بیماری روحی - افسردگی و نقابهایی که میزنم

12:11 - 1397/08/25

سلام.دختری هستم 21ساله،از سن هجده سالگی که نوبت به من رسید برای کنکور دادن و ورود ب دانشگاه بسیار تلاش بیهوده کردم.درمناطق محروم درس خواندم و اولین کنکورم را درآنجا دادم،بلد نبودم چطور بخونم با اینکه شاگرد زرنگی بودم ،تلاش کردم ولی عکس نتیجه داد.در نتیجه 1سال پشت کنکورماندم،سال دوم مشکل خانوادگی بزرگی برایم اتفاق افتاد و من کل سال را افسردگی شدید داشتم،خواهر و برادرهایم دانشگاه شهر دیگری بودند و من تنها درخانه بودم،بخاطر آن مشکل از تمامی دوستان فاصله گرفتم ،و من بسیار خنده رو پر انرژی وشاد بودم ولی بعد از ان قضیه منزوی شدم.شش ماه شش ماه از خانه بیرون نمیرفتم! شاید هم نه ماه ،اجازه بیرون رفتن هم نداشتم. مشکل خانوادگی مقصرش من نبودم ولی تاوان سنگین افسردگی و تنهای را و شکست را من پس دادم.سال دوم پشت کنکور ماندن به افسردگی شدید سپری شد ومن 2نقاب در چهره داشتم یکی وقتی بود که شکنجه های روحی پدر ومادرم را بخاطر تحمل ان مشکل میدیم و خودم را پرانرژی و شاداب نشان میدادم تا بر غم دل انها اضافه نکنم، و تمام کار های شستن و پختن و..بامن بود. نقاب دیگرم به هنگام تنهای بود که من هرشب و هرصبح را گریه میکردم،بسیار باخود حرف میزدم وصداها وتصاویر خیالی میدیدم..دراینجا من نوزده سال داشتم.سال بعد مامجبور به مهاجرت شدیم به شهر دیگری. حال مادر و پدرم در آنجا بهتر شد و حال من بدتر! افسردگیم بکنار، مشکل جدا شدن یکباره از همه دوستانم واینکه دوستانی ک بسیار پاین تراز سطح درسی من بودند الان به دانشگاه رفتند ولی من ک همیشه شاگرد ممتاز بودم و بسیار زحمت کشیدم الان درشهر غربت هستم. دختر مذهبی بودم و با نامحرم ارتباط نزدیک برقرار نکردم و بیشترسمت خدا رفتم خیلی گریه میکردم ،حالم اندکی بهتر شد وحرف زدن های با خودم هم کمتر شد.به شدت به مطالعه و کتاب علاقه مند بودم بخاطر اینکه به خانواده ام فشار نیاورم خورد خورد کتاب های کنکورم را میخریدم، هر وقت پدرم پولی برای خرید لباس یا چیز دیگری داد من فقط با ان کتاب میخریدم و خوشحال بودم به امید انکه کتاب هایم کامل شود و کنکور بدهم پزشکی قبول شوم.من عاشق رشته پزشکی هستم و کمک کردن ب دیگران را دوست دارم. سال دوم پشت کنکور ماندن گذشت و من کنکور ندادم.سال سوم را درشهر غربت بودم و بااینکه یکسال از درس دوربودم ولی خیلی درس خواندم ،چون تنها بودم همیشه فکر گذشته آذارم میداد وچند ماه را خوب میخواندم و بعد افسردگی ب سراغم می آمد وفکر خودکشی خیلی زیاد داشتم..به درگاه خدا التماس میکردم هرکار وهر دعای بود خواندم ولی حالم بدبود.دوباره به خودم انگیزه میدادم و باقدرت میخواندم و باز چند ماه بعد وقفه می افتاد و مطالبی ک میخواندم در ذهنم کمرنگ میشد.به انتهای سال رسیدم متوجه شدم رشته مورد علاقه ام را نمی اوردم وکنکور دادم و همانطور شد ک گفتم.از خانواده اصرار بود ک فکر پزشکی را رها کنم و من دراین چند سال بسیار حرف و کنایه از پدر و مادر و خواهرو برادر خوردم..اما عشق من به پزشکی بیشتر شد.سال چهارم را نیز ماندم با همان افسردگی و همان انزوا ،باز هم درس میخواندم و تجربه های من خیلی زیاد شده بود کارم فقط این بود ک صدها مصاحبه افراد موفق را بخوانم و مطمئن باشم ک من هم یک روز موفق میشم.رویای شب و روز من این بود. خیلی درس میخواندم ولی اوضاع نسبت ب سال قبل هیچ تغیری نداشت،بازهای طولانی را خود به خود گریه میکردم و به گذشته فرو میرفتم هرکار میکردم حالم خوب شود نمیشد ،خانواده ام راجب من هیچ چیز نمیدانند و من چهارسال بود ک همان دو نقاب افسردگی به هنگام تنهای و شادی درجلو ی خانواده ام را دارم. الان اگر از پدرم سوال شود خنده رو ترین و پرانرژی ترین فرد خانواده کیست؟ همه میگویند نرگس است.(اسم من نرگس هست) سال چهارم هم تیکه تیکه درس خواندم هزاران ساعت ولی بدون پیوستگی ومجبوربودم هی برگردم مطالب قبل رابخوانم ک از یادم رفته بود، طی یک بازه چند ماهه دچار فراموشی شدم و از فراموشی خودم میترسیدم اسامی از یادم میرفت بطوری که ب طور مثال به نبات درون ظرف نگاه میکردم و میدانستم نبات است اما هرررچه فکر میکردم اسمش یادم نمی امد! وبعد از ان کمی از درس فاصله گرفتم و کندر خوردم تا بهتر شدم.پدرم درسال چهارم پشت کنکوری ام قسم خورده بود ک اگر امسال قبول نشدی خودمان برات انتخاب رشته میکنیم و من ترسم بیشتر میشد تمام عمرم را درس خواندم برای انکه درآینده دکتر شوم این هدف من بود ومیدانستم توانای اش را دارم.بعد تحمل ان همه سختی و رنجی ک تنها کشیدم همه بیهوده بوده ومن برم آراد بخوانم در رشته ای ک به آن علاقه ندارم؟ پس جواب ان همه زحمتم چه؟..خیلی ناراحت بودم سرجلسه کنکور نرفتم تا به دانشگاه نرم..!تا بزور مجبورم نکنند..دختری بسیار زیبا هستم که طی این سال ها خاستگاران فراوانی داشتم ولی چون دوخواهر مجرد بزرگ تراز خودم هستند پدر و مادرم همه انها را رد کردند،پس شرایط این رو هم نداشتم ،از طرفی بسیار افسرده ام و نمیتوانم ی فرد دیگری رو هم قربانی حال بد خودم بکنم..و من اکنون 21سال دارم و در اوج جوانی افسرده ام و از زندگی لذت نمیبرم، و پنجمین سال است که پشت کنکور هستم و اوضاع همانطور مثل قبل است. درحال حاظر وضع مالی بسیار بدی داریم و نمیتوانم پیش مشاور روانپزشک بروم .حتی اگر وضعم خوب بود هم خانواده قبول نمیکرد دکتر بروم یا تحت درمان باشم چون ازنظر انها مشکلی ندارم! خودم میدانم حالم بد است و کتاب های روانشناسی میخوانم تا مشکلم را حل کنم اما فایده نداره بیماری های روحی مختلفی را خواندم و متوجه شدم تمامی علائم این بیماری را دارم! بیماری دوقطبی_از نوع شیدایی برخی از علائم این بیماری: بسیار پرانرژی و فعال اعتماد به نفس زیاد عدم پیوستگی درانجام یک کار به مدت طولانی_از این شاخه به آن شاخه پریدن نوسان خلق گاهی بسیار شاد و به هنگام غم بسیار افسرده افزایش میل جنسی افزایش خواب عدم اجرا برنامه ریزی و غیره... ازتمام کسایی که میتونن کمکم کنن خواهش میکنم با حرفاشون بهم کمک کنن نمیتونم پیش روانپزشک برم، ازخانوادم کسی حاظر به شنیدن حرفای من نیست. این بیماری اذیتم میکنه .سالای عمرم از دست رفته میبینم و شدیدا احساس تنهای میکنم.نمیتونم پیوسته درس بخونم و نتیجه همه ی زحماتم امسال تباه میشه و تااخر عمر در حسرت میمونم وفقط ی شکست بزرگ برام باقی میمونه ک اخر نتونستم کارو تموم کنم ..باید الان چکار کنم؟ اخرین فرصت منه و من خسته شدم ،من باید چکارکنم ..تروخدا حرفای غمگین نزنین سرزنشم نکنین.. یاعلی *نرگس*

-------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال و از طریق کدپیگیری که دریافت میکنید پاسخ را مشاهده نمائید: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش بعد از فعالیت مفید، ديگر منتظر تاييد مديرانجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/138123

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 3 =
*****
تصویر farhood97
نویسنده farhood97 در

شما با قبول شدن تو کنکور تمام مشکلات و افسرگی و ... حل میشه

قبول شدن توی کنکور هم بسیار ، بسیار سادست ، هیچ احتیاجی به کلاس خصوصی و کتاب های انچنانی تست و امثالهم هم نیست . فقط کافیه اینو بدونی که 30 درصد مطالب کتاب ها ، 70 درصد سوالای کنکور رو تشکیل میدن . شما کافیه اون 30 درصد رو با دقت و جزئیات بخونی . ، برای این 30 درصد هم کافیه سوالای چند سال اخیر رو حلاجی کنی ( مثلا واسه ادبیات شما با کار کردن روی ارایه ها ، اثار ادبی و قرابت معنایی ، 60 دزصد مطالبو خوندی ، یا عربی با خوندن فنون ترجمه و درک مطلب و یکی دو درس قواعد ، 60 درصد مطالبی خوندی ، یا ریاضی با خوندن مباحثی مثه مشتق ، حد ، انتگرال ، دنباله ، لگاریتم و تابع ، 50 درصد مطالبو خوندی ، بقیه دروس هم همینجور )

( بنده بدون یک ساعت کلاس خصوصی رفتن و از ی شهرستان بسیار کوچیک رتبه 300 کنکور رو اوردم )

تصویر mostafavi
نویسنده mostafavi در

با سلام به شما کاربر محترم

قبل از هرچیز لازم است بدانید که چگونه شما دچار افسردگی شدید و فرایند تشدید این افسردگی در طی زمان چگونه رخ داده است.

اشاره کردید که شروع افسردگی شما در واقع از مشکل خانوادگی نشأت گرفته است و سال به سال این افسردگی تشدید شده است، باید عرض کنم چه بسا باید به قبل تر از ان برگردید زمان که اولین کنکور را دادید و با ناکامی مواجه شدید، بالطبع اولین کنکورتان بوده و ناکامی در آن، اولین فشار کنکور را احساس کردید. از طرفی مشکلی خانوادگی (که ما نمی‌دانیم چی هست؟) هم به فشارهای روحی شما افزوده شد و در ادامه اضطرابهای ناشی از کنکور و عدم موفقیت در آن و فشارهای خانواده مبنی بر انتخاب رشته، همگی اضطراب و ترسهای شما را بیشتر کرد، در کنارش حس تنهایی و عدم تخلیه هیجانی باز اضطراب و ترسهای شما را تشدید می‌کرد تا اینکه سال بعد کنکور ندادید و همین ندادن کنکور و حس اینکه از دیگران عقب افتادید و ... باز اضطراب و ترسهای شما را بیشتر کرد. از طرفی هدف شما قبولی در رشته پزشکی بود، ولی به دلایل مختلفی آمادگی کافی برای قبولی در آن رشته را نداشتید و باز اضطراب و تنشهای روحی شما بیشتر می‌شد تا جایی که در برابر همه این اضطرابهای درمانده شدید و درنهایت به راهبرد اجتناب و عدم تلاش رسیدید و دیگر امید و انگیزه‌ای برای موفقیت در آینده را از دست داده‌اید.

نکته‌ای که وجود دارد این است که شما اصطلاحا تمام توپهای خود را در یک سبد جمع کردید و چون به سبد خود نرسیدید، کاملا نا امید شدید. اما چرا فکر می‌کنید که تمام موفقیت شما در قبول شدن در رشته پزشکی خلاصه می‌شود؟ آیا فکر می‌کنید همه انسانهای موفق، در کنکور موفق شدند و تحصیلات آکادمیک را سپری کردند؟ چرا برای زندگی خودتان اصطلاحا پلن یا نقشه دوم و سوم تعریف نکردید؟ یعنی وقتی شما به هردلیلی به هدف اولیه تان نمی‌رسید، بهتر است اهداف بعدی خود را هم بسنجید. اگر شما اهداف دیگری را هم برای موفقیت خودتان مشخص می‌کردید، شاید در حال حاضر اینقدر مستاصل نمی‌شدید که چرا در کنکور در رشته پزشکی قبول نشدید! توصیه می‌کنم اهداف متعدد و نقشه‌های موفقیت خودتان را روی کاغذ بیاورید و در صورت لزوم با افرادی که می‌توانند در این زمینه به شما همفکری بدهند مشورت بگیرید تا اهداف اولیه، ثانویه و ... را روی کاغذ بیاورید و راههای رسیدن به هدفهایتان را باز با مشورت ترسیم کنید. این کار باعث می‌شود بهتر متوجه شوید در کجای کار قرار دارید و چگونه به هدفتان خواهید رسید.

اینکه فکر می‌کنید که چون دارای دو نقاب هستید و ... حتما دارای بیماری دو قطبی هستید، اینگونه نیست، بلکه این مسئله نیاز به بررسی از سوی روانشناس دارد . همچنین اینکه در حال حاضر احساس افسردگی می‌کنید توصیه می‌کنم دست از برچسب زدن به خودتان بردارید و با یک احساس خوب و امیدبخش روزتان را شروع کنید و همواره در زندگی هم خداوند را درنظر بگیرید و از او کمک بخواهید. در آخر شما را به روایت امیرالمومنین علی(علیه‌السلام) توجه می‌دهم که می‌تواند شاه کلید موفقیت و امید شما در زندگی‌تان شود. ایشان فرمود: «رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْ‏ءَ فَلَا تُؤْتَاهُ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلًا أَوْ آجِلًا أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلَاكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ وَ يُنْفَى عَنْكَ وَبَالُهُ؛ گاه چيزى را (از خدا) مى‌خواهى، امّا به تو داده نمى‌شود و دير يا زود بهتر از آن به تو داده مى‌شود يا به خاطر آنچه خير و مصلحت تو در آن است از برآورده شدن خواسته‌ات دريغ مى‌شود، زيرا بسا خواسته‌اى كه اگر برآورده شود، به نابودى و تباهى دين تو مى‌انجامد، پس چيزى بخواه كه زيبايى و نيكيش برايت مى‌ماند و پيامد سوئى ندارد.» [مجموعه ورام،  ج 2، ص 104]

موفق باشید.

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

به پدر و مادرت تفهیم کن

به ازدواج نیاز داری

اومدیم خواهرات هیچ وقت ازدواج نکردند

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

بخاطری که جهش خوندی سال اول قبول نشدی.

حالا امسال نشد هم سال بعد بده ولی اگه بازهم نشد دیگه باید ولش کنی.

تصویر Dane
نویسنده Dane در

جهشی نخوندم. امسال هم اخرین سال کنکور نظام قدیمه. سال بعدی وجود نداره دیگه خانوادم نمیذارن

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

نهایتا معادل سازی میکنی

تصویر Dane
نویسنده Dane در

کسی نیست من رو راهنمایی کنه؟

تصویر موسوی
نویسنده موسوی در

تقریبا من هم مشکل شما رو دارم