سلام
داستان حضرت خضر و موسی که بچهای که هیچ گناهی نداشته را میکشد تا وقتی بزرگ شد کافر نشود و پدر و مادر خود را کافر نکند نشان میدهد که علم فعلی خداوند که هر لحظه با اختیار انسان تغییر میکند، برای این بچه که کفر را هنوز انتخاب نکرده تغییر نکرده است که حضرت خضر او را میکشد.
لطفا به این تناقض پاسخ دهید.
----------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register
با سلام مجدد خدمت شما
اگر کشتن او به جهت مجازات او بود، فرمایش حضرتعالی صحیح بود؛ اما آیه قرآن چنین چیزی را نمیگوید.
قرآن کریم دلیل کشتن او را از زبان حضرت خضر اینگونه بیان میکند:
«وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَأَرَدْنَا أَنْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا»؛ «و اما [آن] نوجوان [که او را کُشتم]، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدم که آن دو را [در آینده] به طغیان و کفر بکشاند، پس خواستیم پروردگارشان پاکتر و مهربانتر از او را به آنان عوض دهد». [کهف: 80-81]
همانگونه که از ظاهر آیه پیداست، آن نوجوان را به جرم انجام نشده مجازات ننمودهاند؛ بلکه از آنجاکه پدر و مادرش انسانهای مومنی بودند و طبق نظر برخی، از خدا خواسته بودند تا آنها را عاقبت بخیر کرده و موجبات گمراهیشان در آینده را برطرف کند، خداوند با علمش که میدانست این نوجوان میتواند در آینده آنها را گمراه کند، او را از سر راه ایشان برداشته و موجبات فلاح و رستگاریشان را فراهم نمود.
به تعبیر دیگر دلیل کشتن آن نوجوان، مجازات او در ازای گناه انجام نشده، نبوده است؛ بلکه کشتنش به جهت لطف به پدر و مادرش بوده و شاید بتوان گفت در تمام مواردی که خداوند فرزند را از پدر و مادر میگیرد نیز مسئله همین است؛ درواقع خداوند از باب لطف به ایشان فرزند را از آنها میگیرد؛ زیرا حداقل درک مصیبت از دست دادن فرزند، میتواند آنها را به مراتب عالی برساند و در برخی موارد مثل این داستان، مانع کفر ایشان در آینده میشود.
با عرض سلام مجدد
سوال حضرتعالی در واقع متشکل از سه سوال است:
1. آیا کشتن این بچه موجب سلب اختیار از او نشد؟
سلب اختیار از سویِ خداوند، عقلاً در جایی زشت است که شخص زنده باشد و خداوند او را مجبور به انجام کار زشتی نموده، آنگاه او را بر آن کار زشت که مجبور به انجام آن بوده، مواخذه نماید یا اینکه شخص در ضمن زنده بودن، قصد انجام کاری را داشته باشد؛ اما خداوند مانع آزادی او و اختیارش برای انجام آن کار بشود؛ سلب اختیار در این دو صورت، از جانب خداوند، قبیح است.
اما اگر خداوند کسی را بمیراند و اجلش را برساند، به این کار سلب اختیار گفته نمیشود؛ بله این در واقع گرفتن نعمت حیاتی است که خداوند با فضلش آن را به شخص تا زمان مشخص داده و با حکمتش در زمان معین دیگری گرفته است.
اگر بنا باشد، به گرفتن حیات یک شخص در زمان معین، سلب اختیار اطلاق شود، باید بگوییم خداوند هیچوقت جان هیچ کس را در هیچ زمانی نباید بگیرد؛ زیرا در هر صورت هر انسانی برای آینده خود تصمیماتی دارد که مرگ مانع انجام آن میشود و موجب میگردد تا از انسان سلب اختیار شود.
2. چرا خداوند نسبت به تمام پدر و مادرها چنین اقدامی را انجام نمیدهد و فرزندان کافر آنها را نمیمیراند؟
در خود آیه شریفه به علت این مطلب اشاره شده است. خداوند میفرماید: این دو پدر و مادر مومن [واقعی] بودند و ما نمیخواستیم تا به واسطه کفر فرزند، دچار گمراهی شوند و در عوض به آنها فرزندی دیگر عطا نمودیم که اهل هدایت باشد.
ما نمیدانیم شاید این پدر و مادر، در زندگی خود کار مهمی انجام دادند یا دعایی کردند که خداوند به واسطه آن کار یا دعا، آنها را از گمراهی بهواسطه فرزند نجات داده و در عوضِ فرزندی که از ایشان گرفت، بهترش را به آن دو عنایت نمود.
اما سایر پدر و مادرها که دچار فرزند کافر میشوند، یا خودشان نیز کافرند، یا ایمان آنچنانی ندارند، یا کار و دعای خاصی نکردهاند که بهواسطه آن خداوند این لطف را به ایشان بکند و یا خداوند میداند که اینها با کفر فرزندشان هم در ایمانشان خدشهای وارد نشده و برای آزمایش و بلا ایشان را گرفتار فرزند کافر میکند.
3. چرا خداوند همه کافران را در کودکی نمیمیراند تا مردم از شر کفر و کفار خلاص شوند.
این مثل آن است که بگوییم خداوند اصلا کفار را خلق نکند و تنها افراد مومن را بیافریند. نتیجه این سخن آن است که اصلاً دنیا دار امتحان و تشخیص خوب از بد نباشد و مردم در دار دنیا مورد آزمایش و امتحان قرار نگرفته و دنیا به صورتی باشد که همه بالاجبار مومن باشند.
چنین چیزی خلاف حکمت خداوند و ماهیت دنیاست. در دنیا افراد باید با امتحان و بالا و پایین شدن و با اختیار خود نشان دهند که عیار ایمانشان چقدر است و آیا به خداوند و وعدههای او ایمان دارند یا نه. اگر بنا باشد که خداوند فقط مومنین را به دنیا بیاورد یا در دنیا نگه دارد، آنوقت باید پرسید که چرا اصلاً دنیا را خلق کرده است؛ زیرا در دنیا بناست افراد در امتحانات گوناگون ایمان و کفر خود را به ظهور برسانند تا بر اساس آن در آخرت مستحق ثواب یا عقاب باشند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
سوال حضرتعالی خیلی مجمل است. دقیقاً به تناقضی که به نظرتان رسیده، بهصورت صریح اشاره نفرمودهاید.
دو معنا از تناقض مذکور در سوال به ذهن رسید، که بر اساس هر دو معنا پاسخ را ارائه میکنیم. اگر معنایی غیر از این دو مد نظر شما بود، بیان کنید تا در خدمتتان باشیم.
معنای اول:
خداوند علم دارد که آن طفل کافر میشود
آن طفل کشته شده و کافر نمیشود (پس خداوند علم فعلی ندارد که او کافر میشود)
علم داشتن خدا به کفر او و علم نداشن به کفرش با یکدیگر تناقض دارند.
پاسخ:
در تناقض وحدت موضوع لازم است.
علم خدا به کفر او، علم ازلی اوست و علم خدا به عدم کفرش، علم فعلی خداست و چون موضوع این دو یکی نیست، تناقضی صورت نمیگیرد.
معنای دوم از تناقض:
خداوند علم دارد که آن طفل کافر میشود.
حضرت خضر او را میکشد، پس کافر نمیشود (علم فعلی خدا بر عدم کفر او تعلق میگیرد).
در اینجا علم ازلی خداوند به کفر او، با علم فعلی او به عدم کفرش و کشته شدنش، در تنافی است، اگرچه تناقض اصطلاحی وجود ندارد.
(امکان ندارد که علم فعلی با علم ازلی در تنافی باشد)
پاسخ:
علم ازلی خدا به تحقق کفر او تعلق نگرفته است؛ بلکه علم خدا به این تعلق گرفته که او با این حالتی که دارد، اگر بماند، باعث کفر خود و پدر و مادرش خواهد شد.
(به تعبیر دیگر علم ازلی بهصورت تعلیقی و اگری به کفر تعلق گرفته نه به صورت قطعی)
ادامه سوال:
حضرت خضر با کشتن بچه کافر اختیار بچه را از او گرفته و بقولی قبل از ارتکاب جرم مجازات شده این مسئله را توضیح دهید