تاوان اعتماد2

23:43 - 1393/03/13

سلام این پست رو قبلا گذاشته بودم جریانی که میخوام بگم به هم مربوطه

((((من الان 26سالمه و کم کم داره 27سالم میشه....تو زندگیم همیشه اشتباه کردم بد شانسی آوردم...حدود3سال پیش با یه
پسرآشناشدم که اونموقع واقعا منو دوست داشت ومن3سال از اون بزرگتربودم اما اون زمان اون شرایط ازدواج رو نداشت سربازی معاف میشد اما دنبال کارهاش نمیرفت...شغل درست و حسابی هم نداشت...خانوادش درجریان رابطه ما اختلاف سنمون و همه شرایط بودن...از علاقه اون به من خبر داشتن...با من درتماس بودن...میدیدمشون...تلفنی همه جوره .....به من میگفتن به پسرشون بگم اینکارو انجام بده بره دنبال سربازیش بره سرکار...من احمق هم فکر میکردم به خاطر 2تامونه بهش میگفتم...اونم چون منو دوست داشت به حرفم بود.....مامانش بهم زنگ میزد میگفت بگوبره سرکار پول جمع کنه برا آیندتون منه بیشعورهم اونو نصیحت میکردم...تو این مدت 2تا خواستگارخوب دیگه هم داشتم چون اونو دوست داشتم جواب رد دادم...بماند که چقدر با خانوادم مشکل و بحث داشتم سر این آقاا......گذشت تا عید پارسال که بهش گفتم دیگه با خانوادت صحبت کن بیان خواستگاری....تا باهاشون صحبت کرده بود خواهرش تلفن زد بهم دعوا ودادوفریاد که چرا اینحرفو زدی و چه فکری کردی.؟؟؟گفتم خوب بعد از این مدت میخوام تکلیفم معلوم بشه......قطع کرد و بهم گفت به داداشم نگی من بهت تلفن زدم که میاد خونه دادو فریاد....گذشت و منم قضیه رو گفتم اما نه کامل که سرم داد زده بود...........

 

بعد از اون یه شب خودش بهم زنگ زد گفت با خانوادم صحبت کردم...من شرایط ازدواجو ندارم...نمیتونم ازدواج کنم....حرفم نیومد...2روز قبلش که بیرون  بودیم بهم میگفت تو. فقط تنهام نذار من همه رو راضی میکنم.....فقط خدا میدونه اونشب چطوری صبح شد برام توی حیاط نشسته بودم وزار میزدم به زندگی که 2سال تلف شد...به عالم وآدم که با اون دیده بودنم و اونموقع میگفتم بیخیال همشون آخرش میشه شوهرم  و نشد......هرچی تل میزدم گوشیش خاموش بود......صبح تلفن زدم مامانش.. گفتم سلام....جوابمو نداد...گفتم م کجاست گوشیشو جواب نمیده؟؟؟ مامانش که همیشه 3ساعت باهام احوالپرسی میکرد با داد گفت نیست و گوشی رو روم قطع کرد...............الانم که دارم مینویسم گریم میگیره....منی که به خاطر اون اینهمه پیش خانوادم ایستادم...به خاطرش از همه چی گذشته بودم این شد دستمزدم.........راحت رفت......))))

 

الان دوباره برگشته دو هفته است باز تلفن هاش شروع شده..التماس میکنه ببخشمش..........واقعا نمیدونم چیکار کنم.........از یه طرف 7 ماه پیش دوباره التماس کرد ببخشمش ..بخشیدم ولی بازم رفت.............البته خودمم یخورده مقصر بودم ولی میخواستم مجبورش کنم به فکر کار باشه......الان کار پیدا کرده و اومده سراغم...یطورایی خاطرات روزهای قبلو نمیتونم فراموش کنم....حس میکنم هیچ  کی نمیتونه مث اون رفتاراش عاشقانه باشه (البته قبل از موقع رفتنش)...از یه طرف هم میترسم بهش اعتماد کنم و باز مث قبل باشه...یا میترسم محلش نذارم و بره دیگه موقعیت دیگه ای گیرم نیاد با توجه به اینکه این 1سال که نبود هیچ موقعیت خوبی نداشتم....یا یه روز فکر میکنم خانواده هامون به هم نمیان...واقعا نمیدونم موندم...تورو خدا شما راهنماییم کنید .............خیلی داغونم خیلی...........تو زندگیم همیشه آدمی بودم که حاضرم دل خودم بشکنه ولی دل کسی رو نشکنم....الانم دلم نمیاد دل اونو بشکنم...وقتی تل میزنه جواب نمیدم بعدش کلی غصه میخورم با وجود اینکه یروزایی اون جواب تلفنای منو نمیداد.............شما راهنماییم کنید بگید جای من بودین چیکار میکردین؟چی عاقلانه است....همش میگم کاش خدا جوابمو میداد ازش میپرسیدم اینجای زندگیم موندم...کم آوردم چیکار کنم......sadsad

 

 

http://btid.org/node/30520

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 2 =
*****
تصویر سمیه
نویسنده سمیه در

به قول مهستا جون دنبال زندگی خودت باش

میدونی چرا چون اینقد از داستانها شنیدیم و دیدیم که گوشمون پر از این حرفاست ... چون اخرش پسرا  جون به سرت میکنن

..... به نظر من حتی اگرم اومد خواستگاری بازم محلش نده.... چون اخرش زندگی قشنگی نداری ... مردای بچه ننه عذابت میدن... مرد باید رو پای خودش باشه ..

تصویر ابر بهاری

سلام. من فک می کنم بهتره که خانم قدر خودتون رو بیشتر بدونین شما فردی هستین که برای طرف مقابلتون از خودتون مایه گذاشتین ولی اون چی؟ درسته که کار می کنه و... اما خانواده خیلی مهمه. جوابشون پایامش رو دیگه ندین و بگین رابطه تموم شده. اگه واقعا شما رو بخواد خودش با خانواده اش میان خواستگاری اگه هم نخواد نمیاد. شما احترام خودتون رو نگه دارین و اصلا خودوتون رو کوچیک نکنین. از نداشتن خواستگار نترسین خدا خودش بهترین ها رو براتون می فرسته.

تصویر گل یاس

اینم اضافه کنم که خانواده خیلی مهمه برعکس کسایی که میگن با خودش میخوایم ازدواج کنیم نه با خانوادش

هنوز  برای ازدواج کردن و خواستگار اومدنتون دیر نشده، خاله خودم تو 35 سالگی ازدواج کرده

تصویر گل یاس

سلام

همه رک گفتن پس منم رک بگم کسی که هنوز بچه اس چه به ازدواج؟!!!!

سربازی اینجور مواقع خیلی به درد میخوره.

سخته بخوای جدا شی وقتی وبسته ای، ولی این آقا پسر رو وقتی قبول کن که بدون حرف و صحبت دیگه ای با خانوادش و محترمانه بیان خواستگاری تا بعدش در مورد ایشون تازه فکر بکنی والا از الان جای فکر کردن نداره . دو سال رو فکر کردی با کارای اشتباه دیگه بسه، خدا هم که راه ازدواج رو گفته تا الان این کار رو نکردی از این به بعد این کار رو بکن و این راه رو برو و مطمئن باش که گفته خدا هیچ وقت به ضرر انسان نیست بلکه به نفعشه، هر وقت هم جلوی ضرر رو بگیری منفعته،

حیف که شما دخترای خوب و پاک و صاف و ساده اسیر این چنین هیجانات مضری میشین

تصویر سیتاخانم

گل یالس جان من فکر میکنم سربازی مشکل چنین مردی رو حل نمیکنه. میدونی چرا؟ چون سربازی جاییه که غرور مرد رو میشکنه و این آقا هر چی میکشه از غرور شکستشه.

این آقا انقدر از جانب خانوادش غرورش بیجا شکسته شده و بدرفتاری و بددهنی و تحقیر دیده که باعث شده اختیارش رو در زندگی از دست بده و اعتماد به نفسی براش نمونده.

تصویر صفورا
نویسنده صفورا در

یادمه یکی از دوستام توی دوران صیغه بود.طرف خواستگار رسمی دختره بود.ولی توی این دوران ینی بعد از 4-5 روز که گذشت پسره سر دختره داد میزد.دختر بیچاره هم فکر میکرد که خب طبیعیه.یه بار از دهنش در رفت و به مامانش گفت و مامانش هم به باباش گفت. پدر دختره کلی ناراحت شد.گفت :بیخود کرده که سر دختر من داد میزنه .چه حقی داره که داد میزنه.

خلاصه همین باعث شد که نامزدیش رو توی دوران صیغه بهم بزنن.

اینو برای چی واست گفتم؟

چون بدونی ارزش خودت کجاس. تو خانومی .گلی. برای چی یکی باید از راه برسه و به تو توهین کنه .اونم خیلی راحت.

باور کن بعضی از پسرا آرزوشونه که همسری مثل تو داشته باشن.

پس خانوم خودت باش

سمتش نره

حتی اگه از تنهایی منفجر شدی

یه ذکری هست که میگن موقع وسوسه های شیطان اینو بخونید و اگر بخونید خدا 7تا فرشته براتون میذاره.این ذکرو بخون .ضمن اینکه بدون که تو بازیچه ی اون شدی .یعنی اگه میخواستت فرصت رو از دست نمیداد. خانواده اش هم تو رو نمیخوان

چرا باید به خانومی مثل تو توهین بشه

پسرا باید بیان منت تو رو بکشن تا رضایت به ازدواج با اونا بدی نه اینکه خودت رو خار اون کنی .

ببخشید انقدر رک میگم.

چون نمونه اش رو بعینه دیدم که دارم میگم

 

اون ذکر همینه:

بسم الله الرحمن الرحیم لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم

 

7 بار بخون

معجزه میکنه
 

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

دقیقا 

منم میخواستم همینو بگم .چه این آقا قصدش ازدواج باشه چه قصدش سوءاستفاده باشه بازم در نتیجه فرقی نمیکنه چون اختیارش دست خودش نیست دست خانواده بددهنشه(باز اگر خانوادش بد بودن و خودش مستقل بود میگفتیم به جرم بدی خانواده  طردش نکن ولی این آقا هنوز مثل بچه هاست).تازه اگه قصدش ازدواج باشه بدتر هم هست چون محبت ها و خوش قلبی های ظاهریش بیشتر دختر رو دچار سردرگمی میکنه و نتیجش فقط وقت هدر دادن و ضربه عاطفی خوردنه

تصویر donya66
نویسنده donya66 در

سلام

 

ممنون از همگی بابت راهنمایی هاتون..........دیروز تا حالا خودمم خیلی فکر کردم...باخدم گفتم بار قبل که برشت رفتار خانوادش باهام بد بود بازم...حتی یبار اتفاقی مسیج های گوشیش رو که دیدم با خواهرش سر من بحث داشتن....خواهرش بهش گفته بود تو داری اونو میفروشی به ما...دفعه قبلی هم مث الان کلی التماس کرد ببخشمش...تو حرم امام رضا  بود....چقدر گریه کرد چقدر خواهش کرد ببخشمش...ولی وقتی برگشت بازم دنبال کار نمیرفت..به خواهرش گفته بود که با من در ارتباط نیست از ترس حرفاشون....بهم قول داد 1ماهه زندگیشو دوباره میسازه و کار پیدا میکنه 1ماهش شد 3 ماه و هیچ اتفاقی نیفتاد..از اون طرف هم منم یه خواستگار داشتم بهش گفتم و سر همون بحثمون شد(بیشتر میخواستم تحریکش کنم که بره دنبال کار)...بهش گفتم میخوای چیکار کنی عصبانی شد و قهرکردو مث دفعه قبل گوشیشو خاموش کرد و رفت............الان که برگشته سر کاره موقعیتش بهتر از قبله ولی مطمئنا خانوادش بازم مخالفن..........با این شرایط رابطه رو نمیتونم کنار بیام.......نمیتونم ادامه بدم..........ولی تنهایی واقعا داره عذابم میده...همش میگم خدایا نذار از روی فرار از تنهایی برگردم بهش و شرایطم بز بشه مث قبل...............برام دعا کنید همه چیز درست بشه

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

ببین دنیا جان برای این کامنت کلی وقت گذاشتم امیدوارم که راهت رو پیدا کنی 

بذار یه نفری رو مثال بزنم که شرایطش عین شماست اون وقت خودت بشین عاقلانه تصمیم بگیر 

من یه خانمی رو میشناسم (دوست دخترخالمه) که تو دوران دانشجویی عاشق یه پسری شد پسره هم ادم خوب  و سالمی بود با هم ازدواج کردن اما سه سال بعد جدا شدن پسره اصرار داشت طلاق بگیرن میگفت تو به خانوادم احترام نمیذاری!(خانوادش یه چیزی شبیه خانواده این آقایی بود که شما میگی) دختره هم هر چی میگفت خب باشه هرکاری تو بگی میکنم،پسره گوشش بدهکار نبود و فقط میگفت طلاق .همه حقش رو هم داد.بنده خدا دختره خیلی دوستش داشت و قسم میخورد با اینکه خانواد شوهرش خیلی بهش بد کردن ولی اون همیشه احترام نگه داشته (البته اون اوایل باورش برای ما سخت بود چون میگفتیم مگه میشه رفتاش خوب باشه اون وقت پسره فقط به همین دلیل طلاقش بده؟)

ما هم بهش گفتیم در این صورت چن تا احتمال هست یا اینکه از نظر ج مشکل دارین و نسبت بهت سرد شده یا پای کسی دیگه درمیونه و ... دختره همش میگفت: نه! اون همچین ادمی نیست! (البته ما اون اوایل باور نمیکردیم چون عقل میپرسید پس پسره برای چی طلاق میخواد؟ ) تا اینکه بعد از طلاق 6 ماه بعد دوباره پسره پیداش شد با گریه زاری . میگفت دلم برات تنگ شده! من با هیچ زنی به غیر از تو نمیتونم زندگی کنم! قرار میداشت برن بیرون ببیندش ،دختره هم به امید اینکه دوباره برگردن به هم قبول میکرد . دختره میگفت وقتی منو میبینه اینقدر خوشحال میشه که باورم نمیشه  خودش طلاق میخواست!میگفت همیشه برام هدیه میخره شام منو میبره بیرون واسم طلا میخره!!(قبلا هیچکدوم از این کارا رو نمیکرد!) همش میگه من لیاقت تو رو نداشتم !!

وقتی اینا رو تعریف میکرد ما فقط با تعجب گوش میدادیم و برای ما سوال بود پس این پسر چشه؟؟ دختره میگفت من هزار بار اینو پرسیدم فقط میگه خسته شدم !من خیلی بی دست و پام !لیاقت تو رو ندارم نمیتونم جلوی خانوادم حقمو بگیرم!(دقت کن  با این حرفا چقدر خودشو تحقیر میکرد)

جالب اینجا بود همین پسری که میگفت نمیتونم حقمو بگیرم و خانوادش مجبورش کرده بودن زنش رو طلاق بده ،اصرار داشتن یه زن براش انتخاب کنن اما پسره به هیچ وجه راضی نمیشد الان دوساله که مجرده! واقعا هیچ دوست دختری هم نداره (برات عجیب نیست؟) اینقدر این رفتاراش رو ادمه داد که الان زنش خیلی وقته خطش رو عوض کرده و جوابش رو نمیده و میگه با وجود اینکه دوستش دارم اما میخوام راه زندگیم رو جدا کنم و دیگه کاری بهش ندارم چون این ادم تکلفیش با خودش معلوم نیست

 

غرض از این همه نوشتن این بود که بهت بگم منم تا قبل از این ماجرا مثل آرام جان فکر میکردم. ولی الان فهمیدم ادم ها خیلی با هم فرق دارن دلیل نمیشه این پسر هم مثل بقیه حتما قصدش سوء استفاده از شما باشه اصلا شما بیا فرض کن واقعا تو رو دوست داره و نمیخواد ازت سوء استفاده کنه اما فقط از خودت بپرس حتی اگه این طور باشه چی عوض میشه؟ وقتی کسی تکلیفش با خودش معلوم نیست وقتی هنوز به بلوغ لازم برای ازدواج نرسیده وقتی مادرش و خواهرش اینقدر کم فرهنگن که به خودشون اجازه میدن چون از یه دختری خوششون نمیاد بهش توهین کنن ،شما حتی اگه بهم برسین آیا بعد از مدتی دچار اختلاف نمیشین؟آیا خسته نمیشی؟مگر شما روانشناسی که بخوای کسی رو درمان کنی؟بر فرض هم که بودی ، مگر شوهر ادم بیمار ادمه که بخواد درمانش کنه؟

نمیدونم درست فکر میکنم یا نه ولی من الان فقط یه روش برای تشخیص صلاح زندگیم در چنین موقعیت هایی پیدا کردم اونم اینه: فارغ از اینکه من چقدر به طرف مقابلم علاقه دارم یا اون چقدر منو دوست داره از خودم میپرسم آیا ما به درد هم میخوریم؟ آیا سبک زندگی الان این آقا، همون چیزی هست که من میخوام ؟( رندگی واقعی الانش نه اون چیزی که ما تو رویاهامون  با هم دیگه قرا گذاشتیم که بسازیم) جواب این سوال خیلی مهمه چون من اغلب زوج هایی که دیدم رندگی متاهلی شون ادمه همون سبک زندگی هست که در دوران مجردی داشتن و کمتر کسی رو میبینم که واقعا تغییر کرده باشه و همون هایی هم که تغییر کردن اگر دقت کنی تغییرشون وابسته به ازدواج نبوده و از قبل تصمیم به تغییر گرفته بودن و دست به عمل زده بودن  نه انکه بگن حالا بذار ازدواج کنم فلان میکنم بهمان میکنم .اینا همش تو حرف قشنگه ولی در عمل ....

اینکه میگی تنها هستی دلیل نمیشه خودت رو وارد یه رابطه اشتباه بکنی خب مگر من الان کسی رو دارم؟ هزاران دختر و پسر الان تنها هستن و شرایظ شما رو دارن پس اجازه نده دلت برای خوشی چند روزه  بهانه گیری کنه و شما رو به دردسر بنداره 

 من نمیگم که همینطوری ردش کن چون ممکنه حسرتش به دلت بمونه (با اینکه احتمال 80 درصد میدم که این پسر ،مرد زندگی تو نیست) بشین با خودت فک کن و شرط و شروط عاقلانه ای بذار که بتونی جدیت طرف مقابل رو باهاش بسنجی (وگرنه مهریه و شرط ضمن عقد فقط موقع طلاق به درد میخوره و نه تو رندگی)  .بگو تو دو بار بدقولی کردی  بهترین سال هام و وقتم رو  که خالصانه به پات گذاشتم زیر پات له کردی و منو ول کردی حالا باید بهم حق بدی که راحت اعتماد نکنم .و همه شروط رو بگو (یکیش باید رضایت خانوادش با رعایت تمام اداب و احترام در خواستگاری و همه مراسم ها باشه) باید ثابت کنه که بچه نیست و مرد و مستقل شده (اون وقت دیگه حرف خواهر شوهر و مادر شوهر ادمو نگران نمیکنه و به جای مقابله به مثل فقط تو دلش به حماقتشون میخنده) بگو چون دو بار بهم بد قولی کردی  و فرصت هام رو سوزوندی بهم حق بده دیگه سر زندگیم قمار نکنم .بگو تا شرایطی رو که گفتم فراهم نکردی من حتی بهت قول نمیدم که ازدواج نکنم. بگو خواستگارام رو تو خونه راه میدم وبهشون فکر هم میکنم( و واقعا هم اگه دلت برای خودت میسوره همین کارو بکن) بگو بزرگترین فرصتی که میتونم بهت بدم اینه:از این به بعد تو هم برای من مثل بقیه هستی یه خواستگارِ بیرونِ در که تو دل من هیچ امتیاری نسبت به بقیه نداره. اگه منو میخوای بسم الله بیا ثابت کن! در غیر اینصورت من دیگه اون ادم سابق نیستم که وقتم رو برای کسی تلف کنم 

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

ببخشید اشتباهی نوشتم آرام منظورم کاربر عزیزی به نام صفورا بود

تصویر hadiis
نویسنده hadiis در

عزيزم توكل كن به خدا ايشالا كه همه چي درست ميشه غصه نخور

"""وقتی که چترت خداست،بگذارتاابرسرنوشت هرچه میخواهدببارد""""

تصویر صفورا
نویسنده صفورا در

سلام خانومی

ببخشیدا که رک کامنت میذارم ولی برگشتن شما به سوی اون،خریت محضه

اون تو رو واسه ازدواج نمیخواد

پسرا میگن:اگه یه پسرس دختری رو واسه ازدواج بخواد از ترس از دست ندادنش سه سوته میرن خواستگاریش

ما دخترا گاهی دوس داریم که اونی رو که بعد از مدتها بهمون ابراز علاقه کرده رو واسه خودمون کنیم ولی باور کن که اون پسر تو رو نمیخواد.خونواده ی بی تربیتش هم همینطورن.تو مگه از سر راه اومدی که باهات بد حرف زن و تلفنو واست قطع کنن؟؟؟؟

به جرم عشقت باید فحش بشنوی ازشون؟؟؟؟

بی محلی؟

اون پسر تو رو نمیخواد وگرنه اگر میخواستت این دست و اون دست نمیکردش.

دوباره بهش برگردی همون اشه و همون کاسه.اون ادم بشو نیست،دارم مطمئن بهت میگم.برو زندگیت رو کن

میدونم اونی رو که ادم دوسش داره تا مدتها و شاید تا ماهها نمیتونه از فکرش بیاد بیرون ولی الان سعی کنی از فکرش بیای بیرون خییلی بهتر از صد سال دیگس

تو از ترس اینکه تو رو با اون دیدن و از ترس اینکه کس دیگه ای گیرت نیاد و از ترس اینکه نتونه یکی دیگه رو این همه دوس بداری میخوای بهش برگردی.ولی بدون که فقط تو داری بهش بر میگردی نه اون.اگرم جلو بیاد دیگه بحث ازدواج نیست

همین

 

تصویر آرام
نویسنده آرام در

دوست عزیزم

سلام

اول از همه رفتن پیش یه مشاور خوب و بهتون پیشنهاد می کنم.

ذوما که سن ازدواج شما بالا نرفته و اصلا به سنت فکر نکن...

سوما اگه این آقا واقعا شما رو می خواد باید به طور رسمی با خونوادش بیاد خواستگاری و اگر نه غرورت و شخصیتت رو حفظ کن و دوستی و ادامه نده...کاری نکنید که خونوادشون چشمشون و ببندن و دهنشون باز کنن و هرچی بخوان به شما بگن...

آدم خوب هم زیاده...فقط ایشون نیست که بتونه رفتارهای عاشقانه داشته باشه...

با دل شکستت به خدا پناه ببر و ازش کمک بخواه...

ان شاالله که انتخاب درستی داشته باشید و انتخابی که باعث پشیمونیت نشه...

 

 

تصویر ali_m
نویسنده ali_m در

بهتره دوتایی برید پیش یک مشاور ازدواج

بعد اگه اوکی بود بگید رسما اقدام کنه

این اختلاف سنیتون هم ممکنه براتون بعدا بد باشه

سن شما تازه 26 هست و باتوجه به بالا رفتن سن ازدواج فکر نمیکنم سنتون زیاد باشه

 

تصویر adamak
نویسنده adamak در

من فك نميكنم واسه ازدواج بخواد شما رو

يعني  اونم بخواد خونوادش نميزارن و نميخوان از رفتارشون معلومه

مخصوصا كه كوچيكتره ازت ...

ولي شايدم وابستگي ش باعث بشه برگرده

البته اصلا چنين كسي قابل اعتماد نيست و معلوم نيست كه اگه به رابطه تون ادامه بدين چي پيش بياد و به ازدواج ختم بشه يانه

 به نظر من باهاش اتمام حجت كن بگو يا بيا خواستگاري م يا واسه هميشه برو

""""خداوند مي داند چه كسي به زندگي شما تعلق دارد وچه كسي ندارد

اعتماد كنيد و بگذريد

هركسي قسمتتان باشد

هميشه كنارتان خواهد ماند""""

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

من فک میکنم موضوع اصلا بخشش یا عدم بخشش نیست

اون آقا گفته من شرایط ازدواج رو ندارم بعد بهم زده ولی دوباره برگشته، شما توضیح ندادید که برای چی دوباره قبولش کردید مگر مادرش و خواهرش مخالف نبودن؟ آیا اون موقع راضی شده بودن که دوباره برگشته بوده؟اگه راضی بودن برای چی دوباره ترکت کرده و حالا بازم برگشته

 

به نظرم بازسازی یه رابطه خراب شده فقط بستگی به کلمه "معذرت میخوام" و "باشه بخشیدمت" نیست چی باعث خراب شدن رابطه شده بوده و آیا اون عوامل رفع شدن یا انگیزه ای برای رفعش وجود داره؟ وقتی گفته من شرایطش رو ندارم یعنی الان شرایطش رو داره؟

اینا رو برای این مگیم چون ممکنه برگشتن ها فقط به خاطر دلتنگی باشه و موانع رفع نشده باشن اون وقت اگه دوباره آشتی کنید بعد از مدتی دوباره همه چی بهم میخوره

فقط اینو بدونید که فراموش کردن برای پسرا خیلی خیلی راحت تر از دختر هاست پس هر کاری میکنید مراقب باشید که دوباره آسیب نبینید چون چن بار ضربه خوردن خیلی بده اعتمادت رو از بین میبره و در آینده اون جاییکه باید اعتماد کنی دیگه نمیتونی

تصویر نيلو
نویسنده نيلو در

بگو اگه راس میگی و آدم شدی بیا خواسگاری!

تصویر آقا سعید

سلام دوست عزیز.بخشش خیلی خوبه و باعث استحکام روابط میشه.از من میشنوی ببخشش و اون دوران رو فراموش کن.بهش بگو یه راه داری اونم اینه که از طریق خانواده بیای جلو و  اقدامات رسمی رو عملی کنی.امید بخدا که ایشون خانوادشو راضی کنه برا این امر خیر و بیاد جلو.بخدا توکل کن

تصویر سروناز20

سلام .. من فکر میکنم شما بهم وابسته شدین...

اما این که واقعا اون شما رو برای ازدواج بخواد معلوم نیست ...!!1

خانوادش هم که گویا راضی نیستن...!!

الان به نظرم ، شما علت این نمیخوام ها شو باید پیدا کنی .... اگر صرفا خانوادش باشه شاید بشه راضیشون کرد ولی اگه چیز دیگه ای هست یعنی اصلا تمایل به ازدواج با شما رو نداره به نظرم محترمانه بکشین کنار و عمرتونو بیشتر از این وقف این آدم نکنین ... در هر حال عاقلانه فکر کنین ... نذارین ابراز هوس و لذت کسی باشین که شما رو برای دوستی و کسب محبت میخواد نه ازدواج....