش بیرون بره، ی داستان رادیویی شنیدم قرار بود برای دختره خواستگار بیاد قبل از اومدن خواستگاری پسر داییه با خانواده اش آمدند، پدره هم با اونا ناراحتی به دل داشت، هرچی صبر کردن خواستگارا نیومدن پسره از عمش، مادر دختره، خواست قبل از آمدن خواستگارا با دخترش خصوصی حرف بزنه، وقتی رفتن تو اتاق من فهمیدم، پسره گفت خواستگاری در کار نیست من خودم خواستگارتم به خاطر بابات این نقشه را کشیدم اگر نمی خوای همین الان بگو تا مهمونی امشب فقط مهمونی باشد، دختره هم میخواستش و...
ولی اینا داستانه
ول