بزور مجبورش دارن میکنن ازدواج کنه

11:38 - 1401/09/07

سلام. برادری دارم سی ساله که بزور مجبورش دارن میکنن ازدواج کنه و هرچی مخالفت میکنه بازم ولش نمیکنن و متاسفانه چون سنش بالا رفته نه تنها دختر سالم دیگه زراش نیست بلکه مجبوره بایکی که ده و یازده یا پونزده سال کوچیک تر از نودش ازدواج کنه و خوب طرز فکر دهه هشتادی هام که خودتونبهتر میدونید چطوره بالاخره شما جامعه دیده تر هستید.

یه زمانی خیلی دوست داشتم ازدواج کنم و کلا این قضیه جزئی از اعتقادات من حتی بود ولی دلسرد شدم اصلا کلا از همه چیز دانشجوی ارشدم قبلا همیشه معدل الف بودم الان به خودم میگم برا چی و کی تلاش کنم تهش میخام بشم یکی مثل برادرم از وقتی اجتماع و بدی هاشو دیدم دیگه اعتقاد به زندگی کردن و ازدواج کردن ندارم دختر و پسرایی رو میبینم که تحت عنوان آزادی هر کار ناشایست و ناپسندی میکنن بعد آخر سرم با فیلم بازی کردن و مظلوم نمایی کردن خودشونو قالب میکنن به پسرای ساده لوحی مثل من و برادرم و بعدم یا اینقدر پسررو دق میدن که مجبوره هرچی داره و نداره بده و طلاقشون بده یا مجبوره باهاشون حبس خانگی زندگی کنه.

منظورم تنوع طلبی و خیانتاشونه امروزه خیانت یک تمر طبیعی و پسندیده شده و پدر و مادر کهنه فکر من این چیزارو نمیدونن و فک میکنن دنیا هنوز دنیای قدیمه.

همش میگن این برادرتو راضی کنیم آماده باش نوبت توعه بری تو چاه اینقدر از دخترا بدی دیدم که از جنس مخالف متنفرم منظورم این نیست قبلا از این کارا کردم کلا اینقدر دیدم اینطوری شدم.

جدیدا افکاری در ذهنم اومده که چرا من باید مثلا درس بخونم و کار بکنم و تلاش کنم برای یه همچین دختری از طرفیم نخوام ازدواج کنمم پدر و مادر ولم نمیکنن قطعا مثل برادرم که ولش نمیکنن.

به دخترای نوجوون هیچ میل جنسی ندارم و متنفرم از رفتار و ظاهرشون از طرفی هم سن و سالامم یکی پنج تا بچه دارن نمیدونم کی و کجا قانون دنیا اینقدر بد شد.

اگر منو مجبور به ازدواج کنن مثل برادرم مخصوصا با دختری ار خودم کوچیک تر که بدتر ازتون بی عفت و بی حیام باشه خودمو میکشم و عواقب اخرویش برام مهم نیست.

من مثل برادرم با قهر جوابشونو نمیدم بلکه خودمومیکشم.

دیگه نه چیزای خوب خوشحالم میکنن نه چیزای بد ناراحتم میکنن کارایی که قبلا برام لذت بخش بود الان دیگه نیستن و حتی پول تمام دنیام بدن بهم باز نه خوشحال میشم نه ناراحت کلا تبدیل به یه تیکه سنگ شدم و نه اشتهای غذا خوردن دارم نه تمایلی به خوابیدن نه بیداری زندگی برام خیلی بی مفهوم و بیمعنی شده لطفا بگین چیکار کنم؟

 

انجمن‌ها: 
http://btid.org/node/221128
تصویر محمد اسماعیلی

سلام و عرض ادب؛ از اینکه به مجموعه ما اعتماد کردید و توفیق همراهی با شما رو داریم، خوشحالیم و امیدوارم نکاتی که خدمت شما عرض می شود با دقت مطالعه بفرمایید و چنانچه نیاز به مشاوره بیشتر داشتید می توانید مجددا با ما مکاتبه داشته باشید.

مواردی که در سوالتان توضیح دادید کاملا قابل درک است و قطعا شرایط سختی را گذرانده اید؛ در برخی مراجعین ما هم از آقایان و هم از خانم ها متاسفانه چنین مواردی ار برخورد های اشتباه خانواده ها مشاهده می شود که موجب بدبینی و ناراحتی و دلزدگی آنها نسبت به ازدواج و خانواده می شود و باعث می شود از حالت منطقی و متعادل خارج شوند و قضایا را با عینک هیجانات منفی ببینند و به این سبب دچار آسیب شوند.
با توجه به اینکه در سوال شما چندین موضوع مطرح شده و در مشاوره مجازی امکان بررسی و تخصصی و دقیق یکایک آنها نیست و بررسی دقیق هم نیازمند مصاحبه حضوری و انجام برخی تست ها است، پیشنهاد می کنم در اولین فرصت با یک مشاور روانشناس متخصص، به صورت حضوری مشاوره داشته باشید و فعلا در اینجا به بررسی برخی از قسمت های سوال شما می پردازم.
1. اینکه گفتید: برادرم سی ساله که بزور مجبورش دارن میکنن ازدواج کنه و هرچی مخالفت میکنه بازم ولش نمیکنن : باید توجه داشته باشید که خانواده هر چند هم برخورد غلط و اجبار داشته باشند ولی برادر شما به عنوان یک شخصیت مستقل و مقتدر می تواند با حفظ حرمت خانواده خودش مستقلا تصمیم بگیرد و با مشاوره می توان این مساله را در او تقویت کرد.
2. گفتید: « چون سنش بالا رفته نه تنها دختر سالم دیگه زراش نیست بلکه مجبوره بایکی که ده و یازده یا پونزده سال کوچیک تر از نودش ازدواج کنه»:
اصل این که دختر سالم دیگه نیست واقعا حرف دقیقی نیست و دختران پاک و سالم بسیاری در سن ازدواج هستند که اتفاقا آنها هم دنبال پسر پاک و سالم هستند و خانواده های متدین و اصیل کم نیست. در مورد سن هم اینطور نیست و اتفاقا برعکس دختران دهه 60 و هفتادی بسیاری هستند که حدودا هم سن برادر شما هستند و دختران خوبی هم هستند.
3. گفتید: « به خودم میگم برا چی و کی تلاش کنم تهش میخام بشم یکی مثل برادرم از وقتی اجتماع و بدی هاشو دیدم دیگه اعتقاد به زندگی کردن و ازدواج کردن ندارم دختر و پسرایی رو میبینم که تحت عنوان آزادی هر کار ناشایست و ناپسندی میکنن بعد آخر سرم با فیلم بازی کردن و مظلوم نمایی کردن خودشونو قالب میکنن به پسرای ساده لوحی مثل من و برادرم و بعدم یا اینقدر پسررو دق میدن که مجبوره هرچی داره و نداره بده و طلاقشون بده یا مجبوره باهاشون حبس خانگی زندگی کنه»
اصل اینکه متاسفانه در جامعه چنین افرادی هستند صحیح است و ما به خاطر کاری که داریم با این مساله کاملا آشنا هستیم ولی در مقابل ما روزانه صد ها مورد بسیار موفق می بینیم که ازدواج می کنند و کاملا متعهد و متدین هستند و با امید و توکل به خدا تلاش می کنند و زندگی خوبی دارند و شما هم می توانید ان شاالله با امید و توکل بخدا زندگی خوبی داشته باشید.
4. گفتید : به دخترای نوجوون هیچ میل جنسی ندارم و متنفرم از رفتار و ظاهرشون از طرفی هم سن و سالامم یکی پنج تا بچه دارن نمیدونم کی و کجا قانون دنیا اینقدر بد شد.

ما هم پیشنهاد نمی کنیم شما با یک نوجوان ازدواج کنید و قطعا دختر خانم های خوب بسیاری هستند که هم سن شما هستند و ازدواج نکرده اند. متاسفانه برخی از آنها خواستگاران غیر مذهبی دارند و آنها را رد می کنند به امید اینکه پسر متدین و خوبی مثل شما با آنها ازدواج کند.
5. گفتید « اگر منو مجبور به ازدواج کنن مثل برادرم مخصوصا با دختری ار خودم کوچیک تر که بدتر ازتون بی عفت و بی حیام باشه خودمو میکشم و عواقب اخرویش برام مهم نیست»:
قطعا اگر شما عزت نفستونو تقویت کنید و مهارت ها مقابله صحیح با خانواده را تحت نظر مشاور آموزش ببینید هیچ وقت احساس ناتوانی نمی کنید و قطعا شما با استعداد و توانمندی خاصی که دارید، می توانید بهترین زندگی را داشته باشید و هیچ وقت اجازه ندهید چنین افکاری انرژی شما را بگیرد.

برای مشاوره بیشتر می توانید با  ما مکاتبه داشته باشید.

خوشبخت و سعادتمند باشید.