20 دقیقه عشق را تدریس کرد!

14:32 - 1394/01/24

سلام دختری 24 ساله ام  و دانشجوی دندانپزشکی هستم . .همیشه تو محیط دانشگاه سرسنگین بودم و سعی کردم به اصطلاح آسه بیام و آسه برم .اهل دوستی با پسرا هم نیستم به هیچ عنوان .جند وقت پیش یکی از آقایون هم کلاسیمون که البته سنش بیشتره و تقریبا 33 سالست ،تو مسیر دانشگاه تا خانه بودم که ازم خواست سوار ماشینش بشم و باهام کار داره .منم  بر خلاف میل و به اصرار زیادش قبول کردم .اولش فکر کردم لابد جزوه میخواد یا کار درسی داره. تا اونجایی که خبر داشتم متاهل بود و یه نامزد عقدی داشت .بهم گفت از خانمش جدا شده .منم  از این حرفش که چه ربطی به من داره تعجب کرده بودم فقط بهش گفتم متاسفم .گفت من تو این چند مدتی که همکلاسیم همیشه ازت خوشم میومد.اما چون متاهل بودم نگاهم برادرانه بود .ولی همیشه دوستون داشتم .درسته دلایل جدایی منو و خانمم چیزای دیگه ای بود ولی فکر شما باعث شد زیاد هم این اتفاق ناراحتم نکنه .منم که کاملا جا خورده بودم گفتم دیگه نمیخواد ادامه بدید و ازش خواستم نگه داره ولی بعدش کلی تو خیابون دنبالم اومد و ازم خواست برای ازدواج بیشتر با هم آشنا شیم .منم قبول نکردم .در نهایت گفت اصلا هر چی بگید من قبول میکنم .اصلا با خانوادم میام خواستگاری .منم گفتم قصد ازدواج ندارم واگه داشته باشم اون آدم یکی مثل جنابعالی نیست .خلاصه  باعصبانیت و واکنش تند من معذرت خواهی کرد و سوار شد و رفت .

این آقا انتقالی از یه دانشگاه دیگه بود که ترم 4 بودیم به دانشگاه ما اومده بود .از همون اول توجه خاصی به من نشون میداد .البته من زیاد اهمیت نمیدادم ولی رفتاراش گاها طوری میشد که بچه ها متوجه میشدن و بهم میگفتن فلانی خیلی تو نخ توئه .ولی من میذاشتم به حساب جو سازی های الکی.

این مسئله خواستگاری گذشت تا اینکه هفته پیش یدفعه بی مقدمه بعد از تموم شدن کلاس و رفتن استاد ،این آقا پاشد و رفت بالا و ایستاد جلوی همه ی بچه های کلاس بازم از من خواستگاری کرد و با نهایت پر رویی جلوی 20 نفر آدم کلی ابراز عشق کرد .منم که انتظار این کارو نداشتم فقط مثل مجرما پا به فرار گذاشتم تا دیگه چیزی نشنوم.

از اون روز به بعد دیگه سر زبونا فقط حرف من و موجی از شایعات پشت سرم راه افتاده که من باعث شدم فلانی از زنش جدا شه و چیزای دیگه که از شنیدنش دهنم باز میمونه و حسابی آبروم به خطر افتاده .هرجا میرم بچه ها شروع میکنن به پچ پچ کردن.حتی یه مورد خواستگار  همکار هم داشتم تو کلینیک که از وقتی این شایعات پیچیده تا منو میبینن روشونو بر میگردونن .کاملا واضحه که حرف و حدیثا رو باور کردن .

به خانوادمم چیزی نمیتونم بگم .بابام خیلی آدم عصبانی هست اگه به گوشش برسه نمیدونم چی میشه .ابراز علاقه های جا و بی جای این آقا هم که از اون روزکاملا بی پروا و علنی شده و هر روز این مسئله رو مجددا سر زبونا میندازه .نمیدونم باید چیکار کنم .دلم میخواد کاراشو به حساب یه مزاحمت بذارم و ازش شکایت کنم تو کمیته انضباطی.ولی نمیتونم .یه عده از دوستامم هر روز دورم میکنن در این مورد باهام حرف میزنن و میگن گناه داره دوستت داره نباید بری ازش شکایت کنی .در ضمن میترسم شکایت کردنم برای خودمم تو دانشگاه دردسر آفرین بشه .خیلی تو شرایط بدی قرار دارم .بگید چکار کنم .

 

http://btid.org/node/62126

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 1 =
*****
تصویر zm@45
نویسنده zm@45 در

سلام دوست عزیز.به نظر من یک حرکت انقلابی لازمه که انجام بدی...والا همینطور این شایعات ادامه پیدا میکنه و اگه یه آدم مناسبم از تو خوشش اومده باشه با شنیدن اینهمه شایعه و دروغ از خواسته اش صرفنظر میکنه...به نظرم یه روز آخر کلاس که استاد رفت جلو همه بچه ها (اصلا لازم نیست بری بالا وایستی) خیلی محکم بگو اقای فلانی بهتره مواظب رفتارتون باشین، معیارهای من برای انتخاب همسر با آنچه که در وجود شما موج میزنه از زمین تا آسمون تفاوت داره.بهتر بیشتر از این خودتونو مضحکه دست خاص و عام نکنین چون تکلیف شما مشخصه.اگه یه بار دیگم ببینم از این رفتارهای نسنجیده کردین اونوقت رفتار من با شما جور دیگه ای خواهد بود و مسئولیت عواقبشم متوجه شخص شماست...
اگه دیدی باز ادامه داره حتما به کمیته انظباتی دانشگاه اعلام کن چون اگه بعد ماجرا بزرگتر بشه، اونا اول از همه به خودت ایراد میگیرن که چرا نیومدی زودتر بگی...
به حرف دخترهای همکلاسی و هم خوابگاهی اصلا توجه نکن.اکثر دخترا از این فانتزی بازیا خوششون میاد، زندگی رو شوخی بگیری ازش جدی ضربه میخوری...نزار حرفای اونا تو دلت علاقه ایجاد کنه و از این قهرمان بازیهای هندی خوشت بیاد...
موفق باشی عزیزم.

تصویر عشق پاک

سلام خدمت خواهر پاک و گل خودم
ببین به نظر من این آدم باید آدم هوس باز و بی آبرویی باشه با توجه به اینکه ازدواج موفقی هم نداشته!
بسیار کار بیجایی کرده که با آبروی شما بازی کرده و جلوی جمع درمورد شما صحبت کرده و به نظر من الان شما باید در جواب همون کارش و بخاطر تاثیر روی دیگران کاری مشابه کار خودش رو انجام بدید
یعنی با عصبانیت تمام ازش جلوی همون جمع و توی همون کلاس ابراز تنفر و انزجار کنید و اعلام کنید که ازش خیلی بدتون میاد
من که خیلی ناراحت شدم بخاطر این کاری که با شما کرده ؛ میدونی چرا؟
چون شکر خدا من خودم تا الان پسر پاکی بودم و و کوچکترین نگاه ناپاکی به دخترهای مردم نداشتم و همه رو مثل خواهر خودم میدونم ؛ حالا بنده با این اوصافی که دارم هیچوقت یه همچین کاری با دختر مردم نمیکنم و وقتی مقایسه میکنم به این نتیجه میرسم که این آقا اگه حداقل کمی مثل من و امثال من بود هیچوقت راضی به همچین کاری نمیشد
پس با جدیت تمام در یه موقعیت مناسب توی همون جمع تنفر خودت رو اعلام کن تا بقیه هم بدونن وشکایتش رو هم به کمیته بکن اصلا هم نترس چون اون بی شعور با وقاحت تمام جلوی جمع با آبروی شما بازی کرده
خلاصه اینکه کوتاه نیایید!
درضمن اون کارتون هم اشتباه بوده که سوار ماشینش شدید !

تصویر Minoo28
نویسنده Minoo28 در

بنیامین عین همین اتفاقی که نوشتی توی همسایگی ما افتاد. دختر و پسر همسایه مون چند ساله تابلوبازی در میاوردند که عاشق همند و خانواده هاشونم ایییی همچین بی خبر هم نبودند ولی نه اینا و نه اونا پا پیش نمی گذاشتند و لجباز بودند. ولی در هر صورت عرف میگه خانواده پسر باید جلو بیاد و اقدام کنه برای خواستگاری.
خلاصه سن دختره و پسره رفت بالای سی سال و پسره رفت با یکی دیگه ازدواج کرد و دختره هنوز مجرده.
دختره که عاشق اون پسره بودش چقده خواستگار رد کرده بود.

تصویر بنیامین

 سلام

در اکثر موارد وقتی دختر خانم فرصتی به آقا پسر نده برا صحبت کردن و خواستگاری از این اتفاقات زیاد می افته و حتی ادامه دار هم میشه و این طولانی شدن ماجرا به ضرر هر دو طرف تموم میشه

تو دوران دانشگاه در مقطع ارشد یکی از بچه های کلاس بود که کاملا مشخص بود از یه دختره خوشش میاد چون همش سعی میکرد به طور مداوم با ایشون صحبت کنه و در مقابل دید ایشون باشه از طرفی دختر خانم هم با ایشون خوب بود و بعضا شوخی های دختر پسری و کل کل راه میانداختن و یا در کلاس حرف همو تایید و یا همراه میشدن

تا اینکه پسره رو یه روز دیدم که فوق العاده ناراحته و گریه از صورتش میباره فهمیدم رفته جلو و جواب رد شنیده ولی چیزی نگفتم

از اون روز به بعد دختره پسره رو تحویل نمیگرفت و پسره هم دختره رو 

داستان بی پایانی که مثل آدامش کشی شده بود مثلا وقتی دختره میدید پسره با یه دختر دیگه حرف میزنه عکس العمل نشون میداد و یا هر وقت دختره تلفن داشت یا اس میزد پسره چشاش گرد میشد 

خلاصه یه روز من به پسره گفتم میخوام یه سوال ازت بکنم راستشو بگو و بهش گفتم به فلانی علاقمندی؟گفت تو از کجاااااا میدونی؟ :)))) گفتم آخه باهوش ایقدر تابلو بودین که دیگه نیازی به فسفر سوزوندن نداره و خلاصه بهش گفتم بزار کمکت کنم تا این مسئله حل بشه بخاطر غرور زیادی و اعتماد به سقفش گفت نه من گیر این نیستم و میرم جای دیگه برا خواستگاری چون رفتم مشاوره و اون بمن اینجور گفته .البته بگم خودش فوق العاده بچه بود و حرف گوش نمیداد و لجباز به تمام معنا

خلاصه چند جا رفت خواستگاری و بالاخره عقد کرد .روزی که تو دانشگاه با حلقه اومد اون دختر تا حلقه رو دید رنگش سرخ شد و خیلی ناراحت و کلاسو ترک کرد و تا چند جلسه کلاسارو نمیاومد یا اگر می اومد دیر میاومد و زود میرفت

همه اینها رو گفتم که بدونید یه رفتار غیر منطقی چه از طرف پسر و چه دختر میتونه تا مدتها در زندگی آدم اثر بزاره 

چقدر خوبه همون موقع که پسر میاد جلو دختر اگر مشکلی برا خواستگاری تو اون مقطع داره عنوان کنه و بگه از طریق خانواده باید بیان جلو اینطوری پسر رفتار به مراتب سنگین تر و آرام تری پیدا میکنه .همچنین چند جلسه صحبت برای شناخت بیشتر و بالارفتن اعتماد به نفس بزارن چون معمولا آقا پسر هایی که اهل رابطه قبلا نبودن و الان به کسی علاقمند میشن خیییییلی هول میشن و در جلسات اولیه حتی نمیتونن درست صحبت کنن برا همین اکثرا جواب رد هم میشنوند 

به حرف دیگران هم اصلا نباید توجه کرد و خودتون برا تحقیق و شناخت اقدام کنید

بنظر خودم دختر و پسری ایده آل هستند که کدورتها رو کنار بزارن و دلشون از هم چرکین نشه چون تنها اونها هستن که در زندگی آینده از کاه کوه نمیسازن و با لجبازی و بچه بازی به سمت طلاق کشیده نمیشن

تصویر iman70
نویسنده iman70 در

افرین بنیامین افرین

تصویر z.m
نویسنده z.m در

سلام ببخشید میشه یه مشاوره به من بدید وبگید چطور دندانپزشکی قبول شدی خواهش میکنم خیلی به مشاورتون نیاز دارم

تصویر amirmoomadi

سلام خواهر گرامی

جسارت من رو ببخشید 

چون خودم در این باره ضربه روحی دیدم  وقتی اقاپسری  از یک دخترخانم درخواست ازدواج می کنه و دخترخانم اول به شکل غیر رسمی جواب میده این باعث میشود خواستگار بیشتر اصرار کنه و  

و اگر شما قبول میکردید که خواستگار به شکل  رسمی با خانواده به خواستگاری شما می آمدند و شما رسما جواب منفی  میداید چون به  خانواده خواستگار احترام گذاشته اید آنها هم این جواب رو قبول میکردند و به جواب نه شما احترام میگذاشتند

(و در ضمن یک لبخند دختر خانوم ها به یک آقا پسر به مرور دلبستگی  ایجاد میکند)

و شما تو ماشین ایشون نشستید این موضوع رو بدتر میکنه

چون آقا پسرها فکر میکنند که دخترخانومها خجالت میکشند جواب مثبت بدند و اخر اون این مشه که خواستگار به شکل علنی تو دانشگا از شما خواستگاری میکنه

درخواست برادارنه :سمینارهای دکتر شاهین فرهنگ در قم در باره ازدواج موفق خیلی خوب است و ایمیل دکتر info@kht.ir

تصویر کوه گل

عرض سلام و ادب. ببینید خانم soli.rhm شما نباید تحت تاثیر برخی از آرتیست بازیهای این اقا قرار بگیرین. از نظر من برخی از حرکات ایشون در شان یه دانشجو دندان پزشکی 33 ساله نیست.اگه نمیخواهید به ایشون فکر کنید و موضوع رو تموم شده میدونید با احترام جواب منفی بدین و سعی کنید زیاد توجه نکنید و برخورد و ارتباط رو هم کمتر کنید(حتی برای جزوه گرفتن و جزوه دادن) و همچنان تو محیط دانشگاه سرسنگین باشین مثل گذشته.اگه خیلی ادم پلاچ و سمجی بود بی محل کردن بهتر از حراست و کتک کاری جواب میده. برای ایتم های دیگه مثل همکارتون ،اگه نظرتون در موردش مثبته با همکارتون صحبت کنید و بگین در موردتون شایعاتی هست و تصمیم به ازدواج با ایشون رو ندارین. یا خیلی قاطع بگین خواستگاری کرد جواب منفی بود.

درغیر این صورت(اگه نظرتون منفی نیست) باید ببینید ماجرای قبلی ایشون تا کجا ادامه پیدا کرده، علت جدایی ایشون چی بوده، عقد بودن یا ازدواج کرده بودن و در کل شخصیت ایشون چطور شخصیتی هست وبعد تصمیم خودتون رو بگیرید(البته تعلل تو تصمیم گیری خوب نیست و باید قاطع بود). در مورد اینکه تو دانشگاه و محیط بیرون در مورد شما حرف و گمان هایی زده میشه خدمتتون عرض کنم این جور ماجرا ها همیشه هست وشما باید همچنان سرسنگین تو دانشگاه رفتار کنید واهمیت ندین  وتا مشخص شدن یکسری چیزا کمتر با ایشون برخورد داشته باشین. پیشنهاد میکنم این موضوع رو با خانواده وبزرگتر در میون بذارید.

تصویر خانم آسمان

البته همسر دوم شدن هم یه سری دردسرها داره مثلا اینکه اگه اون اقا تازه جدا شده باشه از همسرش امکان اینکه دوباره بخواد برگرده هست.

بعدم باید ببینی با هم زندگی کردن یا تو دوران عقد طلاق گرفتن.

ممکنه این اقا تا چند سال دیگه درگیر پرداخت مهریه باشه و همیشه به خاطر مهریه با همسر قبلی در ارتباط باشه.  حالا من نمیدونم به خاطر پرداخت مهریه ممنوع الخروج هم میشن یا نه.

بعد اینکه ببینی بازخورد خانواده خودت و فامیلت در مورد طلاق این اقا چیه؟

همینطور دقت کنی ببینی تو خانواده اون اقا چه بازخوردی داره هرجا میخوان صحبت کنن نگن زن دوم حسن اقا اگه بگن زن جدیدش زن قدیمش شما ناراحت نمیشی.

بعده ها به بچه هات میگی که این اتفاق افتاده بود و پدرتون اول یه زن دیگه داشت اونوقت اگه بخوای با همسرت این موضوع رو از بچه ها پنهان کنی همش نگرانی یکی تو فامیل تون چیزی نگه.

شاید همسر قبلیش از اقوام باشه و شما باهاش تو مهمونی ها برخورد داشته باشی.

من اگه میخواستم همسر دوم کسی بشم که قبلا زن طلاق داده میگفتم هزار تا سکه مهریه ام بکنه شش دانگ خونه به نامم کنه خلاصه یه عالمه ازش باج میگرفتم مردی که یه بار زن طلاق داده بار سوم چهارم راحت تر این کار رو میکنه.

تنها چیزی رو هم که باید مواظب باشی اینه که اختلال روانی نداشته باشه برای همین میگم برو پیش دکتر روانشناس. یکی دیگه هم میتونه مشکل جنسی داشته باشه.

کلا معلومه از اون ادمهای یه دنده و لجبازی هست یا خیلی بچه ننه که مامانش رو مجبور کرده به این سرعت زنگ بزنه به شما.

سعی کن با منطق تصمیم بگیری با احساس تصمیم نگیر.

تصویر sibsabz8
نویسنده sibsabz8 در

کاملا با خانم دکتر موافقم بهترین راهنمایی

تصویر soli.rhm
نویسنده soli.rhm در

از دوستان عزیز خانوم دکتر و آقا احسان خواهش میکنم بحث رو به محل دیگری موکول کنند چون موضوع بحثشون چندان به مشکل من ربطی نداره .راستی مادر این آقا امروز به من زنگ زدند و رسما خواستگاری کردند و خواستن شماره منزل رو بدم ولی من گفتم فعلا این کا رو نمیکنم ایشون هم یه کم ناراحت شدن ولی گفتن منتظر میمونن و باز تماس میگیرن .قضیه واقعا جدی شده و من نمیدونم باید چیکار کنم.خانواده هم که درگیر عمل جراحی برادرم هستن اصلا فرصت مناسبی برای طرح موضوع خواستگاری نیست .

تصویر خانم آسمان

جدی خواستگاری کرد!!!!
خوب الان نظر خودتون چیه؟
به نظر من یکم موضوع پیچیده هست من اگه جای شما بودم خیلی رک و راست از مادرش میپرسیدم که دلیل جدایی ایشون از همسرشون چی بوده!
الان باید دید نظر خودتون در مورد اون اقا چیه؟ اگه راضی نیستی که به مامانش بگو موضوع تموم شده هست.
اگه راضی هستی که با اون اقا ازدواج کنی که دو تا راه داری.
یا اول به خانواده تون بگین و با نظرو همفکری اونها پیش برین.
یا اینکه اول صحبتهاتون رو با اون اقا و خانواده شون انجام بدین ببینین به نتیجه میرسین بعد به خانواده خودتون اطلاع بدین من اگه جای شما بودم حتما با نظر یکی از اعضای خانواده خودم که قبولش دارم پیش میرفتم.
ولی حتما دنبال دلیل طلاقش باش حتی شده بری با نامزد قبلیش حرف بزنی اگه خودشون هر چی برات گفتن باور نکن چون اللحمدلله همه طلاق میگیرن مقصر طرف مقابل بوده خودشون فرشته بودن و انگار گیر یه دیو افتاده بودن.
اگه همسر قبلیش قانعت کرد که مشکل چیز دیگه بوده بعدش برو پیش یه دکتر روانپزشک یا روانشناس برای مشاوره که خیالت راحت باشه مشکلی نیست.
به نظر من اگه مشاور اوکی داد و این اقا مشکلی نداشت ازدواج کنید ولی اگه فکر میکنی دو سال دیگه صبر کنی موردهای بهتری گیرت میاد خوب منتظر شو.
شاید الان خیلی از دوستان بگن نه و این اقا بدرد نمیخوره ولی همیشه یادت باشه عشق واقعی خیلی کم تو زندگی ادم پیش میاد اگه این اقا واقعا عاشقت باشه ارزشش خیلی بیشتر از هزار تا مرد دیگه هست.
از بحث پیش اومده قبلی با دوستان هم معذرت میخوام.

تصویر sadegh37
نویسنده sadegh37 در

سلام خواهرم

من داداشت بودم میرفتم دانشگاه اول قشنگ باهاش حرف میزدم

تکرار میکرد خودم جوری می فرستادمش بیمارستان که دفعه دیگه از این غلطا نکنه.

به داداشت یا بابات بگو دوتا بخوابونن زیر گوشش آدم می شه

البته راه های دوستانه تر مثل حراست هم بد نیست.

تصویر زهرا88
نویسنده زهرا88 در

ی پیشنهاد به پروانه و خانم دکتر و احسان69
مشکل این بنده خدارو حل کنید اینجا سه نفری اتاق گفتگو درست کردین!
یا خودتون پست بذارید و مشکلتونو اونجا حل کنید یا بباید اتاق گفتگو.

تصویر پروانه

البته حرف شما تاحدودی درسته زهراخانم وشاید زیاد خوب نباشه که زیر سوال کسی راجب مباحث دیگه صحبت بشه ولی خب،اگه شما مباحث رودنبال کنید متوجه میشید که همه چی،اتفاقی بوجود اومد وبحث ادامه پیداکرد نه اینکه قصد ما این بوده باشه که سوال ایشون رونادیده بگیریم مثلا من داشتم کامنت ها رو میخوندم که به نظرم رسید بهتره چندتا نکته رو به خانم دکتر بگم شاید بتونه کمکشون کنه وهمینطوری بحث ادامه پیداکرد
درضمن من نمیدونم نتم چه ایرادی داره که نمیتونم وارد اتاق گفتگو بشم برای همین مجبورم هرحرفی دارم توهمین کامنت ها بزنم

تصویر خانم آسمان

زهرا جون من مشکلی ندارم که بخوام حل کنم. شما هم اگه خوشتون نمیاد  دنبال نکنید. انشاالله این بحث هم تموم میشه نگران نباشین.

احتمالا شما بچه بودین از این شاگرد زرنگ ها بودین که همیشه تو مدرسه مبصر بودین.

تصویر خانم آسمان

خوب زهرا جون من توقع داشتم مدیر انجمن یا یکی تو این مایه ها همچین تذکری بهم بده نه شما برای همین جا خوردم صبح کله سحر این متن رو دیدم.

اتفاقا دوستان خودشون دوست داشتن که تو همین جا مطرح بشه مثل اینکه خیلی ها هم این بحث رو دنبال میکردن من فکر نمیکردم که این گوشه که ما داریم بحث میکنیم بعضی هارو ناراحت کرده.

 البته خودم همش نگران کاربری که صفحه مال ایشون هست بودم.

تصویر زهرا88
نویسنده زهرا88 در

خیر شما شاگرد زرنگ بودی شدی دکتر و خوب مشاوره میدی تو این سایت به دوستان!
من از اون تنبلاش بودم ...
خداروشکر که مشکل ندارید
مخاطبم فقط شما نبودین خانم دکتر،به خودتون ی نفر نگیرید.
جالبه ها اصن جنبه انتقاد نداری،دکتر باید انتقادپذیر باشه

تصویر خانم آسمان

سلام به اقا احسان و دوستان خوب.

نه فعلا خبری از اون اقا نشد من برعکس شما خیلی فکر میکنم تا یه کاری رو انجام بدم من حتی اگه پسر هم بودم خودم رو زیاد طالب نشون نمیدادم ادم باید خیلی سنگین رنگین برخورد کنه فکر کنم پروسه هم کلاسیم یا اصلا انجام نشه یا حداقل سه چهار ماه طول بکشه.

حالا اینکه هم من باید یه تصمیم جدید بگیرم هم اتفاقهای قدیم رو در نظر بگیرم کلا خیلی کار میبره.

هم میخوام شرایط خانواده خودم رو بسنجم ببینم برخورد اونها چیه چون تا حالا که زیاد راضی نبودن از حالا به بعد رو نمیدونم.

 

تصویر خانم آسمان

پروانه جون نمیدونم چرا امکان جواب پایین نبود.

اره راست میگی من خیلی به حرفهای دکتر گوش میدم راستش یکی از مشکلات منم همین بود که نه حالا نسبت به روانپزشک که نسبت به همه ادم دهن بینی بودم و خیلی باعث ضرر تو زندگیم شد یه جوری فکر میکردم همه راست میگن کسی بد منو نمیخواد حرف همه رو چشم بسته قبول داشتم الان چند ساله متوجه این ضعفم شدم و دارم روی این ضعف کار میکنم الان خیلی کمتر به حرفهای روانپزشک گوش میکنم زیاد وابسته نیستم قدیم ها هر کی هر مشکلی پیش می اورد من باید با پدرم مشورت میکردم اتفاقا دکتر خیلی مستقلم کرد بهم جرات داد اتفاقا من تنها مریضش هستم که باهاش مخالفت میکنم ولی تو خیلی از تصمیم گیریها کمکم کرد چون اگه نبود شاید تا الان نه درسم رو ادامه میدادم همینکه یه ازدواج ناموفق انجام میدادم.

اتفاقا بابام هم تازگیها اصرار میکنه که برو سمت همکلاسیت ولی به نظرم اون اقا خیلی از دستم عصبانیه منم عصبانی هستم ولی من از این ادمهایی هستم که زود فراموش میکنم ولی اون خیلی ادم لجبازی هست بعید میدونم که عصبانیتش برطرف شه.

یه مشکل دیگه که من میترسم اینه که خانواده اون راضی نباشن و راضی نشن یا همیشه دل چرکین باشن و بگن ما نمیخواستیم عروسمون بزرگتر باشه دلم نمیخواد اون اقا برخلاف میل خانوادش عمل کنه. ولی همه حدس هست شایدم خانوادش راضی باشن.

تو گروه درمانی که میرفتم یه اقایی بودن تازه ازدواج کرده بود هر بار می اومد گروه اشک تو چشمش جمع میشد و میگفت من یه خانمی رو دوست داشتم و عاشقش بودم و هنوزم هستم نمیتونم فراموشش کنم (اون خانوم هم ازدواج کرده بود و بچه داشت.) مشکل اینکه با هم ازدواج نکرده بودن هم این بود مادر اقا پسر مخالف بود که عروسش سه سال بزرگتر از پسرش باشه.

چند بار اومدم تو گروه ماجرای اختلاف سنی رو بگم که دیدم همون روز یه مراجعی اومد و گفت من از پسره بزرگترم و دکتر روانشناس میخواست که منصرفش کنه.

حالا موندم که مشاورها تو چه شرایطی راضی به ازدواج دختر بزرگتر با پسر کوچکتر میشن.

همین باعث شد که نه به روانپزشک نه به روانشناس جرات نکردم در مورد این اقا حرف بزنم که نگن تو که عاقلی دیگه چرا میخوای همچین کاری بکنی.

ولی شایدم دلم رو زدم به دریا و به و یهویی به اون اقا گفتم. جالبه که هر چقدرم من عصبانیش کنم باز هم دلش نمیاد جواب منو نده.

تصویر احسان69

خانوم دکتر به نظر من به امید همکلاییت نباش اما خیلیم بیخیالش نباش. با همه حرفای بدی که نگین بهم زده. با همه بدرفتاریاش. اگه حتی چند سال دیگه نگین فقط یک قدم به طرفم بیاد من ده قدم به طرفش برمیدارم.. آدم عاشق در برابر معشوقش همینطوره. پس شماهم یک کاری کن که همکلاسیت متوجه بشه داری بهش فکر میکنی، این کار تکلیفتو مضخص میکنه که هنوز اون آقا دوست داره یا نه.
اینطوری بهتر واسه آیندت تصمیم میگیری. هیچوقت با خودت نگو شاید اون آقع عب من عصبانیه پس به طرفش نرم بهتره. نه! هیچوقت از دید خودت همه چیزو نگاه نکن.
الان بابای نگین داره از دید خودش همه چیزو میبینه. فکر میکنه من خواستگاریم یه خواستگاری معمولی بوده. با خودش میگه احسان میخواد زود ازدوعج کنه واسه همین الان اومده جلو و....
من از همین برداشتشون دارم اذیت میشم. سالای پیش گاهی نگین رو بیرون میدیدمش. بعد زنگ میزد میگفت احسان تو واقعا دوسم داری؟ چون نگین لاغر بود، همش با خودش فکر میکرد که نکنه دیدمش خوشم نیومده. از دید خودش همه چیزو میدید.

شاید اون آقای همکلاسیتون منتظره شما برگردید طرفش. پس به نظر من اینکارو بکنید.

تصویر پروانه

ببین عزیزم بازم به فکر حرف روانپزشک هستی که یه وقت نگه شماکه عاقلی دیگه چرا؟!! بابا آخه عشق و محبت که سن وسال نمیشناسه!! البته اگه اختلاف،سنی تون واقعا زیاد وفاحش بود شاید اینکار اصلا عقلانی نبود ولی 4 سال آنقدر زیادنیست که خیلی بخوادمشکل ساز بشه به نظرم شمااصلا به نظر روانپزشک و روانشناس و اینا کاری نداشته باش وکاری روکه فکرمیکنی درسته انجام بده
من اگه جای،شما بودم حتما یه جوری به اون آقا میرسوندم که نظرم تغییرکرده وحاضر به ازدواج باایشون هستم وچون ایشون عاشق شماست حتی اگه هنوزم عصبانی باشن ، استقبال خواهند کردانشاالله که خانواده اش مخالفت نکنن شماکه از نظراونها خبرنداری شاید به نظر پسرشون احترام بذارن اگرم مخالف باشن بازهم عشق وعلاقه این آقا میتونه راضی شون کنه شمافعلا به بعدش فکرنکن یه قدم بردار ببین چی پیش میاد انشاالله که هرچی،به خیر وصلاحتونه پیش بیاد

تصویر خانم آسمان

مرسی پروانه جون میخوام سعی کنم دوباره یه تصمیم های جدیدی در موردش بگیرم برام دعا کن.

حتما خبرهای حدید رو به بچه ها و شما میگم.

تصویر پروانه

خواهش میکنم عزیزم انشاالله که موفق باشید و مابزودی خبرهای خوش ازشما بشنویم
دعاگوی شما ثوست خوبم هستم:-)

تصویر احسان69

خانوم دکتر الان برنامتون واسه ازدواج چیه؟ شما تک فرزند هستید؟

تصویر خانم آسمان

اقا احسان منتظرم یه ذره بدبینی که این چند سال برام به وجود اومده برطرف بشه وگرنه تو فکر ازدواج  هستم دلم نمیخواد تا مشکلاتم فراموش نشده وارد رابطه دیگه ای بشم و ازدواج کنم برای همین هم به همه میگم تا فکرتون مشغوله و ناراحتید ازدواج نکنید.

تمام این حرفها و درد و دل هام هم اینه که شاید درس عبرت بشه برای بعضی ها که اگه یکی اومد تو زندگی من که خیلی دوستش داشتم برای این بود که مرتکب اشتباه های دیگه نشم و خدا خیلی بهم لطف داشته. انشاالله شما هم یه روز متوجه بشی که نگین فقط باید یه دوره ای تو زندگیت میبوده و باعث پیشگیری از یه سری اتفاق ها میشده شاید قسمتت کسی دیگه ای هست. همه پسرها تو این سن ها از این اتفاق ها براشون می افته ولی بعدا متوجه میشن که اینها همه تجربه هست و خودشون رو باید برای مشکلات سخت تر از این تو زندگی اماده کنن به نظر من این اتفاقها قلقلک زندگی  هست حالا سخت هاش تو راه هست و فقط خودمون باید یه زندگی ای رو برای اینده انتخاب کنیم که کمتر اذیت بشیم.

میخوام با درد دل هام بگم که اصرار بیش از حد اقایون هم خانم ها رو زده میکنه  باعث میشه نسبت به اقایون بدبین بشن نتونن برای زندگیشون تصمیم درست بگیرن.

من تک دخترم ولی تک فرزند نیستم دوتا برادر بزرگتر دارم که ازدواج کردن.

تصویر خانم آسمان

اقا احسان برای موضوع خواهرتون خیلی ناراحت شدم انشاالله خدا بهش صبر بده و خدا کنه دوباره یه بخت و بالین خوب نصیبشون بشه. اره من فکر کنم برعکس اقایون که خیلی انفرادی تصمیم برای زندگی و اینده شون میگیرن خانمها خیلی گروهی تصمیم میگیرن و باید با همه مشورت کنن که مبادا اشتباه کنن البته تو مشورت گروهی هم ادم باید خیلی مواظب باشه که یه نفر از روی حسادت نظر نده حالا نمیدونم خواهر شما کجای نظر خواهیش رو اشتباه کرده.

من شباهتی تو تصمیم خواهر شما با نگین نمیبینم نگین کاملا با حرف خانوادش داره پیش میره.

البته اون اس ام اس هایی که گفتی فرستادی برای پدرش خیلی اشتباه بود ولی اینها هم خانواده عجیبی هستن که پدر از این اشنایی خبر داره یه روز میگه اره یه روز میگه نه نشون میده خانواده با شخصیتی نیستن که نمیتونن یه تصمیم بگیرن.

من میگم تا عشق به رشته نباشه ادم نمیتونه درس بخونه حالا این نگین خانوم از اون ندید بدیدها هست که به خاطر کلاس و اسم یه رشته درس میخونه نه به خاطر عشق و علاقه به رشته خوب کسی که با یکی از مهمترین تصمیم های زندگیش یعنی درس اینطوری برخورد کنه تو انتخاب همسر هم میخواد مثل رشته اش برخورد کنه و بگرده یه شوهر خوب و با کلاس پیدا کنه که خبر نداره که ازدواج و عشق هم که فقط دنبال  پول و مدرک پسر باشی دوام نداره.

من که فکر نکنم این خانوم بتونه از پس رشته به این سختی بربیاد و دکتر بشه اونوقت اون میمونه و یه دیپلم و یه عشق از دست رفته و چهار تا خواستگار بدرد نخور.

من فکر کنم خانوادش تو خرج رشته اش موندن یعنی میبینن توانایی اینکه وسط ترم های تحصیلیش بخوان جهیزیه هم بدن ندارن میخوان ببینن کسی پیدا میشه بگه من این خانوم دکتر رو میخوام  و ملک بهش میدم جهاز نمیخوام خونه به نامش میکنم و خرج تحصیلش رو هم میدم و...

یکی نیست به خانواده این خانوم بگه انقدر دختر خوب و دکتر از بهترین دانشگاه ها هست که حالا دختر شما کار خاصی نکرده که بخوان به خاطرش همچین باجی رو از خانواده پسر بگیرن. مطمئنا هم با این توقعات اینها نه یه پسر بازاری پولدار نه یه پسر دکتر حاضر نیست با این دختر و خانواده بی کلاسش ازدواج کنه.

تصویر احسان69

خانوم دکتر.. من نمیدونم نگین چطور حاضر شد به کسی که دوسال و نیم میگفت دوست دارم و ازش دوست دارمای زیادی شنیده بود آخرش اینطور رفتار کنه.
خالم دیروز بهم گفت ( خالم زن عموش میشه) : احسان عید نگین اومده خونمون گفته ((زن عمو یه روز دیر رسیدم کلاس درو که باز کردم وترد کلاس شدم استادمون گفت خانوم دکتر لطفا در رو ببندید من. گفتم بله؟ گفت: خانوم دکتر لطفا در کلاس رو ببندید. درو که بستم با خودم گفتم واااای خدای من به من گفت دکتر؟ من دارم دکتر میشم! ))
بلافاصله من به خالم گفتم اگه من کاری که نگین بامن کرد رو با اون میکردم، به خودم افتخار که نمیکردم هیچ. روزی هزار بار جلو آینه به خودم فحش میدادم.
شما خودتونم میدونید بیشتر پسرا میرن رشته فنی مهندسی. رفتم تو سایت دانشگاهشون دیدم تو چهل نفر فقط هفت نفر پسرن و ما بقی دخترن. اینا منتظر کی میتونن باشن؟ بعدشم نگین فقط از چشم من زیبا بود و رفتارشو فقط من تحمل میکردم. مطمئنم کمتر کسی حاضره با اون کنار بیاد.
بابای نگین سازش نشون میداد. اون دوس داشت من دامادش بشم. هنوزم دوس داره. چون دخترشو میشناسه. چون نگین اخلاقش شبیه مامانش بود نه باباش. باباش خودش میبینه که داره با خانومش سازش نشون میده. میدونه که دخترشم اونطوریه. خودش میدونه که اگه دامادش مثل خودش سازش نداشته باشه ممکنه بابت حرفایی که دخترش میزنه،داماده دخترشو کتک هم بزنه.روزی که با پدرش حرف زدم بهم گفت دوس دارم دامادم طوری باشه که دو روز دیگه دخترمو با یه بچه تو بغلش نفرسته در خونم.!

تصویر پروانه

سلام خدمت خانم دکتر عزیز
خانم دکتر من داستان این آقا رو که،عاشق،شما بوده واتفاقا شماهم دوستش داشتید ولی فقط به خاطر اینکه سنش ازشما. کمتر بوده ردش کردید رو تاحالا چند بار توکامنت های شما خوندم و هیچوقت نظر ندادم ولی دلم نیومد چند تانکته رو بهتون نگم چون احساس میکنم شما واقعا عاشق ایشون بودیدوهنوزهم دوستش داربد و نتونستید فراموشش کنید که راجبش صحبت میکنید
به نظرمن شما زیادی به حرف مردم اهمیت میدید که به خاطر حرف اونها به کسی که دوستش داشتید جواب رد دادید اتفاقا تصورشما اشتباهه و مردم زیاد دراینباره حرف نمیزنن مخصوصا اگه چهره دختر خانم کم سن وسال بزنه و توظاهر معلوم نباشه که اصلا مشکلی نیست
خواهر من الان سه ساله که بایه آقایی ازدواج کرده که سه سال از خودش کوچیکتره نمیگم زندگیشون بدون مشکله چون هیچ زندگی ای بدون مشکل نمیشه ولی درمورد حرف وحدیث مردم هیچوقت حرف بدی پیش نیومده و اونها واقعا عاشقانه همدیگرودوست دارن و خداروشکر باهم خوشبختند وهمینه که مهمه اتفاقا وقتی این آقا اومد خواستگاری خواهرم پدرم به خاطر همین اختلاف سنی اصلا رضایت نمیداد ولی ایشون دوسال تمام رفتند واومدن و انقدراصرارکردن که آخرسررضایت پدرم رو گرفتند اینم بگم که ایشون همسایه ما بودن و خواهرم رو دیده بودن و به اصطلاح دریک نگاه عاشقش شده بودن قصدم ازتعریف کردن این بود که بهتون بگم توفامیل که اصلاکسی نگفت چرا دختره بزرگتره وازاین حرفا! اتفاقا همه میگفتن خوش به حال خواهرم که بااینکه از پسربزرگتره ولی آقاپسر آنقدر عاشقشه و دوستش،داره که دوسال اومده خواستگاری و پای خواهرم وایساده وهمه تحسین میکردن ازدواج اونهارو درمورد مردم توکوچه وخیابان ومحل کارهم ازاونجاییکه خواهرم قیافه ش به اصطلاح baby face است وخیلی کمترازسنش میزنه اصلا کسی متوجه اختلاف،سنی،اونها نمیشه وخداروشکر باهم خوشبختند به نظرمن اگه هنوزم به اون آقا دسترسی،دارید بیشتر راجب این قضیه فکر کنید واگه نظرتون تغییر کرد یه جوری،با واسطه به این آقا برسونید اگه فکر میکنید واقعا با این آقا خوشبخت میشید شانس خوشبختی رو ازخودتون نگیرید

تصویر خانم آسمان

مرسی از اینکه به فکرم بودی عزیزم.

والا یه مشکل دیگه که این چند سال برای من پیش اومد و خیلی وقتم رو گرفت این بود که یه اقای پزشک متخصص و فوق تخصص هم عاشقم شد این یکی دیگه خیلی جالب بود من اصلا از این اقای دکتره خوشم نمیومد یعنی انگار خدا خواسته بود که من عاشق هم کلاسیم باشم تا منو از اسیب های دیگه که داره پیش میاد دور کنه و من ضربه روحی نبینم.

خلاصه این اقای دکتره کشته و مرده من بود اسم ازدواج من میومد حالش بد میشد به هر بهانه ای میخواست منو ببینه و ویزیت کنه منم که کلا محلش نمیکردم و دلم پیش هم کلاسیم بود.

خلاصه این اقای دکتر فکر بابای منو خیلی مشغول کرده بود و هر چی من میگفتم هم کلاسیم پدرم میگفت نه اقای دکتره اینده اش بهتره و...

خلاصه اخر سر معلوم شد اون اقای دکتر متاهل هستن منو هم خیلی دوست دارن و اصلا هم نمیتونه بدون من زندگی کنه.

خلاصه همه این موضوع ها با هم اقای دکتر و همکلاسی و پسرخاله و .... باعث شده من بشینم گوشه خونه و هیچ تصمیم جدی ای نتونم برای زندگیم بگیرم.

جالبه دکتر روانپزشک میگه چرا هر چی اتفاقه واسه تو می افته.
 

تصویر پروانه

خواهش میکنم عزیزم
حالاکه دیگه معلوم شده این آقای متخصص متاهل هستن که دیگه فکرنمیکنم پدرتون هم راضی به ازدواج شما با ایشون باشه وحالا راحتتر میتونید راجب همکلاسی تون با پدرتون صحبت کنید
راستی یه چیزدیگه م بهتون بگم البته نمیخوام بدبین تون کنم ولی،به نظرم میرسه شما بیش،از حد به حرفها ونظرات دکتر روانپزشک تون اهمیت میدید کلا مشورت کردن مخصوصا بامتخصص کار خوبیه ولی اینکه ایشون هرحرفی زد بدون چون وچراقبول کنید ودربست قبولشون داشته باشید واقعا اشتباهه ببین عزیزم من خودم تودوران اینترنی باخیلی ازاساتید روانپزشک مون برخورد داشتم بعضی هاشون واقعا خودشون نرمال نبودن! البته قصد توهین به کسی روندارم ولی چیزی،روکه دیدم میگم بعضی هاشون هم چندبار طلاق گرفته بودن!!! مشورت خوبه ولی،نه اینکه شماهرچی دکتر گفت قبول کنید به نظرایشون فقط کمی بیشترازبقیه اهمیت بدید چون بالاخره متخصص هستن ولی تصمیم نهایی رو خودتون بگیرید امیدوارم که موفق باشی عزیزم

تصویر احسان69

خانوم دکتر بابت همه ی برداشهای اشتباهی که از دوستان شد من ازتون عذر میخوام.
اشتباه از من بود، نباید حرف از چت و وایبر میزدم
بازم شرمنده

تصویر خانم آسمان

خواهش میکنم.

انشالله بقیه بحث  رو در حضور دوستان روزهای اینده ادامه میدیم.

تصویر احسان69

خانوم دکتر تنها حامی شما تو ای جریان کی بود. خانواده شما با خانواده اقوامتون چه فرقی داشت؟

تصویر احسان69

خانوم دکتر. من خواهر ی دارم که یک سال از شما کوچیکتره. تحصیلاتشم خوبه. 4 ماه پیش از شوهرش جدا شد. بخاطر.اعتیاد شوهرش. جریان خواهر من مثل نگین بود. یعنی اونم تقریبا تو سن بیست و یک و دوسالگی رفتار نگین ازش سر زده بود. بابام بهم گفت من احتمال میدم نگین به سرنوشت زهرا دچار شه.

اگه مایلید بیشتر دربارش بگم

تصویر خانم آسمان

من همش نگرانم نیان  بگن چرا وسط پست یکی دیگه دارین اینجا صحبت میکنید!!

البته من تمام نظرهای دوستان رو میخونم دو سه بار هم میخونم که برام تجربه بشه.

خوشحال میشم در مورد خواهرتون بدونم.

ولی من یه تجربه ای که تو این همه سال کسب کردم اینه که دخترها معمولا بعد بیست و پنج سالگی اولین عشق واقعیشون رو تجربه میکنن ولی پسرها معمولا قبل بیست و پنج تجربه میکنن شاید خانم ها بتونن کنار بیان و ظاهرشون رو حفظ کنن ولی مردها هیچ وقت فراموش نمیکنن و عشقشون و احساسشون تو این موارد عمیق تره.  البته عشق پسرها تو این سن عمیقه ولی عاقلانه نیست.

نگین هم الان سن عشق و عاشقی عمیقش نیست الان مثل یه طوطی میمونه که هر چی پدر مادرش بگن میگه چشم و تکرار میکنه.

کسی که ترم یک داروسازی باشه بهش دکتر نمیگن اصلا از کجا معلوم دو ترم دیگه بیرونش نکردن و توان خوندن این رشته رو نداشته باشه.

در ضمن دکترهای بیچاره هم یه عالمه باید پروسه طی کنن تازه بعد ده سال یه زندگی بخور و نمیر راه بندازن بعد اگه کارشون بگیره ممکنه زندگی خوبی داشته باشن دکتری خوندن عشق میخواد نه انگیزه مالی حالا این خانوم روشون نمیشه بگن من یه شوهر پولدار میخوام فکر میکنه دکترها همه پولدارن!!

یه مشکل دیگه هم که خانم ها تو هر سنی ممکنه داشته باشن اینه که عشق رو نمیشناسن و ممکنه تازه دو سال دیگه بفهمن که وای چقدر فلان پسره منو دوست داشت و من متوجه نمیشدم مثلا من خودم از اون بی تجربه ها بودم تمام اون کارهایی که اون اقا میکرد از علاقه بود ولی دوستهای حسودم میگفتن نه منظوری نداشته تو چرا بد برداشت میکنی!!!

پسری که بخواد از دوستات اطلاعات جمع کنه که خونه این خانوم کجاست و چند تا خواهر و برادرن و چندمین بچه هست و تو کلاس بگه تو جمع بگه میخوام باهاش ازدواج کنم بگه من یه دختر خوب میخوام که تو باید برام انتخاب کنی و....

دوستام میگفتن این اقا اصلا منظوری نداره.

شاید پای حرف اون اقا بشینید فکر کنه من اذیتش کردم ولی نه واقعا من داشتم فکر می کردم  که یه تصمیم عاقلانه به دور از احساس بگیرم خودم خیلی اذیت شدم ولی بالاخره متوجه شدم که این اختلافاتی که داریم به صلاح جفتمون نیست خیلی تصمیم سختی بود ولی سعی کردم فراموشش کنم حالا این وسط پدرمم زیاد از این اقا خوشش نمی اومد منم نمیخوام خلاف نظر پدرم جلو برم.

 

تصویر احسان69

یه مطلبی رو میگم که شاید دهه هفتادی ها زیاد نهونن درکش کنن، اما شما کاملا ازش شناخت دارین.
من کاملا میدونم شما زمانی کنکور دادی که اوج ورود به دانشگاه سهمیه دارها بوده. اون زمان دانشگاه کم و متقاضیان دانشگاه بسیار زیاد بوده. تازه انقده دانش آموزان سهمیه دار زیاد بودند که کمترجایی واسه دانش آموزان عادی تو دانشگاه باقی می موند!
خواهر من از اول راهنمایی تا پایان دبیرستان تو مدرسه ی تیزهوشان بود. درساش بسیار عالی بود. شب و روز درس میخوند میگفت دکتر میشم. اون زمان سهمیه دارا انقده زیاد بودن که زهرا فقط تونست پرستاری قبول شه. وقتیم رفت دانشگاه انقده درساش خوب بود که معدل لیسانسش شد 19.5. فهش حق التدریسی دانشگاه دادن. یه آزمون کارشناسی ژنتیک بین تمام دکترا و پرستارا و ماماها برگزار شد که بین همشون فقط زهرا قبول شد و یک دکتر.
رفت ژنتیک هم خوند و کارشناسی مشاوره ژنتیک هم گرفت. و تو مطب مشاوره میداد. دبیرم هست تو آموزش و پرورش . اما...
حین تحصیلش اصلا مغرور نبود ولی وقتی خواستگعر واس. می اومد دوستاش باید خبردار میشدن. هی دوستاش رٱیشو میزدن. این آخریا بابام به خودم گفت شخصی بود که زهرارو خیلی دوس داشت اما بخاطر غروری که زهرا اونلحظه داشت مجبورم کرد که ردش کنم.
شخصی که زهرا باهاش ازدواج کرد لیسانس دبیری زبان انگلیس داشت. یه شرکت بزرگ حمل و نقل هم داشت. درامدش خوب بود اما یهو بعد ۴ سال زهرا از اعتیادش با خبر شد، زهرا مجبور شد طلاق بگیره چون نمیتونست با یه معتاد زندگی کنه
واسه همین بابام گفت میترسم نگین آیندش مثل زهرا شه

تصویر احسان69

خانوم دکتر جریان شما چجوریه. میشه کامل واسم توضیح بدید؟ اون پسر چقد ازت کوچکتر بود؟ چکاره بود؟ علاقش در چه حد بود؟ خانوادش با این قضیه؟ خانواده شما؟ بهم بگو. من گوش شنوام. گوش شنوا بودن به طرف مقابل آرامش میده. من که ازینکه شما حرفامو شنیدید خیلی آرامش گرفتم

تصویر خانم آسمان

من اصلا با اون اقا مقدمات دوستی رو هم طی نکردم که بخوایم به بحث ازدواج  برسیم من فقط میدیدم که تو جامعه بزرگ بودن دختر بازخورد خوبی نداره هی موضوع رو میپیجوندم وسطش هم دوستان خانومم لطف کردن  خبر چینی و اطلاعات دورغ دادن به اون اقا و اینکه اون رو نبست به من بدبین کنن ولی اون بعدش فهمید که اونها از روی حسادت این خبرچینی هارو کردن بعدش دیگه من به غرورم برخورد که تو چرا تهمت های اون هارو باور کردی و خلاصه من دیدم مقدمات دوستی شروع نشده خانمهای هم کلاسی استقبال کردن گفتم اگه دیگه صمیمی تر بشیم چی میشه منم ادم کم تحملی هستم اصلا تو زندگی دنبال جنجال نیستم دلم نمیخواد تو دانشگاه یه چیزی بشه چون استادها خیلی من رو قبول دارن و فکر میکنن من همچین کارهایی نمیکنم. چهار سال از من کوچکتر بود به نظر من چهار سال خیلی زیاده البته اون اولش نمیدونست که من بزرگترم واسه خودش اومد جلو گفت میتونم شمارتون رو داشته باشم گفتم نخیر من شمارو نمیشناسم که بخوام شماره ام رو بدم به شما. (اون دوماه بود منو دیده بود من ندیده بودمش)

ولی یه مشکلی که داشتیم این بود جفتمون لجباز و مغرور بودیم این صفت ها خودش مشکل ساز هست.

 

تصویر سما27
نویسنده سما27 در

دوست عزیزم سلام

بااحترام تمام به تمام نظراتی که اینجا اومده منم ی نظری داشتم

شما ی دخترین، پس به معنای واقعی دختر باشید دختر یعنی محکم( قلعه دختر یا پلدختر به خاطر محکم بودن به این نام ، نامگذاری شدن)

بانجابت و شرم دخترانه تهدید کردن سازگاری نداره. اصلا لشکر کشی به خاطر یک انسان ضعیف  با شعور در تضاده . این آقا خیلی ضعیف بوده که اینجوری حرفشو گفته.

شما ضعیف نباشید که با هیاهو بخواین قضیه رو حل کنید . گذر زمان قضیه رو بهتر از چیزی که تصور کنید حل میکنه. فقط آروم باشید و با سیاست.

حتی وقتی دوستاتون خواستن نظری بدن حرف رو عوض کنید. به این آقا هم اصلا نگاه نکنید انگار که وجود نداره. جمع هم وقتی آرامش و کاردانی شما رو ببینن سکوت میکنن. این آقاهم در آینده ی نزدیک به پاتون میفته. شمائید که شرایطو میتونید عوض کنید . هیچکس به اندازه ی خودت قدرت  سامان دادن به اوضاع رو نداره .از خدا بخواه قدرت انجام این کارو بهت بده

 

تصویر احسان69

خانوم دکتر ( دکتر همیشگی خودمون) مطلبتون رو پایین صفحه خوندم. کاملا درسته. من مهندسی مکانیک میخوندم، هرچی به نگین میگفتم فقط از پیشرفت کاری و درسیم بود. واسه ساخت یه ربات فقط به تنهایی مکانیک دخیل نیست باید الکترنیکت هم خوب باشه، واسه همین مجبور شدم مهارت الکترنیکمم ببرم بالا. الانم دارم در مورد تکنولوژی هواپیما اطلاعاتم رو کامل میکنم.من از اولش میخواستم واسه خودم کسی بشم. یعنی میخواستم واسه نگین یه مرد ایده آل بشم. فقط از پیشرفتای درسیم بهش میگفتم. به هیچ وجه از اموالم نگفتم! من پیشرفت اون رو دوس داشتم اما... دیگه نمیدونم چی بگم. حرف شما درسته. هیچ وقت منو از راهنماییهاتون بی نصیب نکنید. متشکرم.

تصویر خانم آسمان

اینها پنج تا رشته سخت جهان هستن.

مهندسی برق شاخه مخابرات

مهندسی مکانیک شاخه سیالات

مهندسی برق شاخه الکترونیک

رشته ریاضی

رشته مهندسی پزشکی.

تصویر احسان69

خانوم دکتر شما میگی تا نگین رو فراموش نکردی ازدواج نکن چون ممکنه نتونی درست تصمیم بگیری. حر۴ شما درست اما چطور میتونم فراموشش کنم.؟ اینجوری ممکنه هیچ وقه نتونم ازدواج کنم. خیلیا میگن ازدواح کنی نگین رو فراموش میکنی. اما این یه احتمال. اگه نتونم فراموشش کنم اون دختر دیگه کنارم اذیت میشه. موندم چیکار کنم

تصویر خانم آسمان

میتونی فراموشش کنی فقط باید به خودت فرصت بدی بخوای که فراموشش کنی.

من جات باشم میرم پیش یه دکتر روانشناس یا دکتر روانپزشک که راهنماییم کنه اونها خیلی خوب راهنمایی میکنن من الان چهار ساله بدون دکتر روانپزشکم اب نمیخورم هر چی میگه گوش میدم هم در مورد درس هم زندگی راهنماییم میکنه به ادم یاد میده که از تواناییهات چطوری استفاده کنی و احساساتت رو جای درست خرج کنی بهت اعتماد به نفس میده.

اگه بری پیش دکتر زودتر فراموشش میکنی تا اینکه بخوای تنها و با راه حل های مردم که میگن زن بگیر خوب میشی و...

مطمئنم یه روز میرسه که به خودت میگی من از چی این دختره خوشم اومده بود خدا بهم رحم کرد چه خطر بزرگی از بیخ گوشم رد شد. ( هر وقت به این حالت رسیدی میتونی با خیال راحت ازدواج کنی.)

تصویر احسان69

من تا حالا این سوال رو از هیچکس نثرسیدم اما از شما میپرسم: شما اگه جعی نگین بودید چیکار میکردید؟

تصویر خانم آسمان

من همش این چند روزه دارم فکر میکنم که نگین تحت فشار یه نفر تو خانواده اش بوده این کار رو کرده و این حرفهارو زده!

گاهی اوقات دخترها تو یه شرایط سختی هستن که خیلی پسر رو دوست دارن ولی به خاطر عاقبت اندیشی ای که دارن یهو یه حرف اینطوری میزنن که پسره بره و ولی ته دلشون همیشه عذاب وجدان دارن که چرا این کار رو کردیم حالا به نظر من خانواده نگین خانوم یا یه کسی رو براش از قبل در نظر گرفته بودن و نظر اول و اخر رو خودشون میدادن یا اینکه پدر دختره از شما خوشش نمیومده.

حالا اگه نگین مجبور شده که این حرفهارو بزنه که الان عذاب وجدان شدید داره و صد برابر شما داره عذاب میکشه اگه نه واقعا از نفرت این حرفهارو گفته من بودم میگفتم بره گمشه کسی که تو  دوستی پشت منو خالی کرد تو سختیهای زندگی میخواست چه غلطی بکنه.

شما هم قدر خودت رو بدون یه رشته خیلی سخت و عالی ای خوندی و اینده خوبی داری خانوادتون هم که از همه لحاظ حمایتت میکنن که الان خیلی از مردم حسرت زندگی شمارو دارن پس بیخود زندگی رو به خودت تلخ نکن. برای همه پسرها تو این سن ها از این شکست ها به وجود میاد مهم اینه که ادم قوی باشه و بتونه از این روزهای سخت با سلامتی خوشی و قدرت عبور کنه.

من خودم به خاطر حرف مردم مجبور شدم کسی رو که دوست داشتم فراموش کنم چون تو جامعه ما اصلا قابل پذیرش نیست که دختر از پسر بزرگتر باشه و منم دیدم اصلا حوصله کل کل با مردم رو ندارم و حوصله اینکه تو خیابون بخوان بگن وای دختره سن مادر پسر هست یعنی بدون اینکه مشکلی باشه مجبور شدم طرف رو ول کنم.

جالبه این اقا هم تو کلاس جلو بیست نفر گفت من میخوام با ایشون ازدواج کنم و هی شوخی میکرد ولی چشمتون روز بد نبینه همکلاسی های خانوم کاری کردن که بیچاره شدم.
 

تصویر خانم آسمان

یه موضوع جالب این که الان تحصیلات من از اون اقا بیشتره از لحاظ مادی هم اونها خوبن ولی ما خیلی عالیتر هستیم من هیچوقت اینهارو بهش نگفتم حتی حاضر بودم به خاطرش از خیلی از شرایطم کنار بیام چون  دوستش داشتم اونم منو واقعا دوست داشت.

ولی پسرهای دیگه اگه از یه لحاظ مورد داشته باشن و یه شرط منو نداشته باشن کاری میکنم از پیشنهادشون پشیمون بشن.

میخوام بگم عشق واقعی پول و تحصیل نمیشناسه پس این خانوم واقعا عاشقت نبود.

صفحه‌ها