عزیزان سلام؛سال 94 براتون بهترین باشه؛ممنونم که با راهنمایی تون مشکل گشایی میکنید؛من حدود 2سال و 3ماهه پیش برام خواستگاری اومد،اشتباهاتی که من و خانوادم در موردش مرتکب شدیم این بود که چون معرفی شده بود و مورد تأیید معرف بود دیگه خودمون تحقیق نکردیم از خودش و از کارش؛وبهش بها دادیم اجازه دادیم بدون حضور خانوادش هر هفته بیاد و بره و حرف بزنیم و حتی بیرون خونه خودمون همو ملاقات می کردیم؛با اینکه گفت مادرش گفته باید با پزشک ازدواج کنه اما خودش میگفت من تورو دوست دارم هر طور شده خونوادمو راضی می کنم،من با دکتر خوشبخت نمیشم و از من خواهش کرد که خواستگارامو بخاطرش رد کنم و ازم خواست که نکنه روزی که میاد ازدواج کرده باشمو و جلو خونوادش تحقیر شه؛ ناگفته نماند منم واقعا دوستش داشتم و دارم،وبا سنجشی که انجام دادم تصور میکنم اون 70 درصدی که از هر ویژگی مورد نظرم بوده را داشت؛ بخاطر تعلل هاش پدرم همون اوایل پسش زد؛اما من نتونستم با هاش ارتباط داشتم البته تنها با اس ام اس و اون هم هر یک ماه؛ از یک سال و خورده ای پیش که پدرم گفت بذارش کنار حدود 3یا 4 بار باز خواسته به پدرم سر صحبت رو باز کنه برا خواستگاری از طریق تلفن اما بابام تلفن را قطع میکنه و توقع داره از طریق خونوادش اقدام کنه. آخرین بار با هماهنگی هم قرار بود که یه واسطه به پدرم زنگ بزنه و باهاش حرف بزنه؛ از اونجایی که پدرم اعتمادشو به اون از دست داده ازش خواست که آدرس محل کارش را بده تا پدرم برای تحقیق بره اما اون ابا کرد و آدرس نداد.بابام هم میگه من دیگه حتی شک دارم که اون سر کاری گفته باشه و گرنه چرا نباید خواستگار آدرس محل کارش را بده،ناگفته نمونه که پدرم در تماس دوم با واسطه بهش گفت که بهش بگه اگه دیگه اینطوری بخواد وارد بشه میره و باهاش بحث میگیره...فردای تماس با پدرم منطقی صحبت کردم ازش خواستم یه فرصت دیگه به خاطر من بده بهش بابام گفت من دوستش ندارم اما بخاطر تو باشه با خوشحالی گوشی رو برداشتم و بهش اس دادم و گفتم که با پدرم حرف زدم فک میکنم اگه بابای شما باهاش تماس بگیره قبول کنه بیایید خواستگاری...چن ساعت بعد از گوشی خودش و به زبون مادرش اس ام اسی داد که احساس میکنم خودش بوده نوشته بود:"خانم محترم هی برا ما نقشه نکش،خدا رو شکر گوشی پسرمان را نگذاشتیم با خودش ببرد،و ما مگر ... که پسرمان را بفرستیم که پدرتان هر کار خواست بکند،پسرم ... که دایم فقط تورا میخواد،تو وادارش کردی که تو رو خونوادش بایسته و الا ایشون اهل این حرفها نبود،جالبه قضیه اینجاش بود:مثل بچه آدم میومدی میگفتید همدیگر را می خوایم ببین چه احترامی برات میذاشتم،به پدرت بگو برا پسر من نقشه نکش."...من جواب این اس ام اس را ندادم اما شوکه شدم هنوز بعد از یک ماه صبح که پا میشم و یاد این مسئله میفتم بهت زده به چرایی این رفتار فکر میکنم،و اینکه بعضی آدما چقد وحشتناک هستن نمیدونم چی شده دلم این وسط شکست؛عزت نفسم که هیچی؛ با اینکه میگفت اینبار دارم با دست پر میاد در صدم ثانیه پشتم را خالی کرد من از اعتبارم پیش پدرم استفاده کردم اما اون بی اعتبارم کرد...چه کنم؟...احتمال میدم که با بعد از چن وقت سر وکلش پیداش بشه...ما هردو فوق لیسانسیم..من و اون تمام مدت هم را با احترام دوست داشتیم بجز این اس ام اس آخر که از زبان مادرش ولی با تلفن خودش فرستاده شد....دروغ چرا این مدت خواستگاری هم نداشتم اصولا خواستگارای کمی برام میاد و من واقعا نمیدونم چه کنم؟؟؟؟!!!...ببخشید که خیلی از مسائل را نشد بنویسم و شما را با کلاف سردرگمم رها کردم خودم هم بهت زده و سر در گمم..من معتقدم عشق با عزت نفس و حفظ احترام قشنگه
به پدرت بگو به پسر من نقشه نکش!
22:34 - 1394/01/01
انجمنها:
http://btid.org/node/60183
اولا که شما خودت هم خیلی مقصری، جنبه سنتی بودن قضیه خواستگاری رو هل دادی به سمت مدرنیته و اجازه دادی ایشون خیلی خصوصی با شما ارتباط باشه در صورتی که همه چیز با اطلاع خانواده ایشون و با حضور خونوادشون باید پیگیری میشد
والا ما توی دور و اطرافیون ندیدیم پسری بره خواستگاری بعدش شماره دختر رو سریع بهش بدن و دختر هم اینجوری با پسر در ارتباط باشه اونم تو این مدت زیاد (2 سال و 3 ماه)
والا من اگه جای شما بودم نمیذاشتم یه خواستگاری اینقدر کش و قوس ایجاد کنه
خواستگاری سنتی تو یه مدت کوتاه اگه به نتیجه رسید که رسید اگه نرسید باید تمومش کنی که دیگه صدمه نبینی و بری سراغ گزینه بعدی
حالا این یکی که تجربه شد
ولی از این به بعد سنجیده عمل کنید و این رو هم بدونید که هیچکس دلسوزتر از خودتون برای خودتون نیست، معرف هم دلش برا شما نسوخته، معرف فقط میخواد یه وصلتی انجام بشه و یه کمیسیونی از طرفین بگیره و بره پی زندگیش
تسلیت عرض میکنم.
سلام دوستم
منم مثل شما یه عشق نافرجام داشتم با این تفاوت که عشق من روز ااخر خیلی حرفای بدتری زد که مات تک تک حرفاش شدم من شش ماهه همین حالمه
اما سعی کن مثل من نشی که ضربه بخوری از حرفاش
من به این نتیجه رسیدم هرچی بیشتر به کسی بها بدی طرف بیشتر مغرور میشه .خدا یه جوری کمکت میکنه
من برای شما دعا میکنم شمام واسه من دعا کن
به این فکر کن که اگه بعد ازدواج بهت میگفت تو منو میخواستی چقد خورد میشدی خانوادش اگه باهات بد برخورد میکردن چقد پیش خانوادت شکسته میشدی
پس من و تو هردو باید اول از نظر ذهنی خودمونو اروم کنیم .داستان منو بخونی دوستان راهنمایی های قشنگی کردن
شاید به درد شما هم بخوره
بهت پیشنهاد میکنم 7بار دعای نادعلی کبیرو بخونی
هم حاجت میده هم به ادم ارامش میده
من خودمم واسه نجات از این همه فکرو خیال به خدا پناه اوردم
سلام مریای عزیز، داستان شما رو خوندم،چقد به هم شبیه هستیم من اما تصمیم گرفتم که بعد از او دیگه به هیچ کسی اعتماد و از همه مهم تر عشق نورزم، وقتی کسی که رو سرش قسم می خوردم منو پیش همه خراب کرد....سرزنش ها به کنار، اتفاقات منفی که بر سر شخصیت و عزت نفس آدم رفته رو چجور جبران کنه..من همیشه بهش احترام میذاشتم همیشه دوستش داشتم همیشه زندگی و آینده رو با اون تصور می کردم اما یهو ازش تو زندگیم یه سراب موند..باورت نمیشه اگه بگم دیگه احساساتم مثله اول نمیشه...دیگه حوصله ندارم که برا شناخت روحیات و خلقیات کس دیگه وقت بذارم؛برا همین هم دیگه به ازدواج فکر نمی کنم.شب و روز من شده این آقا و رفتارهای ریز ودرشتش یه سر ملامت و سرزنش یه سر حس اینکه الان داره به من فکر میکنه یا نه؟چیکار میخواد بکنه؟من چیکار کنم؟ آیا از طریق معرف سوالی بپرسم؟ یا نه ؟
بدتر از اون رفتار تند و زننده ام با خونوادم هست بر عکس شما من نمی تونم لبخند بیارم رو لبم در حالیکه درونم داره می سوزه و یه لحظه آروم نیست..بسرعت عصبی میشم بسرعت اخم میکنم بسرعت بحث و بسرعت گریه
به نظر من زمان حلال مشکلاته.
میدونم سخته، اما تا میتونی بهش فکر نکن
اوباما چند مدت پیش حرفی گفت که رهبرمونم تاییدش کرد، اون حرف این بود که: عدم توافق بهتر از توافق بده!
حالا خواهر من ازدواج نکردن شما بهتر از ازدواج بد با آدم بی اختیار و ضعیفی مثل ایشونه
ولی نا امید نشو خدا کمکت میکنه
انشاالله یه همسر خوب واست پیدا میشه
شمام واسه آرامش من دعا کن
با گذشت زمان بلاهایی که سر آدم اومده،حل میشه؟؟
یا بصورت یه غده از یه جای زندگی آدم سر در میاره؟
انشالله روی خوش زندگی به من و شما و مریا خانم که درد مشترک داریم و بقیه ی کاربرای سایت رو بکنه.بحق پنج تن
زمان حلال مشکلات نیست به نظر من ،لااقل برای من نبوده که بعد از گذشت 6ماه هنوز میسوزم خوب نشدم که بدترم شدم حتی با وجود پیدا کردن شغل هم نتوستم ضربه هایی که خوردمو فراموش کنم حتی گاهی حالم از روز اول بدتر میشه نه اینکه بگم از شدت دلبستگی اینجورم نه .یه حسی ازش تو دلم هست اما هزاران حس سرکوب شده هم تو وجودم به وجود اومده .سرخورده شدم گوشه گیر و عصبی شدم جوری شدم که حتی حوصله صحبت کردن با خانواده ی خودمم ندارم مجبورم توی خونه لبخند بزنم تا کسی نفهمه که توی دلم چی میگذره مورد من که با تحقیر تمام رفت .حتی رازهای زندگیمم توی سرم کوبید و رفت
امیدوارم خدا مشکلات همه ی مارو حل کنه و یه صبرم به ما سه تا بده واسم دعا کنید
شما میدونید گریه کردن یه پسر جوون جلو خالش و شوهر خالش بخاطر عشقش یعنی چی؟ من پسریم که یک عمره با آبرو زندگی کردم، چون شوهر خالم عموی نگین میشد مجبور شدم بهشون بگم و وسط حرفام گریم گرفت. نمیدونید چقد پیش خانوادم گریه کردم. مامانم داشت میدید که بچش داره جلو چشماش آب میشه. روز دوم عید از بس فشار عصبی داشتم دست و پام بیحس شده بود. بخدا خیییییلی اذیت شدم. اما مجبورم صبر کنم. شمام همینطور خواهرای گلم
زندگی یعنی واقعیت
شتر سواری دولا دولا نداره
میخواد بسم الله خانوادش تشریف بیارن شما هم در خدمتشون هستید همین
خواستگار بود میومد خونتون .
فقط 2سال پیش با خونوادش اومد خواستگاری بقیش خودش تنها و هربار می گفت دارم خونوادمو راضی می کنم.دو هفته دیگه....یک ماه دیگه...بعد محرم....بعد عید فطر...دیگه چیزی نمونده و تا الا ابد
فراموشش کن حتی یه بار دیگه هم بهش فرصت نده.
باور کن یه ذره تحقیق کنی یهو میبینی این اقا زن و بچه داره یا معتاده یا دیپلم ردیه وگرنه یه ادمی که کار درست و حسابی داشته باشه و خانواده درست و حسابی میاد جلو رسمی خواستگاری و محل کارش رو هم پنهان نمیکنه.
به نظرم این اقا این مدت میخواسته ببینه میتونه از عواطف شما استفاده کنه ببینه شما به خاطرش تو روی خانوادت می ایستی بعدش نقشه های بعدیش رو عملی کنه و از شما باج بگیره ولی شما بسیار ادم باهوش و خانواده داری بودین که با نظرپدرتون پیش رفتین و دست اون اقا رو خوندین و اون اقا هم عصبانی شده و این عکس العمل زشت رو نشون داده.
تا جایی که من میدونم پزشک ها خیلی خیلی باهوش هستن و زیر بار این اقا و خانوادش نمیرن ببینیم مامانشون میتونه براشون یه همسر پزشک پیدا کنه جتما میخوان فوق تخصص جراح هم باشه با ماهی چهل پنجاه تومان درامد!!!
سلام. هم برا شما و هم سایر کاربران عزیز تو سال جدید آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم.
فرمایش آخرتون خیلی درست و منطقیه. واقعا عشق با عزت نفس و حفظ احترام قشنگه.
به نظر من رهاشون کنید و برا همیشه از ذهنتون دور کنید. انشالله که موقعیت های خوبی براتون پیش میاد.
با سلام
همانطور که نتیجه این مطلب را ذکر کرده اید و پدر محترمتان نیز با درایت کامل آن را مدیرت کرده ، این میشود که باید اقدام رسمی صورت گیرد تا بتوان برای آن هزینه ای انجام داد.
اما متاسفانه به هر دلیلی این کار انجام نشده و واقعا شما نیز از روی حسن نیت هزینه کرده اید.
قصد متهم ساختن شخصی را نداریم اما پرواضح است کسی که قصدش ازدواج هست و ریگی به کفش ندارد دنبال طفره رفتن و کوتاهی نیست.
الان نیز کاملا وظیفه شما مشخص است و همانطوری که پدرتان نیز پیگیر بوده اند باید هویت این شخص در اسرع وقت مشخص شود.
البته اگر دوباره قرار هست حضوری داشته و ادامه رابطه باشد.
به هیچ وجه شما با ایشان رابطه ای نداشته باشید حتی با یک پیامک.
اینکه مادرشان پیام داده یا نه اصلا مهم نیست چون حتی اگر ثابت شود مادرش بوده یا خودش چیزی از اشتباه شما را جبران نکرده و الان باید به صورت جدی با این قضیه برخورد کنید.
موضوع قبل را به کلی نادیده ، منتظر حضور ایشان نمانده و شرایط را برای حضور خواستگاران جدید فراهم کنید.
موفق و موید باشید
یروز هم یه پست میذارم تحت عنوان این که خانواده ها درکشونو در مقابل جوونشون که کسی رو دوست داره بالا ببرن،مدام نگن این نشد یکی دیگه، یا انگار کن همچین کسی نبوده توی زندگیت،.. این چه حرفهاییه که به جوون دل شکستشون میزنن بدتر دل آدم ریش تر میشه و حس سرخوردگی بیشتر میشه برا آدم... خونواده ها هم دل جوونشون نیستن..میگم بهشون دل آدم که عروسک نیست که هرکس میاد بهش دل ببنده بعدش که رفت آدم بگه خب بعدی میاد واقعا آدم داغون میشه قلب آدم مثه اولش نمیشه.
سلام مریای عزیز، داستان شما رو خوندم،چقد به هم شبیه هستیم من اما تصمیم گرفتم که بعد از او دیگه به هیچ کسی اعتماد و از همه مهم تر عشق نورزم، وقتی کسی که رو سرش قسم می خوردم منو پیش همه خراب کرد....سرزنش ها به کنار، اتفاقات منفی که بر سر شخصیت و عزت نفس آدم رفته رو چجور جبران کنه..من همیشه بهش احترام میذاشتم همیشه دوستش داشتم همیشه زندگی و آینده رو با اون تصور می کردم اما یهو ازش تو زندگیم یه سراب موند..باورت نمیشه اگه بگم دیگه احساساتم مثله اول نمیشه...دیگه حوصله ندارم که برا شناخت روحیات و خلقیات کس دیگه وقت بذارم؛برا همین هم دیگه به ازدواج فکر نمی کنم.شب و روز من شده این آقا و رفتارهای ریز ودرشتش یه سر ملامت و سرزنش یه سر حس اینکه الان داره به من فکر میکنه یا نه؟چیکار میخواد بکنه؟من چیکار کنم؟ آیا از طریق معرف سوالی بپرسم؟ یا نه ؟
بدتر از اون رفتار تند و زننده ام با خونوادم هست بر عکس شما من نمی تونم لبخند بیارم رو لبم در حالیکه درونم داره می سوزه و یه لحظه آروم نیست..بسرعت عصبی میشم بسرعت اخم میکنم بسرعت بحث و بسرعت گریه
ببخشید این نظر برای این اینجا نوشتم که نظر مشاور را بیشتر در مورد سوالات مطرح شده ام بدونم، اگه ممکنه؟؟