مشاوره ازدواج

گاهى اوقات در روز اصلا با هم حرف نمیزنیم و فرداش میگه ببخشید دیروز نشد با هم حرف بزنیم من كار داشتم. این یك مورد بود. و این رفتارش خیلى منو اذیت میكنه میترسم...

خانوادش هم برای ازدواج کردنش خیلی اصرار دارن ولی زیر بار نمیره، من همیشه بهش گفتم که دوست دارم ازدواج کنم ولی در مورد این موضوع خیلی بهش فشار نمیارم...

من میدونم نحوه اشناییم اشتباه و از این میترسم که بعد‌ها مورد سرکوفت خود پسر قرار بگیرم که تو میتونستی با فرد دیگه‌ای هم از طریق اینترنت رابطه داشته باشی...

منو دوست داره اما برای ازدواج خیلی تردید میکنه به و از طرفی یک خواستگار سمج دارم میخوام بدونم استفاده از خواستگارام میتونه عاملی برای تحریک اون واسه ازدواج بشه...

به من خیلی علاقه مند بود و من به اون بی تفاوت بودم و استادم به شهری دیگه رفت و من بعد از چند ما به دلیل دلتنگی و علاقه شدید اونو وارد فشار احساسی شدید كردم و ازش خواستگاری كردم و اون خسته شد...

ما رابطه خیلی نزدیک نداریم ولی تماس بدنی داشتیم. یعنی ممکنه بخاطرهمین منو نخواد؟خودشم میدونه اولین کسی هست که باهاش رابطه دارم و اینم میدونه که خیلی دوستش دارم...

دوستش دارم و اگه پیشنهاد ازدواج بده حاضرم بپذیرم. اما شرم و حیا اجازه این کار رو به من نمیده. چطور میتونم اینو بهش بفهمونم؟ از طرفی با توجه به اینکه من یک دختر هستم دلم نمیخواد به شخصیتم لطمه بخوره...

من حس کردم دارم کم کم بر خلاف قراری که با خانوادم گذاشتم وابسته میشم واسه همین دیدم که به صلاحمه قطع کنم این رابطه رو البته خانوادۀ اون هم خبر دارن اما میگه شرایط ازدواج رو نداره...

گاهی فکر می‌کنم که من رو می‌خواد که فقط تنهایی‌اش رو پر کنه نمی‌دونم دیگه کلافه شدم خودش می‌گه من هر وقت در این مورد فکر می‌کنم نمی‌تونم تصمیم بگیرم و اینکه می‌گه من خیلی می‌ترسم...

واقعا عاشق هم شدیم باهم عهد بستیم همدیگه رو ترک نکنیم تا روزی که بزرگ شیم و ازدواج کنیم میدونم شما فکر میکنید که سنمون خیلی واسه این کارا کمه، ولی خواهشن درک کنید ما رو...

شرایط مالیش خوب نیست و میدونم كه پدرم بهم اجازه ازدواج نمیده، میخوام باهاش بهم بزنم ولى میترسم بلایى سر خودش بیاره چون بارها بهم گفته اگه تركش كنم خودشو میكشه...

مشکل من اینه که طبق گفته‌های خودش یک شکست عشقی خیلی سنگینی رو تجربه کرده که مدتها طول کشیده تا به زندگی عادی برگرده و هنوز هم که هنوزه از اون دوران سخت خیلی یاد میکنه...