افزودن دیدگاه

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

ببین دنیا جان برای این کامنت کلی وقت گذاشتم امیدوارم که راهت رو پیدا کنی 

بذار یه نفری رو مثال بزنم که شرایطش عین شماست اون وقت خودت بشین عاقلانه تصمیم بگیر 

من یه خانمی رو میشناسم (دوست دخترخالمه) که تو دوران دانشجویی عاشق یه پسری شد پسره هم ادم خوب  و سالمی بود با هم ازدواج کردن اما سه سال بعد جدا شدن پسره اصرار داشت طلاق بگیرن میگفت تو به خانوادم احترام نمیذاری!(خانوادش یه چیزی شبیه خانواده این آقایی بود که شما میگی) دختره هم هر چی میگفت خب باشه هرکاری تو بگی میکنم،پسره گوشش بدهکار نبود و فقط میگفت طلاق .همه حقش رو هم داد.بنده خدا دختره خیلی دوستش داشت و قسم میخورد با اینکه خانواد شوهرش خیلی بهش بد کردن ولی اون همیشه احترام نگه داشته (البته اون اوایل باورش برای ما سخت بود چون میگفتیم مگه میشه رفتاش خوب باشه اون وقت پسره فقط به همین دلیل طلاقش بده؟)

ما هم بهش گفتیم در این صورت چن تا احتمال هست یا اینکه از نظر ج مشکل دارین و نسبت بهت سرد شده یا پای کسی دیگه درمیونه و ... دختره همش میگفت: نه! اون همچین ادمی نیست! (البته ما اون اوایل باور نمیکردیم چون عقل میپرسید پس پسره برای چی طلاق میخواد؟ ) تا اینکه بعد از طلاق 6 ماه بعد دوباره پسره پیداش شد با گریه زاری . میگفت دلم برات تنگ شده! من با هیچ زنی به غیر از تو نمیتونم زندگی کنم! قرار میداشت برن بیرون ببیندش ،دختره هم به امید اینکه دوباره برگردن به هم قبول میکرد . دختره میگفت وقتی منو میبینه اینقدر خوشحال میشه که باورم نمیشه  خودش طلاق میخواست!میگفت همیشه برام هدیه میخره شام منو میبره بیرون واسم طلا میخره!!(قبلا هیچکدوم از این کارا رو نمیکرد!) همش میگه من لیاقت تو رو نداشتم !!

وقتی اینا رو تعریف میکرد ما فقط با تعجب گوش میدادیم و برای ما سوال بود پس این پسر چشه؟؟ دختره میگفت من هزار بار اینو پرسیدم فقط میگه خسته شدم !من خیلی بی دست و پام !لیاقت تو رو ندارم نمیتونم جلوی خانوادم حقمو بگیرم!(دقت کن  با این حرفا چقدر خودشو تحقیر میکرد)

جالب اینجا بود همین پسری که میگفت نمیتونم حقمو بگیرم و خانوادش مجبورش کرده بودن زنش رو طلاق بده ،اصرار داشتن یه زن براش انتخاب کنن اما پسره به هیچ وجه راضی نمیشد الان دوساله که مجرده! واقعا هیچ دوست دختری هم نداره (برات عجیب نیست؟) اینقدر این رفتاراش رو ادمه داد که الان زنش خیلی وقته خطش رو عوض کرده و جوابش رو نمیده و میگه با وجود اینکه دوستش دارم اما میخوام راه زندگیم رو جدا کنم و دیگه کاری بهش ندارم چون این ادم تکلفیش با خودش معلوم نیست

 

غرض از این همه نوشتن این بود که بهت بگم منم تا قبل از این ماجرا مثل آرام جان فکر میکردم. ولی الان فهمیدم ادم ها خیلی با هم فرق دارن دلیل نمیشه این پسر هم مثل بقیه حتما قصدش سوء استفاده از شما باشه اصلا شما بیا فرض کن واقعا تو رو دوست داره و نمیخواد ازت سوء استفاده کنه اما فقط از خودت بپرس حتی اگه این طور باشه چی عوض میشه؟ وقتی کسی تکلیفش با خودش معلوم نیست وقتی هنوز به بلوغ لازم برای ازدواج نرسیده وقتی مادرش و خواهرش اینقدر کم فرهنگن که به خودشون اجازه میدن چون از یه دختری خوششون نمیاد بهش توهین کنن ،شما حتی اگه بهم برسین آیا بعد از مدتی دچار اختلاف نمیشین؟آیا خسته نمیشی؟مگر شما روانشناسی که بخوای کسی رو درمان کنی؟بر فرض هم که بودی ، مگر شوهر ادم بیمار ادمه که بخواد درمانش کنه؟

نمیدونم درست فکر میکنم یا نه ولی من الان فقط یه روش برای تشخیص صلاح زندگیم در چنین موقعیت هایی پیدا کردم اونم اینه: فارغ از اینکه من چقدر به طرف مقابلم علاقه دارم یا اون چقدر منو دوست داره از خودم میپرسم آیا ما به درد هم میخوریم؟ آیا سبک زندگی الان این آقا، همون چیزی هست که من میخوام ؟( رندگی واقعی الانش نه اون چیزی که ما تو رویاهامون  با هم دیگه قرا گذاشتیم که بسازیم) جواب این سوال خیلی مهمه چون من اغلب زوج هایی که دیدم رندگی متاهلی شون ادمه همون سبک زندگی هست که در دوران مجردی داشتن و کمتر کسی رو میبینم که واقعا تغییر کرده باشه و همون هایی هم که تغییر کردن اگر دقت کنی تغییرشون وابسته به ازدواج نبوده و از قبل تصمیم به تغییر گرفته بودن و دست به عمل زده بودن  نه انکه بگن حالا بذار ازدواج کنم فلان میکنم بهمان میکنم .اینا همش تو حرف قشنگه ولی در عمل ....

اینکه میگی تنها هستی دلیل نمیشه خودت رو وارد یه رابطه اشتباه بکنی خب مگر من الان کسی رو دارم؟ هزاران دختر و پسر الان تنها هستن و شرایظ شما رو دارن پس اجازه نده دلت برای خوشی چند روزه  بهانه گیری کنه و شما رو به دردسر بنداره 

 من نمیگم که همینطوری ردش کن چون ممکنه حسرتش به دلت بمونه (با اینکه احتمال 80 درصد میدم که این پسر ،مرد زندگی تو نیست) بشین با خودت فک کن و شرط و شروط عاقلانه ای بذار که بتونی جدیت طرف مقابل رو باهاش بسنجی (وگرنه مهریه و شرط ضمن عقد فقط موقع طلاق به درد میخوره و نه تو رندگی)  .بگو تو دو بار بدقولی کردی  بهترین سال هام و وقتم رو  که خالصانه به پات گذاشتم زیر پات له کردی و منو ول کردی حالا باید بهم حق بدی که راحت اعتماد نکنم .و همه شروط رو بگو (یکیش باید رضایت خانوادش با رعایت تمام اداب و احترام در خواستگاری و همه مراسم ها باشه) باید ثابت کنه که بچه نیست و مرد و مستقل شده (اون وقت دیگه حرف خواهر شوهر و مادر شوهر ادمو نگران نمیکنه و به جای مقابله به مثل فقط تو دلش به حماقتشون میخنده) بگو چون دو بار بهم بد قولی کردی  و فرصت هام رو سوزوندی بهم حق بده دیگه سر زندگیم قمار نکنم .بگو تا شرایطی رو که گفتم فراهم نکردی من حتی بهت قول نمیدم که ازدواج نکنم. بگو خواستگارام رو تو خونه راه میدم وبهشون فکر هم میکنم( و واقعا هم اگه دلت برای خودت میسوره همین کارو بکن) بگو بزرگترین فرصتی که میتونم بهت بدم اینه:از این به بعد تو هم برای من مثل بقیه هستی یه خواستگارِ بیرونِ در که تو دل من هیچ امتیاری نسبت به بقیه نداره. اگه منو میخوای بسم الله بیا ثابت کن! در غیر اینصورت من دیگه اون ادم سابق نیستم که وقتم رو برای کسی تلف کنم 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 0 =
*****